زندگینامه ی حضرت نوح

زندگینامه حضرت نوح, زندگی نامه حضرت نوح, داستان زندگی حضرت نوح

زندگینامه حضرت نوح (ع)
وى نوح‌ فرزند لامك‌ فرزند متوشلخ‌ فرزند اخنوخ‌ (ادريس‌) است‌. و نسب‌ او به ‌شيت‌ فرزند آدم‌ (ع‌) مى‌رسد تاريخ‌ نويسان‌ بر اين‌ باورند كه‌ حضرت‌ نوح‌ (ع‌) اولين‌ رسولى است‌ كه‌ خداى سبحان‌ او را به‌ سوى اهل‌ زمين‌ فرستاد، و به‌ او فرمان‌داد تا قومش‌ را آگاه‌ كند و آنان را از عذاب‌ خدا برحذر نمايد .

چنان كه‌ در قرآن‌ مجيد‌ آمده‌ است‌ : «ما نوح‌ را به‌ سوى قومش‌ فرستاديم‌ (وگفتيم‌) ‌ آگاه‌ كن‌ قوم‌خود را قبل‌ از آن كه‌ ايشان را عذابى دردناك‌ بيايد»[1] .
و در آية‌ ديگرى آمده است :«و ما تا رسولى نفرستيم‌ هرگز كسى را عذاب‌ نكنيم»[2] .
در برخى از روايت‌ها آمده‌ است‌ كه‌ نوح‌(ع‌) نخستين‌ هشدار دهندة‌ و رسول‌ بود ولى از آية :«و چون‌ قوم‌ نوح‌ رسولان‌ راتكذيب‌ كردند آنها را غرق‌ كرديم.» چنين بر مى‌آيد، كه‌ قبل‌ از نوح‌ نيز فرستادگانى وجود داشته‌اند .
امام‌ محمّد باقر (ع‌) در حديثى كه صاحب‌ كتاب‌ اكمال‌ الدين‌ و اتمام‌ النعمه‌ روايت‌كرده‌ است‌ مى‌فرمايد : «ما بين آدم‌ و نوح‌ ده‌ نسل‌ بود كه‌ همة‌ آنان پيامبر بودند.»[3] . نام نوح‌ (ع‌) درچهل‌ و سه‌ مورد در قرآن‌ كريم‌ ذكر شده‌ است‌ و داستان‌ كامل او در بسيارى از ‌سوره‌هاى قرآن‌ آمده‌ است‌ كه از جملة اين سورها،‌ ‌ اعراف‌ ، هود ، مؤمنون‌ ، شعراء ، و قمر هستند . وهم چنين سورة‌خاصى به نام او وجود دارد. و تمام‌ اين‌سوره‌ اشاره‌ دارد به‌ بعثت‌ ، رسالت‌ و روش‌ دعوت‌ او و گفتگوهايى كه‌ با قومش‌ داشته‌است‌.
 پرستش‌ بت‌ها
پرستش‌ بت‌‌ها در بين‌ قوم‌ نوح‌ رايج بود . و آنان در گم‌راهى و كفر به‌‌سر مى‌بردند .پس‌ خداوند نوح‌ (ع‌) را به‌ سوى قومش‌ فرستاد، تا آنان‌ را به‌ سوى خدا دعوت‌ كند. او چنين‌ كرد و در ميان‌ آنان‌ «نهصد و پنجاه‌ سال‌  درنگ‌ كرد.» [4] وليكن‌ اين‌ مدت‌ طولانى نتيجه‌ بخش‌ نبود .
تنها عده‌ كمى از آنان به‌ رسالت او ايمان‌ آوردند ، و اكثريت قوم‌ بر پرستش‌ بت‌ها باقى‌ماندند؛ بتهايى كه‌ مشهورترين‌ آنها «ود ، سواع، يغوث‌، يعوق،‌ ويسرا » بوده‌اند.
نوح‌ (ع‌) تمام تلاش خودرا به كاربست تا قوم خود را به راه راست بازگرداند. اما پندهاى وى تنها بر كفر و سركشى آنان افزود. سركشى آنان تا به‌ اين‌ حد رسيد كه‌ پدر به‌ فرزند خود‌ توصيه‌ مى‌كرد تا هنگامى‌كه‌ زنده‌ است‌ از نوح‌ (ع‌) پيروى نكند .
دلايل‌ روگردانى قوم نوح (ع):
نوح‌ (ع‌) قومش‌ را برحذر كرد كه‌ اگر به‌ خداى يكتا ايمان‌ نياورند عذابى بر آنان فرود خواهد آمد .
نوح (ع) به سبب بيم از اين كه‌ اگر قومش‌ به‌ خدا مشرك‌ شوند در هلاكت‌ مى‌افتند ، راه‌هاى سعادت و نيكبختى ‌ را براى آنان بيان‌ كرد . اما قوم‌ وى به‌ جاى اين كه‌ به‌ پندهاى او گوش‌بدهند و از او اطاعت‌ كنند تا خدا وند آنان را شامل‌ آمرزش‌ و امداد‌ خود گرداند، دچار غرور و گمراهى گشتند .

آنان نبوت‌ او را انكار نمودند و وى را آزار دادند، و به‌ او تهمت‌ دروغ‌ بستند. زيرا او را انسانى ‌ از قوم خود‌ مى‌ديدند كه‌ مانند آنها مى‌خورد و مى‌آشاميد . قوم نوح سپس‌ او را گمراه‌شمردند و نيز گفتند كه‌ تنها فرومايگان‌ قوم‌- يعنى  فقرا و مساكين‌ و مستضعفين‌ - به‌ او ملحق‌ شدند .
قرآن‌ كريم‌ در اين‌ باره‌ اشاره‌اى مى‌كند ومى‌فرمايد: «پس‌ آن‌ عده‌ از قومش‌ كه‌ كافر شدند گفتند ما تو را جز انسانى مانند خود نمى‌بينيم‌ و كسانى را كه‌ از تو پيروى كردند جز گروهى اراذل‌ ساده‌لوح‌ نمى‌بينيم ؛ وبراى شما فضيلتى نسبت‌ به‌ خود نمى‌بينيم‌ بلكه‌ شما را دروغگو تصوّر مى‌كنيم»[5] .
 قرآن مجيد هم چنين در اية ديگرى مى‌فرمايد : «اشراف‌ قومش‌ به‌ او گفتند : ما تو را در گمراهى آشكارى مى‌بينيم‌؛ گفت‌ اى قوم‌ من‌! هيچ‌گونه‌ گمراهى در من‌ نيست‌ ؛ ولى من‌ فرستاده‌اى از جانب‌ پروردگار جهانيانم؛ ‌رسالتهاى پروردگارم‌ را به‌ شما ابلاغ‌ مى‌كنم‌ و خيرخواه‌ شما هستم‌ ؛ و از خداوندچيزهايى مى‌دانم‌ كه‌ شما نمى‌دانيد.

آيا تعجب‌ كرده‌ايد كه‌ دستور آگاه‌ كننده‌ پروردگارتان‌ بوسيلة‌ مردى از شما به‌ شما برسد ، تا (از عواقب‌ اعمال‌ خلاف‌) بيمتان‌دهد (و در پرتو اين‌ دستور) و پرهيزكارى پيشه‌ كنيد، شايد مشمول‌ رحمت‌ الهى‌گرديد؟!»[6] .
با وجود اين كه‌ ‌ اشراف‌ و كافران مقابل‌ دعوت‌ او ايستادند ، اما نوح‌ (ع‌) در مقابل به‌ دعوت‌ و فراخوان خود ادامه‌ داد .ايشان  در حالى كه‌ با وسايل‌ مختلف‌ و از طريق‌ گفتگو سعى مى‌كرد آنان را قانع‌ كند، انتظار پاداش‌ عملش‌ را به‌ صورت‌ مال‌ يا مقام‌ نداشت‌ و تنها خواستة‌ او پاداش‌ وجزاى الهى بود.
 اشراف‌ و كفّار بين‌ خود و بين‌ فقرا و وتهيدستانى كه‌ از نوح‌ تبعيت ‌مى‌كردند تفاوت‌هاى مالى و اجتماعى مى‌ديدند و از قبول‌ دعوتش‌ امتناع‌ مى‌نمودند. آنان شرط‌هايى براى نوح تعيين كردند؛ كه مى‌بايست‌ شرط‌ها را به‌ اجرا در بياورد ، تا آنان‌ ايمان‌ بياورند .

از جمله‌ اين كه‌ فقرا و مستمندان‌ را ازخود دور كند و آنها را از دعوت‌ خارج‌ سازد. ولى نوح‌ (ع‌) خواست‌ آنان را نپذيرفت‌؛ زيرا فقرا به‌ او و دعوتش‌ ايمان آورده او براين‌ باور بودند كه‌ بازگشت‌ حقوق‌ از دست‌ رفتة شان‌ كه‌ بوسيله طبقه‌ ستمگر چپاول‌ شده‌ بود، به‌دست‌ نوح (ع) وبا دعوت او محقق ‌مى‌شود .

نوح‌ (ع‌) خواستة‌ اشراف‌ را نپذيرفت؛‌ زيرا  به‌ آنچه‌ كه‌ انجام‌ مى‌داد آگاه‌ بود و بصيرت مند. و‌ اشراف‌ و كفار به‌هيچ‌ وجه‌ نمى‌توانستند او را در صورتى كه‌ به آنان روى آورد  از جزا و عقاب‌ اخروى نجات‌ دهند . ‌ روشى كه‌ نوح‌ برگزيد توانست‌ تمايز و تفاوت‌ طبقاتى (اجتماعى‌) را از بين‌ ببرد، و تنها الگوى مورد قبول‌ در تفاوت‌ گذاشتن‌ و برترى جويى را ‌ تقواى الهى ونزديكى به‌ خداوند قرارداد‌ :
قرآن مجيد كلام خدا نوح را چنين ذكر مى‌كند : «اى قوم‌ من‌ ! به‌ من‌ خبر دهيد اگر من‌ دليل‌ روشنى از پروردگارم‌ داشته‌ باشم‌ ، و از نزد خودش‌ رحمتى به‌ من‌ داده‌ و بر شما مخفى مانده‌ باشد، آيا ما مى‌توانيم‌ شما را به‌ پذيرش‌ اين‌ دليل‌ روشن‌ مجبور سازيم‌ ، با اين كه‌ شما كراهت‌ داريد ؟ ! اى قوم‌ من‌ به‌خاطر اين‌ دعوت‌ اجر و پاداشى از شمانمى‌طلبم؛ اجر من‌ تنها بر خداست‌. و من، آنها را كه‌ ايمان‌ آورده‌اند ، بخاطر شما از خود طرد نمى‌كنم.

چرا كه‌ آنها پروردگارشان‌ را ملاقات‌ خواهند كرد (اگر آنها رااز خود برانم‌ در دادگاه‌ قيامت‌ خصم‌ من‌ خواهند بود)؛ ولى شما را قومى جاهل مى‌بينم. اى قوم‌ من‌ چه‌ كسى مرا در برابر (مجازات‌) خدا يارى مى‌دهد اگر آنان‌ را طرد كنم‌ ؟ آيا انديشه‌ نمى‌كنيد ؟ !»[7] .
نوح‌ در آيات‌ زير خود را به‌ قومش‌ هشداردهنده‌ وبيم‌ دهنده‌ معرفى مى‌كند:  «اى قوم‌ من، من‌ براى شما بيم‌ دهنده‌ آشكارى‌هستم.»[8]‌ وى آنان را به‌ پرستش‌ خداوند دعوت‌ مى‌نمايد: «كه‌ خدا را پرستش‌ كنيد و از مخالفت‌ او بپرهيزيد و مرا اطاعت‌ نماييد»[9] .

بطوريكه‌ مطيع‌ و فرمانبردار همه‌ فرامين الهى باشند. نوح‌ (ع‌) آنان را به‌ تقواى الهى وپانهادن‌ در مسير راستين‌ و مقيّد شدن‌ به‌ طاعت‌ خداوند متعال‌ دعوت‌ نمود؛ چرا كه‌او فرستاده‌ و رهبرى است‌ كه‌ نهى و فرمان‌ او آنان را به‌راه‌ هدايت‌ و استقامت‌ دعوت‌مى‌نمايد .
هم چنان كه خداوند گناهان‌ آنان‌ را كه‌ با گناه‌ كفر شروع‌ شده‌ و با آشوبگرى و جنايت‌ در رفتار عملى منحرف ادامه يافته است مى‌بخشد ، و آنان را مهلت‌ مى‌دهد و عذاب‌ را تنها در وقت‌ معلوم‌ نازل‌ مى‌نمايد. اين‌ مساله‌ در قرآن‌ كريم‌ چنين‌ آمده‌ است‌ : «واگر چنين‌ كنيد خداوند گناهان‌تان‌ را مى‌آمرزد و تا زمان‌ معينى شما را عمر مى‌دهد ؛ زيرا اگر مى‌دانستيد، هنگامى كه‌ اجل‌ الهى فرا رسد ،تأخيرى نخواهد داشت»[10] .
 نوح‌ و پيگيرى دعوت‌
ألف ـ روش ادراكي:
نوح‌ دعوت‌ قومش‌ را با وجود سختى‌هايى كه‌ فرا رويش‌ بود ادامه‌ داد. او نهاد و طبيعت‌ دعوت‌ خود را براى قوم خويش بيان نمود. امّا آنان بر نپذيرفتن‌ دعوت‌ بدون‌ در نظرگرفتن‌ عواقب‌ و پيش‌آمدهاى حاصل‌ از اين‌ مخالفت اصرار ‌نمودند؛ و از او درخواست‌ كردند تا اگر در دعوت‌ خويش‌ راست‌گو ست عذابى بر آنان فرود آورد.  نوح با ايمان‌ مطلق‌ خود اين‌ مسأله‌ را تنها به‌‌خداوند متعال‌ واگذار نمود.

چون او هر آن‍‌ چه‌ را  كه‌ اراده كند انجام‌ مى‌دهد، و اگر خواسته‌ او چنين‌ باشد هيچ‌كسى را توان‌ منع‌ آن نيست‌. واگر مشيت‌ الهى بر اين‌ باشد كه‌ گمراه‌ بمانند آن گاه‌پندهاى نوح نيز سودى نخواهد بخشيد.
«گفتند اى نوح‌ با ما مجادله كردى و زياد هم‌ مجادله كردى ! اكنون‌ اگر راست‌ مى‌گويى ، آنچه‌ را (از عذاب‌ الهى‌) به‌ ما وعده‌ مى‌دهى بياور!»
گفت‌ : اگر خدا آنرا بر سر شما آورد ؛ و شما قدرت‌ فرار (از آن‌ را) نخواهيد داشت‌ ! (امّا چه‌ سود كه‌) هرگاه‌خدا بخواهد شما را (به‌خاطر گناهان‌تان‌) گمراه‌ سازد ، و من‌ بخواهم‌ شما را اندرز دهم، ‌اندرز من‌ سودى به‌حالتان‌ نخواهد داشت‌. او پروردگار شماست‌ و به‌ سوى او بازگردانده‌ مى‌شويد»[11] .
نوح‌ هيچ‌ فرصتى را ـ چه‌ در روز باشد و چه‌ در شب‌ ـ از دست‌ نمى‌داد. نوح‌ گفت‌ : «پروردگارا ! من‌ قوم‌ خود را شب‌ و روز (به‌ سوى تو) دعوت‌ كردم‌»[12] ولى دعوت‌ ونصيحت‌ او جز بر فرار آنان نيفزوده اعراض‌ و مخالفت‌ آنان به جايى رسيد كه {‌انگشتان‌شان‌ را در گوش‌هاى‌شان‌ فرو مى‌كردند و لباس‌هاى‌شان‌ را بر بدن‌ خود مى‌پيچيدند» و بر آن‌ نافرمانى اصرارى ورزيدند.»[13]
نوح‌ (ع‌) دعوت‌ را وابسته‌ و مقيد به‌ يك‌ روش‌ نكرد. تا جائى كه‌ تمام راه‌هايى را كه‌ معتقد بود او را به‌ نتيجه‌ مى‌رساند به كار بست. اوپنهان‌ و آشكارا دعوت‌ نمود قرآن سخن او را چنين بازگو مى‌كند:«سپس‌ من‌ آنان را با صداى بلند به‌ اطاعت‌ فرمان‌ تو دعوت‌ كردم‌ سپس‌ آشكارا و نهان‌ (حقيقت‌ توحيد و ايمان‌را) براى آنان‌ بيان‌ داشتم»[14] ‌ وى در اين راه شيوه‌هاى تشريعى را براى محقق ساختن ايمان آنان به كار گرفت. او به‌ آنان‌ ياداور شد كه اين خداوند است كه روزى و اموال‌ را به سوى مى‌فرستد تا از آن‌ بهره‌مند شوند.

و براى آنان‌ بهشت‌ها و رودها معين مى‌كند، و اين‌ مسئله‌ را با آمرزش‌ از سوى خداى بخشنده‌ و مهربان‌ در ارتباط‌ قرار مى‌دهد: «به‌ آنان گفتم‌ از پروردگار خويش‌ آمرزش‌ بطلبيد كه‌ او بسيار آمرزنده‌است‌ ، تا باران‌هاى پر بركت‌ آسمان‌ را پى در پى براى شما فرستد و شما را با اموال‌ وفرزندان‌ فراوان‌ كمك‌ كند و باغهاى سرسبز و نهرهايى جارى در اختيارتان‌ قرار دهد»[15].
نوح‌ (ع‌) مشاهده كرد كه گفتگو و نصايحش‌ فايده‌ و ثمره‌اى ندارد . بويژه پس از اينكه آثار مثبت استغفار و مسائلى را كه‌ بر آن‌ مترتب‌ مى‌شود از جمله‌ سعادت‌ دنيا را براى آنان بيان‌ كرده‌ بود .
او سپس‌ توجه آنان‌ را به‌ سوى قدرت‌ الهى معطوف‌ ساخت؛ شايد كه‌ به‌ عظمت ‌الهى و قدرتش‌ ايمان‌ بياورند ! او به عظمت وقدرت خداوند اشاره كرد؛‌ كه آنان را  به‌ صورت‌‌هاى مختلف‌ (نطفه،‌ سپس خون بسته،‌ سپس پاره‌اى گوشت) ‌ آفريد، سپس‌ آنها را پيوند داد: «شما را چه مى‌شود كه ‌ براى خداوند  عظمت‌ قائل‌ نيستيد، در حالى كه‌ شما را در مراحل‌ مختلف‌آفريد»[16]‌.
نوح  (ع‌) به‌ اين‌ كونه‌ها اكتفا نكرد . بلكه‌ در دعوتش‌ به‌ وسائل‌ حسى نيز روى آورد، او به آفرينش سيارات‌ و آسمان‌هاى هفت گانه كه خداوند «ماه‌ را در ميان‌ آن ‌ها ماية‌ روشنايى و خورشيد را چراغ‌ فروزانى قرار داده‌ است‌ اشارة كرد»[17].
او سپس به بيان‌ آفرينش‌ انسان‌ و راه‌ به‌ وجود آمدن‌ غذاى او از زمينى كه‌ بعد از مرگ‌ برگشتن‌ به سوى آن‌ اجتناب‌ ناپذير است‌ ‌پرداخت و نيز اين را يادآور ‌شد كه پس‌ از اين‌، آنها را براى حسابرسى در روز قيامت‌ از زمين خارج‌ مى‌‌كنند: «و خداوند شما را هم چون‌ گياهى از زمين‌ روياند ، پس‌ شما را به همين‌ زمين‌ باز مى‌گرداند ، و باديگر شما را خارج‌ مى‌سازد»[18] .
ب‌ ـ برخورد :
دعوت‌ نوح‌ با وجود پاى بندى به‌ روش‌هاى منطقى چه‌ در توضيح‌ و چه‌ در بيان‌ دلايل راه‌ به‌ جاى نبرد. قوم‌ او از آن‌ روش‌ها آزرده‌ خاطر شدند و او را تكذيب‌ نموده، و او را ديوانه‌ قلمداد نمودند. آنان به اين‌ وسيله‌ كوشيدند مانعى ميان‌ او و رسالتش‌ ايجاد كنند و د صورتى كه نوح پافشارى مى‌نمود آنان با استفاده‌ از تهديد و ارعاب‌ و آزار او را منع‌ مى‌كردند «گفتند اى نوح‌ اگر (از حرف‌هايت‌) دست‌ برندارى سنگ‌باران‌ خواهى شد»[19] ولى نوح ‌هرگز به‌ اين‌ تهديدها اهميت‌ نداد بلكه‌ با ايمان‌ راسخ‌ و اعتماد بر خدا به‌ آنان پاسخ‌داد . «پس‌ بر خدا توكل‌ كردم» زيرا آنان قادر به‌ آزار رساندن‌ به‌ او نبودند :‌«شما فكر خود و قدرت‌ معبودهايتان‌ را جمع‌ كنيد ؛ پس‌ هيچ‌ چيز دركارتان پوشيده‌ نماند ؛ سپس‌ به‌ حيات‌ من‌ پايان‌ دهيد ، و (لحظه‌اى‌)مهلتم‌ دهيد ! (امّا توانايى نداريد) .

و اگر (از قبول‌ دعوتم‌) روى بگردانيد (كار نادرستى كرده‌ايد ؛ چه‌ اين كه‌) من‌ از شما مزدى نمى‌خواهم‌ ؛ مزد من‌ ، تنها برخداست‌؛ و من‌ مامورم‌ كه‌ از مسلمين‌ (تسليم‌ شدگان‌ در برابر فرمان‌ خدا) باشم‌»[20] .
با وجود رخ نمودن حوادث‌ و پيش آمدها قوم‌ نوح‌ به‌ خداوند ايمان‌ نياوردند. او راه‌ها و روش‌هاى به‌ كار بسته‌ شده‌ را در مقابل‌ عناد قوم‌ خود عاجز و هيچ‌ راهى را ‌ در اصلاح‌ آنان سود بخش نديد . پس شكايت‌ قوم‌ خود را به‌خداوند متعال‌ نمود «گفت‌ : پروردگارا ! قوم‌ من‌ مرا تكذيب‌ كردند ، اكنون‌ ميان‌ من‌ و آنان جدايى بيفكن‌ ، و مرا و مؤمنانى را كه‌ با ما هستند رهايى بخش‌.»[21]
بدين ترتيب درهاى مبارزه‌ به‌صورت‌ كامل‌ گشوده شد ، و گروه‌ ايمان‌ و كفر را فرا گرفت. و نوح در مراحل‌ پايانى قومش‌ را به‌ هلاكت‌ نفرين‌ كرد . بلكه‌ افزون‌ بر اين‌ فرزندان‌ كسانى را كه‌ دعوتش‌را نپذيرفته‌ بودند نيز نفرين‌ نمود «و نوح‌ عرض‌ كرد، پروردگارا هيچ‌ يك‌ از كافران‌ را بر روى زمين‌ باقى مگذار . چرا كه اگر باقى گذارى بندگانت را گم راه كنند،‌ و جز فاجر كفران بيشه‌اى به بار نياورند.»[22]
 وسيله‌هاى نجات‌ و استجابت‌ دعا
خداوند دعاى نوح‌ (ع‌) را مستجاب‌ كرد . و براى او و مؤمنينى كه‌ همراهش‌ بودندوسيلة‌ نجات‌ را  فراهم‌ كرد . وقتى گفتارش‌ را با كافران‌ به‌ پايان‌ رساند و تصميم‌ خودرا گرفت‌ ، خداوند به‌ او امر كرد كه‌ از تكذيب‌ و آزار كافران‌ ناراحت‌ نشود،  زيرا كه ‌آنان سرنوشت‌ اجتناب‌ ناپذيرشان را كه‌ غرق‌ شدن‌ است‌ خواهند چشيد. سپس‌ به ‌او امر كرد كه‌ يك‌ كشتى را با كمال‌ دقّت‌ بسازد . و بعد از اين‌كه‌ ساختن‌ كشتى به‌ پايان ‌رسيد با كسانى كه‌ بر كفر اصرار ورزيدند، حتى اگر از نزديك‌ترين‌ افراد او باشد سخن‌ نگويد:«ما به‌ نوح‌ وحى كرديم‌ كه كشتى را زير نظر ما و مطابق‌ وحى ما بسازد.» [23] .
نوح‌ (ع‌) شروع‌ به‌ ساختن‌ كشتى كرد . و قومش‌ به‌خاطر نادانى از عاقبت‌ كار شروع‌ به‌تمسخر كردند . در حالى كه‌ نمى‌دانستند به‌زودى خودشان‌ در معرض‌ تمسخر قرارخواهند گرفت‌ .
 طوفان‌، و غرق‌ شدن‌ قوم‌ نوح
وقتى نوح‌ (ع‌) ساختن‌ كشتى را به‌ پايان‌ رساند . نشانه‌هاى شروع‌ عذاب‌ ظاهر شد . آب‌ از درون‌ زمين‌ جوشيد . و خداوند به‌ او امر كرد كه‌ از چهار پايان‌ زمين‌ يك زوج‌ (نر و ماده)‌ را با خود حمل‌ كند . تا‌ اين‌ حيوانات‌ بعدها حيواناتى ديگر را به ‌وجود آورند . هم چنين‌ به او امر كرد كه‌ همة‌ خانواده‌ و نزديكانش‌ و اندك مؤمنانى را كه‌ با او بودند ، به‌ استثناى آنان‌ كه‌ كفر ورزيدند باخود حمل‌ كند:

« و هنگامى كه‌فرمان‌ ما (براى غرق‌ آنان‌) فرا رسد و آب‌ از تنور بجوشد (كه‌ نشانة‌ فرا رسيدن‌ طوفان‌ است‌) از هر يك‌ از انواع‌ حيوانات‌ يك‌ جفت‌ در كشتى سوار كن‌ و هم چنين‌خانواده‌ات‌ را، مگر آنان‌ كه‌ قبلاً وعدة‌ هلاك‌شان‌ داده‌ شده‌  (همسر و فرزند كافرت‌) ؛ و ديگردربارة‌ ستمگران‌ با من‌ سخن‌ مگو كه‌ آنان‌ همگى هلاك‌ خواهند شد.»[24]
هنگامى كه‌ ساختن‌ كشتى با عنايت‌ خداوند و از طريق‌ وحى به‌ پايان‌ رسيد،كسانى‌كه‌ ايمان‌ آوردند سوار شدند؛ و اين‌ كار به‌ پايان‌ نرسيد  مگر با ياد خدا ؛ چرا كه كشتى ‌واسطه‌اى بيش‌ نبود؛‌ زيرا راه برنده‌ و نيرو دهندة‌ حقيقى خداوند است‌؛ كه  در آن‌هنگام‌ كه‌ آنان را از هلاكت‌ نجات‌ داد؛  وآنان را به‌ مغفرت‌ وسيع‌ خدا و رحمت‌ او به‌ بندگان‌ مؤمن‌ متوجه‌ ساخت‌:
او گفت‌ «به‌ نام ‌خدا بر آن‌ سوار شويد و هنگام‌ حركت‌ و توقف‌ كشتى ياد او كنيد كه‌ پروردگارم‌آمرزنده‌ و مهربان‌ است‌ .»[25] كشتى بعد از اين كه‌ ارتفاع‌ آب‌ به‌ ارتفاع‌ و بلندى كوه‌ها گشت‌ به راه افتاد : « و آن‌ كشتى آنها را از ميان‌ امواجى هم چون‌ كوه‌ها حركت‌ مى‌داد.»[26]
نوح‌ (ع) سپس‌ از آنكه ‌ از ايمان‌ آوردن‌ آنان‌ مايوس‌ گشت‌ ، واحساس‌ نمود كه‌ او ديگر «مغلوب‌» شده‌ است‌ دست به نيايش پرداخت و گفت: «خداوندا من‌ مغلوب‌ گشته‌‌ام پس مرا پيروز كن‌.»[27]
نوح‌ (ع‌) پيروزى را بر قومش‌ مى‌خواست‌؛ زيرا با اين‌ پيروزى پيروزى توحيد بر  بت‌ پرستى محقق‌ خواهد شد.
هيجان‌ عاطفى پدر
نوح‌ (ع‌) در ميان‌ طوفان‌ پسرش‌ را كه‌ اصرار بر كفر مى‌كرد به‌ياد آورد . از اين رو عاطفة‌ پدرانه‌ در نوح‌ برانگيخته شد. او‌ پسرش‌ را صدا كرد تا به‌همراه‌ خانواده‌ سوار بركشتى شود . امّا پسر پاسخى به‌ درخواست‌ پدر نداد ؛ و گمان‌ كرد چيزى كه‌ اتفاق ‌افتاده‌ عارضه‌اى طبيعى است‌ كه‌ به ‌سرعت‌ از بين‌ خواهد رفت؛ وليكن‌ پيش‌بينى فرزند اشتباه ‌بود .

او كوشش‌ كرد كه‌ با وسيله‌ قرار دادن‌ كوه‌ خود را نجات‌ دهد .« امروز جز به‌ لطف‌ او هيچ‌ راه نجاتى نيست‌»[28] . شدّت‌ آب‌ و ارتفاع‌ موج‌ مانع‌ از آن‌ شد كه‌ پسر نوح به‌ آرزو و خواسته‌ خود برسد «و او در زمره‌ غرق‌ شدگان‌ قرار گرفت‌»[29].
نوح‌ (ع‌) بر فرزندش‌ احساس‌ دلسوزى كرد. از خداوند خواست‌ كه ‌پسرش‌ را از هلاكت‌  نجات‌ دهد . ولى خداوند دعاى او را مستجاب‌ نكرد، و براى نوح تبيين كرد كه پسر او برگناه‌ و معصيت‌ اصرار داشت و از جملة‌ كسانى نبوده‌ كه‌ قرار بود  نجات‌ پيدا كنند . «نوح‌ به‌ پروردگارش‌ عرض‌ كرد : پروردگارا پسرم‌ از خاندان‌ من‌ است‌ ؛ و وعدة ‌تو حق‌ّ است‌ ؛ و تو از همه‌ حكم‌ كنندگان‌ برترى‌»[30] ولكن‌خداى سبحان‌ براى نوح‌ (ع‌) مسأله را چنين بازگو نمود كه فرزندت‌ از عذاب‌ نجات‌ نمى‌يابد زيرا وى عمل‌ناشايستى را انجام‌ داده‌است ‌ «فرمود:  اى نوح‌ او از خاندان‌ تو نيست‌،  او را عمل‌ غير صالحى است‌  ؛ پس‌ آنچه‌ را از آن ‌آگاه‌ نيستى از من‌ مخواه‌ ؛ من‌ به‌ تو اندرز مى‌دهم‌ تا‌ از جاهلان‌ نباشى‌»[31] . نوح‌ اين چنين ‌پاسخ‌ داد :«پروردگارا من‌ به‌ تو پناه‌ مى‌برم‌ كه‌ از تو چيزى بخواهم‌ كه‌ از آن‌ آگاهى ندارم،‌ و اگر مرا نبخشى و بر من‌ رحم‌ نكنى از زيانكاران‌ خواهم‌ بود.»[32]
از اين‌ رو نوح‌ در رابطه‌ با پيوند با خويشان‌ و نزديكان‌ به‌ ما اين‌ درس‌ را مى‌آموزد كه ‌هر چند صلة‌ رحم‌ و پيوند خانوادگى محكم‌ باشد اگر مشروط‌ به‌ ايمان‌ به‌ خدا و گام ‌گذاشتن‌ در‌ راه‌ درست‌ و پيمودن آن نباشد بى‌ارزش‌ است .
 پايان‌ طوفان‌
هنگامى كه‌ كافران‌ بر اثر طوفان‌ هلاك‌ شدند، و نوح‌ (ع‌) از وجود قومش‌ نجات‌ يافت‌، خداوند به‌ زمين‌ امر كرد كه‌ آب‌ را فرو ببرد، و به‌ آسمان‌ فرمان داد كه‌ از ريزش‌ باران ‌دست‌ بكشد . بنابراين آب‌ از روى زمين‌ فروكش‌ كرد ، و كشتى بر بالاى كوهى به‌ نام ‌«جودى‌» پهلو گرفت‌ .

در اين‌ هنگام‌ با زبان‌ قدرت‌ الهى به‌ كافران‌ هلاك‌ شده‌ ندا داده‌ شد كه‌ ظالمين‌ از رحمت‌ و آمرزش‌ خداوند به دور هستند .
خداوند به نوح دستور داد تا ار كشتى به زمين فرود آيد . كشتى در سرزمين موصل با لطف‌ و عنايت‌ خدا به‌ زمين‌ نشست‌ . و خداوند به نوح‌ و كسانى كه‌ به او ايمان‌ آورده و به‌ همراه‌ فرزندانشان‌ با وى در كشتى بودند  وعده‌ داد كه نسل هاى آنان‌ ادامه‌ خواهد يافت‌ و امت‌هاى با ايمان‌ متعددى از آنان به‌ وجود خواهند آمد ، و امت‌هاى ديگرى نيزكه‌ به‌ زندگى دنيوى و بركات‌ آن‌ مشغول خواهند شد نيز در اين دنيا زندگى خواهند كرد؛ ولى آنان‌ پس‌ از مدتى از راه‌ حق‌ گمراه ‌خواهند شد و شيطان‌ براى گم‌راهى آنان‌ كوشش‌ خواهد كرد . كه‌ اين‌ باعث‌ وقوع‌ عذاب‌ خداوند بر آنان در دنيا و آخرت‌ منجر خواهد شد .
«گفته‌ شد : اى نوح‌ ! با سلامت‌ و بركاتى از ناحيه‌ ما بر تو و بر تمام ‌امت‌هايى كه‌ با تواند فرود آى‌،  و امت‌هايى نيز هستند كه‌ ما آنان را از نعمت‌ها بهره‌مند خواهيم‌ ساخت‌ ، سپس‌ عذاب‌ دردناكى از سوى ما به‌ آنها مى‌رسد.»[33]                          
1) «انّا ارسلنا نوحاً الى قومه‌ ان‌ انذر قومك‌ من‌ قبل‌ أن‌ ياتيهم‌ عذاب‌ اليم»(نوح‌،1).
2 ) «وما كنّا معذبين‌ حتى نبعث‌ رسول» (اسراء ، 15) .
3) عن‌ ابى جعفر (ع‌) «كان‌ بين‌ آدم‌ و نوح‌ عشرة‌ آباء كلّهم‌ أنبياء» (اكمال‌ الدين‌ و اتمام‌ النعمة‌).
4) «الف‌ سنة‌ الاّ خمسين‌ عام» (العنكبوت، 124‌).
5) «فقال‌ الملا الذين‌ كفروا من‌ قومه‌ ما نراك‌ الا بشراً مثلنا و ما نراك‌ اتبعك‌ إلاّ  الذين‌ هم‌ أراذلنا بادى الرأى و مانرى لكم‌ علينا من‌ فضل‌ بل‌ نظنّكم‌ كاذبين‌» (هود، 27).
6) «قال‌ الملا من‌ قومه‌ انا لنراك‌ فى ظلال‌ٍ مبين‌ 0 قال‌ يا قوم‌ ليس‌ بى ضلالة‌ و لكنّى ‌رسول‌ من رب‌ّ العالمين‌ 0 ابلغكم‌ رسالات‌ ربى و أنصح‌ لكم‌ و أعلم‌ من‌ الله ما لا تعلمون ‌0 اوعجبتم‌ ان‌ جاءكم‌ ذكر من‌ ربكم‌ على رجل‌ منكم‌ لينذركم‌ وليتّقوا ولعلكم‌ ترحمون» (الاعراف‌، 60 ـ 63).
7) «قال‌ يا قوم‌ ارأيتم‌ ان‌ كنت‌ على بينة‌ من‌ ربى وآتانى رحمة‌ من‌ عنده‌ فعميت عليكم ‌أنلزمكموها وانتم لها كارهون‌0 و يا قوم‌ لا أسألكم‌ عليه‌ ما لاً  إن‌ اجرى الا على الله و ما أنا بطارد الذين‌ امنوا اءنهم‌ ملاقوا ربهم‌ ولكنى اراكم‌ قوما تجهلون‌ و يا قوم‌ من‌ ينصرنى من‌الله ان‌ طردتهم‌ أفلا تذكرون» (هود : 28 ـ 30) .
8) «قال‌ يا قوم‌ انّى لكم‌ نذيرُ مبين‌» (نوح، ‌2) .
9) «أن‌ عبدوالله واتقوه‌ و أطيعون» (نوح، 3) .
10) «يغفر لكم‌ من‌ ذنوبكم‌ و يؤخركم‌ الى اجل‌ مسمى إن‌َّ اجل‌ الله لايؤخر إذا جاء لو كنتم‌ تعلمون‌» (نوح، 9).
11) «قالوا يا نوح‌ قد جا دلتنا فاكثرت‌ جدالنا فاتنا بما تعدنا ان‌ كنت‌ من‌ الصادقين‌0 قال‌ إنَّما ياتيكم‌ به‌ الله إن‌ شاء وما أنتم‌ بمعجزين‌0 ولا ينفعكم‌ نصحى ان‌ كان‌ الله يريد أن ‌يغويكم‌ هو ربكم‌ واليه‌ ترجعون‌» (هود،32ـ 34)
12 ) «جعلوا اصابعهم‌ فى اذانهم‌ واستغشوا ثيابهم‌»(نوح،‌5) .
13) «واستكبروا استكبار» (نوح‌، 7).
4) «ثم‌ انّى‌دعوتهم‌ جهاراً 0 ثم‌ّ انّى اعلنت‌ لهم‌ وأسررت‌ لهم‌ إسرار» (نوح، ‌8- 9).
15) «فقلت‌ استغفروا ربكم‌ إنّه‌ كان‌ غفّاراً 0 يرسل‌ السَّماء عليكم‌ مدراراً 0 ويمددكم‌ باموال‌ وبنين‌ ويجعل‌ لكم‌ جنّات‌ ويجعل‌ لكم‌ أنهار» (نوح‌10 ـ 12).
16) «فما لكم‌ لا ترجون‌ للّه‌ وقاراً وقد خلقكم‌ اطوار» (نوح‌، 13 ـ 14).
17) «جعل‌ القمر فيهن‌ّ نوراً وجعل‌ الشمس‌ سراج» (نوح‌، 16).
18)  «ان‌الله انبتكم‌ من‌ الارض‌ نباتا ثم‌ يعيد كم‌ فيها ويخرجكم‌ اخراج» (نوح، 17 ـ 18).
19) «قالوا لئن‌ لم‌ تنته‌ لتكونن‌ من‌ المرجومين» (شعراء، 116).
20) «فاجمعوا امركم‌ و شركائكم‌ ثم‌ لا يكن‌ امركم‌ عليكم‌ غُمّة‌ ثم‌ اقضوا اءلى ولا تُنظِرون‌ ، فأن‌توليتم‌ فما سئلتكم‌ من‌ اجر إن‌ اجرى الاّ على الله وامرت‌ أن‌ اكون‌ من‌ المسلمين‌» (يونس‌71 ـ 72).
21) «قال ‌رب‌ّ ان‌ قومى كذبون‌ فافتح‌ بينى و بينهم‌ فتحا وبخشى و من‌ معى من‌ المؤمنين‌» (الشعراء 117 ـ 118).
22) «رب‌ّ لاتذر على الارض‌ من‌ الكافرين‌ ديّار» (نوح‌، 26، 27)
23) «فأوحينا إليه‌ أن‌ اصنع‌ الفلُك‌َ بأعينن» (المؤمنون،‌ 27).
24) «فاذا جاء امرنا وفار التنورقلنا احمل‌ فيها من‌ كل‌ زوجين‌ اثنين‌ و اهلك َ الاّ من‌ سبق‌ عليه‌ القول‌ ولا تخاطبنى ‌فى ‌الذين‌ ظلموا انهم‌ مغرقون‌» (المؤمنون‌، 27).
25) «اركبوا فيها بسم‌ الله مجريها و مرساها ان‌ّ ربى لغفورٌ رحيم‌» (هود، 41).
26) «وهى تجرى بهم‌ فى موج‌ كالجبال‌» (هود،42).
27 ) «رب‌ انى مغلوب‌ فانتصر».
28) «لا عاصم‌ اليوم‌ إلاّ من‌ رحم‌» (هود، 43).
29) «فكان من المغرقين» (هود ، 43) .
30) «ونادى نوح ربه فقال ربا إن ابنى من اهلى وان وعدك الحق وانت احكم الحاكمين» (هود ، 45) .
31) «قال يا نوح‌ إنّه‌ ليس‌ من‌ اهلك‌ إنّه‌ عمل‌ غير صالح‌ فلا تسألن‌ّ ما ليس‌ لك‌ به‌ علم‌ انى اعظك‌ ان‌ تكون‌ من‌ الجاهلين» (هود، 46).
32)   {‌ربِّ انى اعوذ بك ان اسألك ما ليس لى به علم وإلا تغفر لى وترحمنى اكن من الخاسرين» (هود،‌47) .
33) «قيل‌ يا نوح‌ اهبط‌ بسلام‌ منّا وبركات‌ عليك‌ وعلى امم‌ ممن‌ معك‌ وامم‌ سنمتعهم‌ ثم ‌يمسّهم‌ منّا عذاب‌ أليم» (هود، 48).


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
فقط پرسپولیس

اس ام اس های طنز استقلال و پرسپولیس

بنام پرسپولیس همیشه قهرمان


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : سه شنبه 12 آذر 1392
پرسپولیسیا بخونن

هرجا سخن از پرسپوليس است دهان استقلال سرويس است . . . !

 

****************************

 

پرسپوليس يعني هواداران عاشق داشتن پرسپوليس يعني گل سرخ و شقايق کاشتن

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : سه شنبه 12 آذر 1392
جوک پ ن پ

 

اس ام اس پ ن پ, پ نه پ تصویری

 رفتم جلسه ثبت نام ۱ساعت وایسادم.
یارو اومده میگه میخوای ثبت نام کنی؟
پـَـــ نَ پـَـــ اومدم حالتو احوالتو سفید رویتو سیه مویتو ببینم بروم !
#######پ نه پ خنده ار#######
مرغ و از فریزر در آوردم میگه می خوای غذا درست کنی ؟!
پـَـَـ نَ پـَـَــــ خانوادش اومدن از سردخونه میخوان ببرن خاکش کنن !
#######پ نه پ خنده ار#######
به یارو میگم حاجی, بزن تو دنده من هول میدم روشن شه.
میگه بزنم ۲ ؟ پَـــ نَ پَـــ بزن ۳فوتبال داره !
#######پ نه پ خنده ار#######
رفتم مرغ فروشی به فروشنده میگم بال دارین،
میگه بال مرغ؟
پـَـَـ نَ پـَـَــــ بال هواپیما، چندتا کوچه پایین تر سقوط کردیم میخوام درستش کنم !
#######پ نه پ خنده ار#######
پدربزرگم فوت کرده تو قبرستونیم دوستم زنگ زده میگه کجایی؟
میگم بهشت زهرا ! میگه واسه چی ؟ میگم واسه پدر بزرگم.
میگه اِ ؟ فوت کرده ؟ میگم پـَـــ نَ پـَـــــ تمرینی اومدیم مانور !
#######پ نه پ خنده ار#######
مامانم سفره پهن کرده بود ,بهش گفتم میخوای شام بیاری؟
گفت: پـَــــــــ نَ پَـــــــــ میخوام گلای سفره رو اب بدم !
#######پ نه پ خنده ار#######
دوستم تو خونه خوابیده بود داداشم ازراه اومده میگه خوابه؟
میگم پَـــ نَ پَـــ رفته رو اسکرین سیور لگد بزنی روشن میشه!
#######پ نه پ خنده ار#######
سر سفره عقد ، حاج آقا: آیا بنده وکیلم ؟
عروس: پـَـ نـَـ پـَـ  متهمی !
#######پ نه پ خنده ار#######
به معلممون میگم آقا اجازه هست بریم دستشویی ؟!!! میگه واجبه ؟!
پ ن پس مستحبه !!
#######پ نه پ خنده ار#######
همسایمون عروسی داشتن
دوستم خونمون بود هی سروصداشون میومد.دوستم گفت عروسیه؟
 پـَـ نـَـ پـَـ همسایمون سرخ پوسته مراسم خاص خودشونه !
#######پ نه پ خنده ار#######
رفیقم اومده خونمون! وضو گرفته میخواد نماز بخونه!می پرسه قبله کدوم طرفه؟!
میگم:میخوای نماز بخونی؟! میگه: پـَـ نـَـ پـَـ میخوام دیش ماهوارتو تنظیم کنم!
#######پ نه پ خنده ار#######
رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟
گفتم پَــــ نَ پَــــ من میکروبم ,اومدم خودمو معرفی کنم!
#######پ نه پ خنده ار#######
رفتم رستوران یارو میگه غذا میل دارید قربان؟
پ نه پ اومدم ببینم اینجا حقوق خوبه؟از کارت راضی هستی یا نه !
#######پ نه پ خنده ار#######
داشتم میرفتم باشگاه وسط راه یادم اومد یه چیزی رو یادم رفته،
برگشتم خونه.در زدم داداشم در رو بازکرده با تعجب میپرسه
قاسم تویی؟!!!نرفتی باشگاه؟
میگم:پَــــ نَ پَــــ قاسم رسید من دیلیوریشم…
#######پ نه پ خنده ار#######
به دوستم میگم فهمیدی مریم جدا شد؟؟؟
میگه از شوهرش؟؟؟؟؟ پـَــ نَ پـَـــ چسبیده بود
کف ماهیتابه کفگیر زدم جدا شد… !
#######پ نه پ خنده ار#######
با دوستم رفتیم باغ وحش،جلوی قفسِ شیروایسادیم.
دوستم میگه:شیرِ؟ میگم:پَــــ نَپَــــ… گربه اس باباش
مرده ریش گذاشته!
#######پ نه پ خنده ار#######
بعد از چند ساعت عمل بچم به دنیااومده با کلی ذوق به بابام
نشونش می دم.میگه بچته؟؟؟!! میگم پَــــ نَ پَــــ اینو الان
از اینترنت دانلود کردم نسخه آزمایشیه واسه تست تا اصلش بیاد!!!
#######پ نه پ خنده ار#######
آهنگ اندی تو ماشین گذاشتم دوستم میگه اندیه ؟
پَـــ نَ پَـــ داریوشه,داره خودشو لوس میکنه بخندیم !
#######پ نه پ خنده ار#######
تصادف شده زنگ زدم اورژانس میگه کسی صدمه دیده
پ نه پ زنگ زدم بگم همه سالمن نگران نشو !
#######پ نه پ خنده ار#######
تو جاده بنزین تمام کردیم وایسادیم کنار جاده ۴ لیتری تکون میدیم !
طرف اومده میگه بنزین تمام کردین ؟
میگیم:پـَـَـــ نه میگیم هورا ! ما هم از این دبـــّه ها داریم !
#######پ نه پ خنده ار#######
استاد: کی جواب این سوالو میدونه؟
من دستمو بردم بالا
استاد: میخوای جواب بدی؟
من: پــــَ نه پــــَ میخوام ببینم باد از کدوم ور میاد !
#######پ نه پ خنده ار#######
عاقد سر سفره عقد : عروس خانم وکیلم؟
پَ نه پَ دکتری ! دعوت کردیم سطح مجلس بره بالا !
#######پ نه پ خنده ار#######
ساعته از بیرون صدای قار قار میاد…داداشم میگه صدای کلاغه ؟
میگم پــَ نَ پـــَ قناریه متال میخونه!
#######پ نه پ خنده ار#######
به بابام میگم تلویزیونو بزن کانال دو … میگه روشنش کنم ؟
پَـــ نَ پَــــ تو بزن دو … من هُل میدم روشن شه
#######پ نه پ خنده ار#######
رفتیم کوه … دارم چوب جمع میکنم …
میگه می خوای با چوبا آتیش درست کنی؟
پَـــ نَ پَـــ پشت دریاها شهریست قایقی خواهم ساخت !
#######پ نه پ خنده ار#######
شنگول سگشو میبره دامپزشکی منشی میگه سگت مریضه ؟
شنگول:پ ن پ خودم هاری گرفتم سگم گف من اینجا اشنا دارم بیا بریم دکتر ببینتت !
#######پ نه پ خنده ار#######
پشت در اتاق عمل وایستادم منتظر دکترم که برم برای زایمان
پرستاره اومده نگام میکنه میگه زاءو شمایی؟…
میگم پـَـ نـَـ پـَـ خواهرمه.. ترسیده منو فرستاده جاش!
#######پ نه پ خنده ار#######
تو اتوبوس از رو صندلی پا شدم جامو بدم یه پیرمرده میگه پا شدی من بشینم؟
پـَـ نـَـ پـَـ پا شدم با میله های اتوبوس استریپ تیز برقصم شما مسافرا تا مقصد حال کنین.
#######پ نه پ خنده ار#######
ساعت ۸ صبح کلاس داریم .منم خمیازه میکشم و دهنم یه متر باز میشه .
 استاد میگه چیه خوابت میاد؟ پـَـ نـَـ پـَـ میخوام بخورمت
#######پ نه پ خنده ار#######
تو ایستگاه متروی آزادی یکی ازم پرسید اینجا آخرشه؟ منم گفتم پـَـ نـَـ پـَـ نیم
ساعت برای ناهار و نماز نگه داشته بعد دوباره راه میوفته
#######پ نه پ خنده ار#######
دوازده شب رسیدم دم خونه کلید نداشتم به داداشم زنگ زدم
میگم یواش درو باز کن بقیه بیدار نشن .میگه در خونه رو؟
پَـــ نَ پَـــ در یخچالو!!! سر شب گرمم بود رفتم پشت تخم مرغها !
#######پ نه پ خنده ار#######
دارن گوسفندرو قربونی میکنن … یه آفتابه آوردن که بش آب بدن
اومده میگه میخوان با آفتابه بش آب بدن؟!
پَ نه پَ آفتابه آوردن ببرنش دستشویی استرسش از بین بره !
#######پ نه پ خنده ار#######
رفتیم پایگاه انتقال خون میگه شمام اومدین خون بدین؟
پـــ نه پــ ما پشه ایم اومدیم مهمونی…!
#######پ نه پ خنده ار#######
تو خیابون با دوستم داشتم راه می رفتم ، یارو موتوریه گوشیمو از دستم قاپید
دوستم گفت گوشیتو دزدید ؟ گفتم پـَـــ نَ پـَــ برد سیستم عاملشو آپدیت کنه فردا میاره !
#######پ نه پ خنده ار#######
شیشه رفته تو دستم , دارم از درد جیغ و داد می کنم
به رفیقم میگم در بیار, میگه شیشه رو؟
میگم پَــــ نَ پَــــ , ادای من و در بیار شاد شیم !
#######پ نه پ خنده ار#######
تصادف کردم، زنگ زدم ۱۱۰ … پلیسه اومده میگه تصادف کردی؟!
گفتم پـــ نَ پَـــــ اینا همش نقشه بود بیای ببینمت !
#######پ نه پ خنده ار#######
یارو با ۱۶۰ تا سرعت زده به یه عابر پیاده ، عابره پرت شده ۲۰ متر اونطرفتر افتاده زمین
هیچ تکونیم نمیخوره.دوستم میگه یعنی مرده؟
میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ داره تمارض میکنه پنالتی بگیره !
#######پ نه پ خنده ار#######
بعد از کلی کلنجار رفتن با شریکم بهش گفتم باید از هم جدا شیم
میگه یعنی جداً ازهم جدا شیم؟
پَـــ نَ پَــــ من فقط عاشق اینم حرف قلبتو بدونم
الکی بگم جدا شیم، تو بگی که نمیتونم !
#######پ نه پ خنده ار#######
یارو اومده خونه رو ببینه واسه خرید.
تا طبقه سوم با پله اومده میگه پس اینجا کلا آسانسور نداره!!
پَـــ نَ پَــــ آسانسور داره ولی از طبقه چهارم شروع میشه !
#######پ نه پ خنده ار#######
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند. گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند.
 پـَـ نـَـ پـَـ کچلی را بگرفتند و سرش شانه زدند!!!
#######پ نه پ خنده ار#######
اومدم یه سوسکو تو آشپزخونه بکشم … رفیقم می گه : می خوای بکشیش ؟
 گفتم پـَـ نـَـ پـَـ می خوام باهاش وارده مذاکره بشم اجاره خونه رو شریکی بدیم
#######پ نه پ خنده ار#######
رفتم سوپر مارکت میگم اقا ببخشید یه لامپ۱۰۰محبت کنین.
اورده تست کرده میگه میبری؟
میگم پـَـ نـَـ پـَـ همین جا میخورم!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : سه شنبه 12 آذر 1392
زندگینامه ی حضرت اسماعیل

اسماعیل(علیه السلام): فرزند بزرگ ابراهیم(علیه السلام)، نیاى عرب حجاز[۱] و جدّ اعلاى پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله)[۲]، از پیامبران الهى و ملقّب به ذبیح اللّه.

اسماعیل واژه‌اى غیر عربى و معرّبِ «اشمائیل» در سریانى است و از همین راه به عربى وارد شده[۳] و اصل آن واژه عبرى «یشمَع» <[به معناى یَسمَع] و «أیل» [به معناى اللّه ]بوده و بر اساس لغت مصریان «اسماعین» خوانده شده‌است.[۴] در سبب این نام گذارى گفته‌اند: ابراهیم هنگام درخواست فرزند از خدا دو کلمه اشمع و ایل به معناى «خدایا دعایم را اجابت کن» را به‌کار برد و چون خداوند به او فرزند داد او را به‌همان جمله نامید.[۵] مطیع خدا، یا هدیه الهى نیز معانى دیگرى است که براى آن گفته‌اند; ولى این دو معنا دور از حقیقت دانسته شده است.[۶] بر پایه نقل تورات فرشته‌اى به هاجر گفت: به‌زودى داراى پسر مى‌شوى. نام او را اسماعیل بگذار، زیرا خداوند دعاى تو را شنید.[۷]

جدّ نهم اسماعیل نوح(علیه السلام)[۸]، مادرش هاجر، بانویى مصرى[۹] و کنیز ساره همسر دیگر ابراهیم بود. چون ساره نازا بود هاجر را به همسرى ابراهیم داد تا از او داراى فرزند شود.[۱۰] ابراهیم هنگام ولادت اسماعیل ۸۶‌، ۸۷‌، ۹۰، ۹۹ یا ۱۱۷ سال داشت.[۱۱] برخى اسماعیل را نیاى همه عرب دانسته‌اند[۱۲]; ولى مشهور نسب شناسان او را پدر عرب حجاز مى‌دانند که عرب «مُسْتَعْرِبَه» گفته مى‌شوند، زیرا عرب «عاربه» که عمالقه و جُرْهُم از آنان بودند پیش از اسماعیل مى‌زیستند.[۱۳] اسماعیل ابتدا با دخترى از جُرْهُم ازدواج کرد و پس از مدتى وى را به سفارش ابراهیم که رفتار او را نپسندیده بود طلاق داد و دختر مضاضِ جُرهُمى را به ازدواج خود درآورد و از او داراى ۱۲ یا ۱۳ پسر شد.[۱۴] وى ۴ زن دیگر را به همسرى گرفت و از هریک داراى ۴ پسر شد. فرزندان اسماعیل تا زمان عدنان ‌بن ‌داود پیوسته از بزرگان و والیان امر و حافظان[۱۵] کعبه بودند، امور دینى و حجّ را براى مردم اقامه مى‌کردند و هرگز بت نپرستیدند.[۱۶] به گزارش روایات و تاریخ، اسماعیل داراى شانه‌هایى پهن، قامتى بلند، انگشتانى نیرومند و بینى کشیده‌اى بود، با دشمنان خدا به شدّت مى‌جنگید، در راه خدا از سرزنش دیگران هراسى نداشت و به وعده خود عمل مى‌کرد[۱۷]، طبعى کریم و خلقى نیکو داشت[۱۸]، بر کعبه پرده آویخت، عمامه بر سر نهاد و حاجیان را طعام داد[۱۹] و زبان عربى را از قبایل جُرْهُم آموخت; ولى اوّل کسى بود که به عربى فصیح سخن گفت.[۲۰] از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)در فضیلت وى نقل شده که خداوند از فرزندان ابراهیم، اسماعیل را‌برگزید.[۲۱]

واژه اسماعیل ۱۲ بار در قرآن آمده و به نظر بیشتر مفسران، چون طبرى، طبرسى، فخررازى و سیوطى[۲۲] اسماعیل صادق الوعد در آیات ۵۴‌ـ‌۵۵ مریم/۱۹ مانند سایر موارد همان اسماعیل پسر ابراهیم(علیهما السلام) است:«واذکُر فِى الکِتـبِ اِسمـعیلَ اِنَّهُ کانَ صادِقَ الوَعدِ وکانَ رَسولاً نَبیـّا * وکانَ یَأمُرُ اَهلَهُ بِالصَّلوةِ والزَّکوةِ وکانَ عِندَ رَبِّهِ مَرضیـّا» (‌=>‌اسماعیل صادق الوعد); هم چنین در آیه «واِسمـعیلَ واِدریسَ وذَا الکِفلِ کُلٌّ مِنَ الصّـبِرین» (انبیاء/۲۱،۸۵) از اسماعیل فرزند ابراهیم با وصف «صابر» یاد شده است که به نظر برخى مقصود صبر بر ذبح است.[۲۳] افزون بر این آیات، به نظر بیشتر مفسران، آیات ۱۰۱‌ـ‌۱۰۷ صافّات/۳۷ که به داستان ذبح فرزند ابراهیم(علیه السلام)پرداخته نیز درباره اسماعیل(علیه السلام)است.[۲۴]

 

اسماعیل در تورات:

 

تورات ماجراى اسماعیل را چنین گزارش کرده است: چون ابراهیم از سارا صاحب فرزندى نشد به پیشنهاد او با کنیزش هاجر ازدواج کرد و خداوند در سن ۸۶ سالگى از هاجر فرزندى به او عطا کرد و او را اسماعیل نام نهادند. به سبب تولد اسماعیل سارا به کنیز خود حسد ورزید و از ابراهیم خواست هاجر و فرزندش را از خود دور کند. هاجر فرزند خود را برداشت و روانه مصر گردید در میان راه گرفتار گرما و تشنگى شدیدى شدند و فرزند خود‌را در حال مرگ دید; ولى به‌صورت معجزه آسایى نجات یافتند و در بیابانى به نام «پاران» سکونت‌یافتند. پس از مدتى اسماعیل صیادى قوى بازو گردید و با دخترى مصرى ازدواج کرد و از او داراى ۱۲ پسر شد که هر یک رئیس یکى از طوایف عرب گردید; هم چنین خداوند به اسماعیل دخترى داد که به همسرى پسر عموى خود «عیصو» درآمد.[۲۵]

 

هاجر و اسماعیل در مکه :

 

با ولادت اسماعیل، ساره سخت اندوهگین شد.[۲۶] گفته‌اند: اسحاق در سه سالگى کنار پدر بود، که اسماعیل نزد آنان آمد و ابراهیم او را به جاى اسحاق نشاند.[۲۷] نیز نقل شده است که اسماعیل در دویدن از اسحق پیشى گرفت. ابراهیم او را در آغوش فشرد و اسحاق را در کنار خود جاى داد. ساره ناراحت شد و گفت: هاجر و فرزندش را از من دور کن.[۲۸] ابراهیم، اسماعیل و مادرش را به فرمان خدا با راهنمایى جبرئیل در مکه ساکن ساخت.[۲۹] در بازگشت، کنار کوه «کداء» (در ذى طوى) به آنان رو‌کرد و خطاب به خداوند گفت: پروردگارا برخى از فرزندان خود را در درّه‌اى بى‌کشت، سکونت دادم تا نماز را بر پا دارند. از تو مى‌خواهم تا دلهاى مردم را به سوى آنان گرایش داده، از محصولات، آنان را روزى دهى: «رَبَّنا اِنّى اَسکَنتُ مِن ذُرِّیَّتى بِواد غَیرِ ذى زَرع عِندَ بَیتِکَ المُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقیمُوا الصَّلوةَ فَاجعَل اَفـِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوى اِلَیهِم وارزُقهُم مِنَ الثَّمَرتِ لَعَلَّهُم یَشکُرون» (ابراهیم/۱۴،۳۷)[۳۰] و در بازگشت[۳۱] با خداوند مناجات کرد و او را به پنهان و آشکار خود آگاه دانست: «رَبَّنا اِنَّکَ تَعلَمُ ما نُخفى وما نُعلِنُ وما یَخفى عَلَى اللّهِ مِن شَىء فِى الاَرضِ ولا فِى السَّماء». (ابراهیم/۱۴،۳۸)

بعضى روایات انگیزه این هجرت را ذبح اسماعیل مى‌داند.[۳۲] بعدها نیز ابراهیم بر اقامت اسماعیل در کنار بیت سفارش کرد تا به مردم حجّ و مناسکشان را بیاموزد و وى را از فزونى و نیکى نسلش خبر داد.[۳۳] طبق برخى روایات انتقال اسماعیل به مکه در سن دو سالگى بوده است.[۳۴]

هاجر و اسماعیل در آن سرزمین بى‌آب و کشت و وحشت زا ماندند. هاجر در پى آب متوجه کوه‌صفا و سپس کوه مروه شد. این آمد و شد ۷ بار تکرار شد و در هر بار در وادى صفا سرابى مى‌دید[۳۵] و صدایى از سوى صفا و مروه مى‌شنید.[۳۶] بار هفتم که به سوى فرزندش بازگشت در محل کنونى چاه زمزم آبى در زیر پا[۳۷] یا دست[۳۸] کودکش جارى دید و به نقلى در کنار اسماعیل پرنده‌اى با‌پایش زمین را کنکاش مى‌کرد که ناگاه آب بیرون‌آمد.[۳۹] پس از مدتى به برکت جوشش آب گروهى جُرْهُمى که از نزدیکى آن جا مى‌گذشتند پس از آگاهى از وجود چشمه، با اجازه از هاجر در آن مکان اقامت‌گزیدند.[۴۰]

ابراهیم که براى دیدار همسر و فرزندش پیوسته به آن جا مى‌رفت[۴۱]، در سومین بار با دیدن جمعیت انبوه در اطراف آنان بسیار شادمان شد.[۴۲] به نقلى هنگامى که ابراهیم آمد هاجر از دنیا رفته بود. عمر اسماعیل را هنگام وفات مادرش ۲۰‌سال ذکر کرده‌اند.[۴۳]

 

نقش اسماعیل در بناى کعبه:

 

خداوند به ابراهیم فرمان داد تا کعبه را بنا کند و از اسماعیل یارى گیرد. به وسیله جبرئیل، سکینه[۴۴] که باد نیکویى است یا ابرى که سایه افکنده بود، محدوده بیت را مشخص کرد: «واِذ بَوَّأنا لاِِبرهیمَ مَکانَ البَیتِ» (حجّ/۲۲،۲۶) ابراهیم و اسماعیل به ساختن کعبه پرداختند. اسماعیل سنگ مى‌آورد و ابراهیم بنا مى‌کرد.[۴۵] هنگام بالا بردن پایه‌هاى خانه دست به دعا برداشته از خدا خواستند این عمل را از آنان بپذیرد و آنان را تسلیم خود سازد و از نسل آنها امتى فرمانبردار خدا پدید آورد; هم چنین از میان آنها پیامبرى برانگیزد تا آیات خدا را بر آنان بخواند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و پاکشان سازد: «رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا اِنَّکَ اَنتَ السَّمیعُ العَلیم * رَبَّنا واجعَلنا مُسلِمَینِ لَکَ ومِن ذُرِّیَّتِنا اُمَّةً مُسلِمَةً لَکَ واَرِنا مَناسِکَنا وتُب عَلَینا اِنَّکَ اَنتَ التَّوّابُ الرَّحیم * رَبَّنا وابعَث فیهِم رَسولاً مِنهُم یَتلوا عَلَیهِم ءایـتِکَ ویُعَلِّمُهُمُ الکِتـبَ والحِکمَةَ ویُزَکّیهِم اِنَّکَ اَنتَ العَزیزُ الحَکیم» (بقره/۲، ۱۲۷‌ـ‌۱۲۹) مقصود از بعثت پیامبرى از فرزندان ابراهیم در آیه، پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله)است و بر همین اساس، به نقلى رسول اکرم وجود خود را اجابت خواسته پدرش ابراهیم مى‌دانست.[۴۶]

خداوند افزون بر بناى کعبه، ابراهیم و اسماعیل را به تطهیر آن نیز فرمان داده است. مقصود از تطهیر ممکن است پاک کردن از بتان، شرک و نجاسات یا بنیاد نهادن آن بر طهارت و پاکى باشد.[۴۷]

چون دیوار کعبه را تا جایگاه حَجَر بالا بردند، ابراهیم از اسماعیل خواست سنگ زیبایى پیدا کند تا در آن جا قرار دهد. پس از آن که اسماعیل دو بار سنگى آورد و ابراهیم آن را نپسندید، جبرئیل سنگى سیاه فرود آورد و در جایگاهش قرار داد.[۴۸] بر پایه روایات، خداوند به پاداش بناى کعبه، اسب را به ابراهیم و اسماعیل عطا کرد.[۴۹] تا آن زمان اسبان عربى وحشى بودند. خداوند به او فرمود: به تو گنجى داده‌ام که به هیچ کس نداده‌ام، پس ابراهیم و اسماعیل به منطقه اجیاد رفته و اسبان را طلبیدند. در سرزمین عرب همه اسبان حاضر و رام آنان شدند.[۵۰]

 

ذبح اسماعیل :

 

خداوند ابراهیم را به داشتن فرزندى بردبار مژده داد. پس از آن که فرزند به حدّ کار و تلاش رسید، ابراهیم او را از رؤیاى خود درباره ذبح وى خبر داد و نظرش را جویا شد. فرزند بى‌درنگ پدر را به امتثال فرمان ذبح فراخواند. هنگامى که هر دو براى امتثال آن آماده شدند و فرزند را براى ذبح بر پیشانى افکند از سوى خدا ندا آمد : اى ابراهیم به رؤیاى خود حقیقت دادى و آن آزمایشى روشن براى تو بود و فرزند تو را به ذبحى بزرگ باز خریدیم: «فَبَشَّرنـهُ بِغُلـم حَلیم * فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعىَ قالَ یـبُنَىَّ اِنّى اَرى فِى المَنامِ اَنّى اَذبَحُکَ فَانظُر ماذا تَرى قالَ یـاَبَتِ افعَل ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنى اِن شاءَ اللّهُ مِنَ الصّـبِرین * فَلَمّا اَسلَما وتَلَّهُ لِلجَبین * ونـدَینـهُ اَن یـاِبرهیم * قَد صَدَّقتَ الرُّءیا اِنّا کَذلِکَ نَجزِى المُحسِنین * اِنَّ هـذا لَهُوَ البَلـؤُا المُبین * وفَدَینـهُ بِذِبح عَظیم». (صافّات/۳۷، ۱۰۱‌ـ‌۱۰۷)

در قرآن از اسماعیل به ذبیح یاد نشده است. یهودیان بر پایه نقل تورات برآن‌اند که ذبیح، اسحاق بوده است. برخى از مفسران و مورخان مسلمان نیز بر پایه روایاتى اسحاق را ذبیح دانسته و آن را به چند تن از صحابه و تابعان نسبت داده‌اند[۵۱]; اما بیشتر آنان ادّعاى یهود را به سبب حسادت نسبت به عرب و پیامبر اکرم دانسته و با تمسک به دلایل ذیل بر آن‌اند که ذبیح اسماعیل است. خداوند پس از بشارتِ همسر ابراهیم به داشتن فرزندى به نام اسحاق وى را به آمدن یعقوب پس از اسحاق بشارت داد: «فَبَشَّرنـها بِاِسحـقَ ومِن وراءِ اِسحـقَ یَعقوب» (هود/۱۱،۷۱) و بشارت به آمدن یعقوب پس از اسحاق نشان از زنده ماندن و صاحب نسل شدن اسحاق است و این با فرمان ذبح او در کودکى سازگار نیست. بشارت به اسحاق در آیه ۱۱۲ صافّات/۳۷ که پس از بیان داستان ذبح آمده نیز تأییدى است بر این که مراد از ذبیح همان «غلام‌حلیم» در آیه «فَبَشَّرنـهُ بِغُلـم حَلیم» (صافّات/۳۷،۱۰۱) است که بر اسماعیل منطبق است.[۵۲] سکونت دادن اسماعیل در سرزمین تهامه و بناى کعبه و تشریع اعمال حجّ (طواف، سعى، قربانى) که حاکى از رنجهاى اسماعیل و مادرش در راه خداست، تأییدى دیگر بر مطلب است.[۵۳] از سویى وصف کردن اسماعیل به صبر: «واِسمـعیلَ واِدریسَ وذَا الکِفلِ کُلٌّ مِنَ الصّـبِرین» (انبیاء/۲۱،۸۵) نشان شکیبایى اسماعیل بر ذبح دانسته شده است[۵۴]; هم چنین وصف «صادق الوعد» براى او: «اِنَّهُ کانَ صادِقَ الوَعدِ» (مریم/۱۹،۵۴)[۵۵] ممکن است به سبب وعده او به صبر بر ذبح باشد. از سویى اگر فرمان ذبح در حجاز باشد ذبیح اسماعیل است، چون اسحاق به حجاز نیامد، و اگر در شام باشد ذبیح اسحاق است، چون اسماعیل پس از انتقال به مکه به شام نرفت[۵۶] و وجود قربانگاه در حجاز و نه شام ذبیح‌بودن اسماعیل را تأیید مى‌کند.[۵۷]

ابن‌کثیر برخى از مسلمانان هم رأى یهود را متأثر از روایات تحریف شده آنان مى‌داند و مى‌گوید : در روایتى یهودى، ابراهیم مأمور به ذبح فرزند وحید (یگانه) خود شد و نسخه‌اى از تورات او را مأمور به ذبح فرزند بکر (اولین) خود مى‌داند; ولى مصداق آن را به سبب تحریف، اسحاق گفته است.[۵۸] از سویى تورات ولادت اسماعیل را در ۸۶ سالگى و ولادت اسحاق را در ۱۰۰ سالگى ابراهیم مى‌داند، بنابراین، اسماعیل پیش از اسحاق یگانه فرزند و هم اوّلین فرزند بوده; نه‌اسحاق.[۵۹]

علامه طباطبایى روایاتى که ذبیح را اسحاق مى‌داند به سبب مخالفت با قرآن مردود دانسته است.[۶۰] برخى مفسران هیچ یک از دو قول را ترجیح نداده و برخى در جمع بین روایات احتمال داده‌اند ابراهیم یک بار به ذبح اسحاق و بار دیگر به ذبح اسماعیل تقرّب جسته است[۶۱] یا آن که چون اسحاق آرزو مى‌کرد ذبیح باشد تا به مرتبه ثواب اسماعیل برسد، خداوند که صدق او را مى‌دانست در میان فرشتگان وى را ذبیح نامید.[۶۲]

سرّ فرمان خداوند به ذبح اسماعیل را علاقه فراوان ابراهیم به وى دانسته‌اند که خدا از این راه او را آزمود تا موانع خلّت را از میان خود و خلیلش بردارد و نیز گفته‌اند : ابراهیم پس از بشارت به فرزند نذر کرد او را براى خدا قربانى کند. چون فرزندش به حد «سعى» (۱۳ سال)[۶۳]رسید، خدا در رؤیا به او فرمان داد تا به نذر خود وفا کند[۶۴] و با این فرمان مرتبه فرمان برى ابراهیم را نشان داد و او را الگویى براى تقرب به خدا قرار داد[۶۵] و چون آمادگى او و فرزندش را در این آزمون بزرگ دید، گوسفندى را فداى اسماعیل کرد.[۶۶] در این حال جبرئیل، ابراهیم و اسماعیل تکبیر گفتند و تکبیرات روز عید سنتى از آن است.[۶۷] در برخى روایات نقل شده که خداوند ابراهیم را به جاى جزع بر ذبح فرزند خود به جزع بر شهادت امام حسین(علیه السلام)فرا خواند و اگر حیوانى گرامى‌تر از گوسفند بود خداوند آن را فداى اسماعیل مى‌کرد.[۶۸]

مکان و زمان قربانى را سرزمین منا و روز دهم ذیحجه نزدیک جمره وُسْطا مى‌دانند.[۶۹] اسماعیل به هنگام قربانى پیراهنى سفید بر تن داشت[۷۰] و شیطان چندین بار ظاهر شد و بسیار تلاش کرد تا او و ابراهیم و هاجر را از امتثال فرمان خدا باز دارد; اما با ایمان و پایدارى آنان روبه‌رو شد و ابراهیم هر بار او را با ۷ سنگ از خود ‌راند.[۷۱]

 

صفات و مقام اسماعیل(علیه السلام):

 

در قرآن کریم هم اوصاف ویژه اسماعیل(علیه السلام) و هم اوصاف مشترک آن حضرت با دیگر پیامبران چنین بازگو شده‌است:

۱٫ موهبت خاص الهى :

ابراهیم پس از اجابت درخواست موهبت فرزند: «رَبِّ هَب لى مِنَ الصّــلِحین» (صافّات/۳۷،۱۰۰)، خدا را که با وجود سالخوردگى، اسماعیل و اسحاق را به وى بخشید، سپاس مى‌گوید: «اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذى وَهَبَ لى عَلَى الکِبَرِ اِسمـعیلَ واِسحـقَ اِنَّ رَبّى لَسَمیعُ الدُّعاء» (ابراهیم/۱۴،۳۹)

۲٫ بردبارى:

ویژگى حلم تنها براى اسماعیل و ابراهیم به ‌کار رفته است: «فَبَشَّرنـهُ بِغُلـم حَلیم» (صافّات/۳۷،۱۰۱)، «اِنَّ اِبرهیمَ لَحَلیمٌ اَوّاهٌ مُنیب» (هود/۱۱،۷۵)

روایات فراوانى بشارت به غلام حلیم را مژده به تولد اسماعیل دانسته است. همراه شدن دو‌ویژگى حلم با جوانى در اسماعیل از امتیازات برجسته وى دانسته شده است، زیرا این دو معمولا با هم جمع نمى‌شوند.[۷۲]

۳٫ صبر و شکیبایى :

در آیه ۸۵ انبیاء/۲۱ از اسماعیل و ذوالکفل با صفت صبر و شکیبایى یاد‌شده است[۷۳]: «واِسمـعیلَ واِدریسَ وذَا الکِفلِ کُلٌّ مِنَ الصّـبِرین». به گفته برخى مراد از صابر‌بودن اسماعیل، بردبارى او بر ذبح[۷۴] یا استقامت او در سرزمینى بدون کشت و پرداختن به بناى کعبه است.[۷۵]

۴٫ نیکى و نیکوکارى :

«واذکُر اِسمـعیلَ والیَسَعَ وذَا الکِفلِ کُلٌّ مِنَ الاَخیار= و اسماعیل و یسع و ذوالکفل را یادآور [که]همه از نیکان‌اند». (ص/۳۸،۴۸)

۵٫ وفا کننده به وعده :

«واذکُر فِى الکِتـبِ اِسمـعیلَ اِنَّهُ کانَ صادِقَ الوَعدِ = و در این کتاب از اسماعیل یاد کن، زیرا او درست وعده بود». (مریم/۱۹،۵۴) مقصود وعده میان اسماعیل و خدا، یا وعده به صبر بر ذبح (صافّات/۳۷،۱۰۲) است.[۷۶] نیز گفته‌اند: وى براى شخصى که وعده دیدار داده بود مدتى طولانى صبر کرد.[۷۷]

۶٫ امر کننده به نماز و زکات :

«وکانَ یَأمُرُ اَهلَهُ بِالصَّلوةِ والزَّکوةِ= و خاندان خود را به نماز و زکات فرمان مى‌داد».(مریم/۱۹،۵۵)

۷٫ مرضىّ پروردگار:

«وکانَ عِندَ رَبِّهِ مَرضیـّا= و همواره نزد پروردگارش پسندیده بود». (مریم/۱۹،۵۵) به نظر مى‌رسد این جمله نهایت مدح باشد، زیرا کسى «مرضىّ» خداست که در هر طاعتى به بالاترین درجه آن نایل شود.

۸٫ مشمول نعمت ویژه :

«واذکُر فِى الکِتـبِ اِسمـعیلَ … اُولـئِکَ الَّذینَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَیهِم مِنَ النَّبیّینَ = و در این کتاب از اسماعیل یاد کن … آنان [از جمله اسماعیل] کسانى از پیامبران بودند که خداوند برایشان نعمت ارزانى‌داشت». (مریم/۱۹،۵۴‌ـ‌۵۸) مقصود از نعمت، نبوت، ثواب و سایر نعمتهاى دینى و دنیوى است.[۷۸]

۹٫ خاضع در برابر آیات خدا :

«واذکُر فِى الکِتـبِ اِسمـعیلَ … اِذا تُتلى عَلَیهِم ءایـتُ الرَّحمـنِ خَرّوا سُجَّدًا وبُکیـّا‌…= و در این کتاب از اسماعیل یاد کن … و هرگاه آیات خداى رحمان بر ایشان خوانده مى‌شد سجده کنان و گریان به خاک مى‌افتادند». (مریم/۱۹،۵۴‌ـ‌۵۸)

۱۰٫ برخودار از رحمت خاص الهى :

«واِسمـعیلَ واِدریسَ و ذَا الکِفلِ … واَدخَلنـهُم فى رَحمَتِنا = و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل … آنان را در رحمت [خاص] خود داخل کردیم». (انبیاء/۲۱،۸۵‌ـ‌۸۶)

۱۱٫ شایسته :

«واِسمـعیلَ و اِدریسَ و ذَا الکِفلِ … اِنَّهُم مِنَ الصّــلِحین = و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل ‌ایشان از شایستگان بودند». (انبیاء/۲۱،۸۵‌ـ‌۸۶)

۱۲٫ هدایت یافته و الگوى هدایت :

«واِسمـعیلَ والیَسَعَ ویونُسَ ولوطـًا … اُولـئِکَ الَّذینَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدهُمُ اقتَدِهُ = و اسماعیل و یَسَع و یونس و لوط … اینان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده، پس به هدایت آنان اقتدا‌ کن». (انعام/۶،۸۶‌ـ‌۹۰) خداوند آنان را به توحید[۷۹] یا به صبر هدایت کرده[۸۰] و اقتداى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)به هدایت پیامبران پیشین در توحید و تنزیه پروردگار، اخلاق نیکو و برجسته، از جمله صبر بر اذیت جاهلان یا اقتدا به شرایع آنان به جز احکامِ ویژه شریعت اسلام است.[۸۱]

۱۳٫ پیامبرى و دریافت وحى :

«واَوحَینا اِلى اِبرهیمَ واِسمـعِیلَ و‌…= و به ابراهیم و اسماعیل و‌… وحى کردیم» (نساء/۴،۱۶۳)،«اُولـئِکَ الَّذینَ ءاتَینـهُمُ الکِتـبَ = آنان [از‌جمله اسماعیل] کسانى بودند که به ایشان کتاب دادیم». (انعام/۶،۸۹) به نظر علامه طباطبایى، مراد از کتاب تنها نوشتار نیست، بلکه در قرآن بر وحى به پیامبران، به ویژه اگر در بردارنده شریعت باشد، کتاب اطلاق شده است[۸۲]; نیز گفته‌اند : مراد از کتاب دانش گسترده است.[۸۳]

۱۴٫ داورى :

«اُولـئِکَ الَّذینَ ءاتَینـهُمُ الکِتـبَ والحُکمَ…». (انعام/۶،۸۹) خداوند آنان را حاکم بر مردم و حکمشان را نافذ قرار داد.[۸۴]

۱۵٫ برترى بر جهانیان :

«واِسمـعیلَ والیَسَعَ ویونُسَ ولوطـًا وکُلاًّ فَضَّلنا عَلَى العــلَمین» (انعام/۶،۸۶); یعنى خداوند آنان را بر‌اساس مقام دریافت بىواسطه هدایت ویژه الهى، بر مردم عصر خویش مقدم داشته است.[۸۵]

۱۶٫ وصىّ‌ابراهیم :

بر پایه برخى روایات هنگام وفات ابراهیم(علیه السلام) خداوند به او فرمان داد نور و حکمت الهى و میراث پیامبران را به اسماعیل بسپارد و او اسماعیل را وصىّ خود قرار داد.[۸۶] طبق برخى روایات، اسماعیل خود را در موسم حجّ براى پذیرایى از ابراهیم آماده مى‌ساخت که جبرئیل او را به وفات پدر تعزیت گفت.[۸۷] در روایتى نیز مرگ اسماعیل قبل از وفات ابراهیم دانسته شده; ولى این گفته با عمر ۱۲۰ سال و وصیت ابراهیم به او که روایات و تاریخ گزارش مى‌کند سازگار نیست.[۸۸] بنا به گزارش تورات پیش از تولد اسحاق، ابراهیم گمان مى‌کرد که جانشین او اسماعیل خواهد بود; ولى با تولّد اسحاق خداوند به او خبر داد که عهد خود را با اسحاق کامل خواهد کرد و در پاسخ به ‌درخواست ابراهیم نسل اسماعیل را گسترده کرده و امتى عظیم از او پدید خواهد آمد.[۸۹] عمر‌اسماعیل را ۱۲۰، ۱۳۰ و ۱۳۷ سال ذکر کرده‌اند.[۹۰] مدفن او و مادرش هاجر در کنار کعبه در حِجْر اسماعیل است.[۹۱] بنا به نقلى اسماعیل از گرماى مکه به خداوند شکایت کرد و خداوند به او فرمود : به زودى از مکانى که در آن مدفون‌مى‌شوى درى به بهشت مى‌گشایم که تا روز قیامت از نسیم آن بر‌تو بوزد.[۹۲]

 

منابع

اثبات الوصیه; بحارالانوار; البدء والتاریخ; البدایة والنهایه; تاریخ الامم والملوک، طبرى; تاریخ الیعقوبى; التبیان فى تفسیر القرآن; تفسیر القمى; التفسیر الکبیر; تفسیر نورالثقلین; جامع البیان عن تأویل آى القرآن; الجامع لاحکام القرآن، قرطبى; جمهرة انساب العرب; حیاة القلوب تاریخ پیامبران; الدرالمنثور فى التفسیر بالمأثور; روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم; روض الجنان و روح الجنان; الطبقات الکبرى; قاموس کتاب مقدس; الکامل فى التاریخ; کتاب مقدس; کشف الاسرار و عدة الابرار; مجمع‌البیان فى تفسیر القرآن; مروج الذهب و معادن الجوهر; المزهر فى علوم اللغة و انواعها; المستدرک على الصحیحین; المعرب من‌الکلام الاعجمى; المیزان فى تفسیر القرآن; واژه‌هاى دخیل در قرآن مجید.

 

پی نوشت :

[۱]. جمهرة انساب العرب، ص‌۷; البدایة و النهایه، ج‌۱، ص‌۱۷۸٫

[۲]. مجمع البیان، ج‌۸، ص‌۷۰۷; السیرة النبویه، ج‌۱، ص‌۴; المعرب، ص‌۱۰۵٫

[۳]. المزهر، ج‌۱، ص‌۱۳۸; واژه‌هاى دخیل، ص‌۱۲۲٫

[۴]. المعرب، ص‌۱۰۵٫

[۵]. المعرب، ص‌۱۰۵٫

[۶]. المعرب، ص‌۱۰۵; روح المعانى، ج‌۱، ص‌۵۹۸٫

[۷]. کتاب مقدس، پیدایش ۱۶: ۱۱٫

[۸]. السیرة النبویه، ج‌۱، ص‌۴٫

[۹]. همان; مجمع البیان، ج‌۸، ص‌۷۱۰; تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۵٫

[۱۰]. تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۵; قاموس کتاب مقدس، ص‌۷۳٫

[۱۱]. تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۵; مروج الذهب، ج‌۱، ص‌۴۲; مجمع البیان، ج‌۶، ص‌۴۹۱٫

[۱۲]. السیرة النبویه، ج‌۱، ص‌۷٫

[۱۳]. جمهرة انساب‌العرب، ص۷; البدایه والنهایه، ص۱۲۲٫

[۱۴]. تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۶; تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۵۵٫

[۱۵]. تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۲۲; مروج الذهب، ج‌۱، ص‌۵۸‌ـ‌۶۰٫

[۱۶]. بحارالانوار، ج‌۳، ص‌۲۵۲; حیاة القلوب، ج‌۱، ص‌۱۳۹‌ـ‌۱۴۰٫

[۱۷]. الدرالمنثور، ج‌۵‌، ص‌۵۱۶‌; المستدرک، ج‌۲، ص‌۵۵۳‌.

[۱۸]. کشف الاسرار، ج‌۱، ص‌۳۰۰٫

[۱۹]. اثبات الوصیه، ص‌۴۵٫

[۲۰]. البدایة و النهایه، ج‌۱، ص‌۱۷۷; تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۵۵; روض الجنان، ج‌۲، ص‌۱۶۸٫

[۲۱]. الدرالمنثور، ج‌۵، ص‌۵۱۶٫

[۲۲]. جامع‌البیان، مج‌۵، ج۹، ص۱۲۰; مجمع‌البیان، ج‌۶، ص۸۰۰; التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص‌۲۳۲; الدرالمنثور، ج‌۵، ص‌۵۱۶٫

[۲۳]. تفسیر قرطبى، ج‌۱۵، ص‌۶۸٫

[۲۴]. مجمع البیان، ج‌۸، ص‌۷۰۷; تفسیر ابن‌کثیر، ج‌۴، ص‌۲۰٫

[۲۵]. کتاب مقدس، پیدایش ۱۶: ۱‌ـ‌۱۶; ۲۵: ۱۳‌ـ‌۱۶; قاموس کتاب مقدس، ص‌۶۰‌ـ‌۶۱٫

[۲۶]. تفسیرقمى، ج۱، ص۸۷; تاریخ یعقوبى، ج۱، ص۲۵٫

[۲۷]. اثبات الوصیه، ص‌۴۲٫

[۲۸]. بحارالانوار، ج‌۱۲، ص‌۱۳۶٫

[۲۹]. تفسیرقمى، ج۱، ص۸۷; تاریخ یعقوبى، ج۱، ص۲۵٫

[۳۰]. تفسیر قمى، ج‌۱، ص‌۸۸; تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۵; جامع البیان، مج‌۱، ج‌۱، ص‌۷۶۲٫

[۳۱]. تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۵۵٫

[۳۲]. حیاة القلوب، ج‌۱، ص‌۱۴۸٫

[۳۳]. تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۸٫

[۳۴]. الطبقات، ج‌۱، ص‌۴۲٫

[۳۵]. تفسیر قمى، ج‌۱، ص‌۸۸٫

[۳۶]. تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۵۴٫

[۳۷]. تفسیر قمى، ج‌۱، ص‌۸۸٫

[۳۸]. تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۵۴٫

[۳۹]. تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۵٫

[۴۰]. تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۵۴٫

[۴۱]. تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۶٫

[۴۲]. تفسیرقمى، ج۱، ص۸۸‌; مجمع‌البیان، ج۱، ص۳۹۱٫

[۴۳]. الطبقات، ج۱، ص۴۴; تاریخ طبرى، ج۱، ص‌۱۵۵٫

[۴۴]. جامع‌البیان، مج۱، ج۱، ص۷۶۴‌ـ‌۷۶۵; مجمع‌البیان، ج‌۱، ص‌۳۹۱; تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۵۳٫

[۴۵]. جامع البیان، مج۱، ج۱، ص‌۷۶۵; مجمع البیان، ج‌۱، ص‌۳۸۹٫

[۴۶]. جامع البیان، مج‌۱، ج‌۱، ص‌۷۷۳٫

[۴۷]. تفسیر قمى، ج‌۱، ص‌۵۹; مجمع البیان، ج‌۱، ص‌۳۸۵; التفسیر‌الکبیر، ج‌۴، ص‌۵۷٫

[۴۸]. جامع البیان، مج۱، ج۱، ص‌۷۶۴; الدرالمنثور، ج‌۱، ص‌۳۰۷٫

[۴۹]. تفسیر قرطبى، ج‌۲، ص‌۸۴٫

[۵۰]. حیاة القلوب، ج‌۱، ص‌۳۹۲٫

[۵۱]. تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۵۸‌ـ‌۱۶۰; جامع‌البیان، مج۱۲، ج‌۲۳، ص‌۹۶٫

[۵۲]. التبیان، ج‌۸، ص‌۵۱۷‌ـ‌۵۱۸٫

[۵۳]. المیزان، ج‌۷، ص‌۲۳۱٫

[۵۴]. التفسیر الکبیر، ج‌۲۶، ص‌۱۵۳‌ـ‌۱۵۴; تفسیر قرطبى، ج‌۱۵، ص‌۶۸٫

[۵۵]. التفسیر الکبیر، ج‌۲۶، ص‌۱۵۴; تفسیر قرطبى، ج‌۱۵، ص‌۶۷٫

[۵۶]. مروج الذهب، ج‌۱، ص‌۴۳٫

[۵۷]. بحارالانوار، ج‌۱۲، ص‌۱۳۲٫

[۵۸]. البدایة والنهایه، ج‌۱، ص‌۱۵۰٫

[۵۹]. همان، ص‌۱۷۷٫

[۶۰]. المیزان، ج‌۱۷، ص‌۱۵۵٫

[۶۱]. البدء و التاریخ، ج‌۳، ص‌۶۴٫

[۶۲]. نورالثقلین، ج‌۴، ص‌۴۲۴٫

[۶۳]. مجمع البیان، ج‌۸، ص‌۷۰۶٫

[۶۴]. البدء والتاریخ، ج‌۳، ص‌۶۴; کامل، ج‌۱، ص‌۸۶; تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۶۷٫

[۶۵]. کشف الاسرار، ج‌۸، ص‌۳۰۰٫

[۶۶]. تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۶۵; مجمع البیان، ج‌۷، ص‌۷۱۱٫

[۶۷]. کشف الاسرار، ج‌۸، ص‌۲۹۳٫

[۶۸]. بحارالانوار، ج‌۴۴، ص‌۲۲۶; حیاة القلوب، ج‌۱، ص‌۴۰۷‌ـ‌۴۰۸٫

[۶۹]. مجمع‌البیان، ج‌۸، ص‌۷۰۹; بحارالانوار، ج‌۱۲، ص‌۱۳۶; تاریخ‌طبرى، ج‌۱، ص‌۱۶۶٫

[۷۰]. تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۶۶; الدرالمنثور، ج‌۷، ص‌۱۰۵٫

[۷۱]. تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۶۶; روض‌الجنان، ج‌۱۶، ص‌۲۱۹; الدرالمنثور، ج‌۷، ص‌۱۰۵٫

[۷۲]. روح المعانى، مج‌۱۳، ج‌۲۳، ص‌۱۸۶٫

[۷۳]. جامع البیان، مج‌۱۰، ج‌۱۷، ص‌۱۰۰٫

[۷۴]. تفسیر قرطبى، ج‌۱۵، ص‌۶۷٫

[۷۵]. مجمع البیان، ج‌۷، ص‌۹۴‌ـ‌۹۵٫

[۷۶]. التفسیر الکبیر، ج‌۲۱، ص‌۲۳۲٫

[۷۷]. جامع البیان، مج‌۹، ج‌۱۶، ص‌۱۲۰٫

[۷۸]. مجمع‌البیان، ج‌۶، ص‌۸۰۲٫

[۷۹]. التفسیر الکبیر، ج‌۱۳، ص‌۷۰٫

[۸۰]. مجمع البیان، ج‌۴، ص‌۵۱۳٫

[۸۱]. التفسیر الکبیر، ج‌۱۳، ص‌۶۹٫

[۸۲]. المیزان، ج‌۷، ص‌۲۵۲٫

[۸۳]. التفسیر الکبیر، ج‌۱۳، ص‌۶۸٫

[۸۴]. مجمع البیان، ج‌۴، ص‌۵۱۳; التفسیر الکبیر، ج‌۱۳، ص‌۶۸٫

[۸۵]. المیزان، ج‌۷، ص‌۲۴۳٫

[۸۶]. اثبات‌الوصیه، ص‌۴۵; بحارالانوار، ج‌۱۷، ص‌۱۴۸٫

[۸۷]. بحارالانوار، ج‌۱۲، ص‌۹۶; علل الشرایع، ج‌۲، ص‌۳۱۳٫

[۸۸]. بحارالانوار، ج‌۴۴، ص‌۲۳۷٫

[۸۹]. کتاب مقدس، پیدایش ۱۸: ۲۰‌ـ‌۲۳٫

[۹۰]. اثبات الوصیه، ص‌۴۵; بحارالانوار، ج‌۱۲، ص‌۱۱۳; کتاب مقدس، پیدایش ۲۵: ۱۷; البدایة و النهایه، ج‌۱، ص‌۱۷۸٫

[۹۱]. السیرة النبویه، ج‌۱، ص‌۵; تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۲۲٫

[۹۲]. البدایة و النهایه، ج‌۱، ص‌۱۷۸٫


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : سه شنبه 12 آذر 1392

حضرت امام حسن عسکري  (ع )

امام حسن عسکري (ع ) در سال 232هجري در مدينه چشم به جهان گشود . مادر والا گهرش سوسن يا سليل زني لايق و صاحب فضيلت و در پرورش فرزند نهايت مراقبت راداشت ، تا حجت حق را آن چنان که شايسته است پرورش دهد . اين زن پرهيزگار در سفري که امام عسکري (ع ) به سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنيا رحلت کرد .
کنيه آن حضرت ابامحمد بود .

صورت و سيرت امام حسن عسکري  (ع )

امام يازدهم صورتي گندمگون و بدني در حد اعتدال داشت . ابروهاي سياه کماني ، چشماني  درشت و پيشاني گشاده داشت . دندانها درشت و بسيار سفيد بود . خالي بر گونه راست داشت . امام حسن عسکري (ع ) بياني شيرين و جذاب و شخصيتي الهي باشکوه و وقار و مفسري بي نظير براي قرآن مجيد بود . راه مستقيم عترت و شيوه صحيح تفسير قرآن را به مردم و به ويژه براي اصحاب بزرگوارش - در ايام عمر کوتاه خود - روشن کرد .

دوران امامت

به طور کلي دوران عمر 29ساله امام حسن عسکري (ع ) به سه دوره تقسيم مي گردد :
دوره اول 13سال است که زندگي آن حضرت در مدينه گذشت .
دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت .
دوره سوم نزديک 6 سال امامت آن حضرت مي باشد .
دوره امامت حضرت عسکري (ع ) با قدرت ظاهري بني عباس رو در روي بود .
خلفايي که به تقليد هارون در نشان دادن نيروي خود بلندپروازيهايي داشتند .
امام حسن عسکري (ع ) از شش سال دوران اقامتش ، سه سال را در زندان گذرانيد . زندانبان آن حضرت صالح بن وصيف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود ، تا بتواند آن حضرت را - به وسيله آن دو غلام - آزار بيشتري دهد ، اما آن دو غلام که خود از نزديک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثير آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاري گراييده بودند . وقتي از اين غلامان جوياي حال امام شدند ، مي گفتند اين زنداني روزها روزه دار است و شبها تا بامداد به عبادت و راز و نياز با معبود خود سرگرم است و با کسي سخن نمي گويد .
عبيدالله خاقان وزير معتمد عباسي با همه غروري که داشت وقتي با حضرت عسکري ملاقات مي کرد به احترام آن حضرت برمي خاست ، و آن حضرت را بر مسند خود مي نشانيد . پيوسته مي گفت : در سامره کسي را مانند آن حضرت نديده ام ، وي  زاهدترين و داناترين مردم روزگار است .
پسر عبيدالله خاقان مي گفت : من پيوسته احوال آن حضرت را از مردم مي پرسيدم . مردم را نسبت به او متواضع مي يافتم . مي ديدم همه مردم به بزرگواريش معترفند و دوستدار او مي باشند .
با آنکه امام (ع ) جز با خواص شيعيان خود آميزش نمي فرمود ، دستگاه خلافت عباسي  براي حفظ آرامش خلافت خود بيشتر اوقات ، آن حضرت را زنداني و ممنوع از معاشرت داشت .
" از جمله مسائل روزگار امام حسن عسکري (ع ) يکي نيز اين بود که از طرف خلافت وقت ، اموال و اوقات شيعه ، به دست کساني سپرده مي شد که دشمن آل محمد (ص ) و جريانهاي شيعي  بودند ، تا بدين گونه بنيه مالي نهضت تقويت نشود .
چنانکه نوشته اند که احمد بن عبيدالله بن خاقان از جانب خلفا ، والي اوقاف و صدقات بود در قم ، و او نسبت به اهل بيت رسالت ، نهايت مرتبه عداوت را داشت " .
" نيز اصحاب امام حسن عسکري ، متفرق بودند و امکان تمرکز براي آنان نبود ، کساني چون ابوعلي  احمد بن اسحاق اشعري در قم و ابوسهل اسماعيل نوبختي  در بغداد مي زيستند ، فشار و مراقبتي که دستگاه خلافت عباسي ، پس از شهادت حضرت رضا (ع ) معمول داشت ، چنان دامن گسترده بود که جناح مقابل را با سخت ترين نوع درگيري  واداشته بود . اين جناح نيز طبق ايمان به حق و دعوت به
اصول عدالت کلي  ، اين همه سختي را تحمل مي کرد ، و لحظه اي از حراست ( و نگهباني ) موضع غفلت نمي کرد " .
اينکه گفتيم : حضرت هادي (ع ) و حضرت امام حسن عسکري (ع ) هم از سوي  دستگاه خلافت تحت مراقبت شديد و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما - جز با ياران خاص و کساني که براي حل مشکلات زندگي مادي و ديني  خود به آنها مراجعه مي نمودند - کمتر معاشرت مي کردند به جهت آن بود که دوران غيبت حضرت مهدي (ع ) نزديک بود ، و مردم مي بايست کم کم بدان خو گيرند ، و
جهت سياسي و حل مشکلات خود را از اصحاب خاص که پرچمداران مرزهاي مذهبي بودند بخواهند ، و پيش آمدن دوران غيبت در نظر آنان عجيب نيايد . باري ، امام حسن عسکري (ع ) بيش از 29سال عمر نکرد ولي در مدت شش سال امامت و رياست روحاني اسلامي ، آثار مهمي  از تفسير قرآن و نشر احکام و بيان مسائل فقهي و جهت دادن به حرکت انقلابي  شيعياني که از راههاي دور براي کسب فيض به محضر امام (ع ) مي رسيدند بر جاي گذاشت .
در زمان امام يازدهم تعليمات عاليه قرآني و نشر احکام الهي و مناظرات کلامي جنبش علمي خاصي  را تجديد کرد ، و فرهنگ شيعي&nbsp- که تا آن زمان شناخته شده بود - در رشته هاي ديگر نيز مانند فلسفه و کلام باعث ظهور مردان بزرگي چون يعقوب بن اسحاق کندي  ، که خود معاصر امام حسن عسکري بود و تحت تعليمات آن امام ، گرديد .
در قدرت علمي  امام (ع ) - که از سرچشمه زلال ولايت و اهل بيت عصمت مايه گرفته بود - نکته ها گفته اند . از جمله : همين يعقوب بن اسحاق کندي فيلسوف بزرگ عرب که دانشمند معروف ايراني ابونصر فارابي شاگرد مکتب وي بوده است ، در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و کتابي را که بر رد قرآن نوشته بود سوزانيد و بعدها از دوستداران و در صف پيروان آن حضرت درآمد .

شهادت امام حسن عسکري  (ع )

شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260هجري نوشته اند .
در کيفيت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبيدالله بن خاقان گويد
روزي براي پدرم ( که وزير معتمد عباسي بود ) خبر آوردند که ابن الرضا - يعني  حضرت امام حسن عسکري&nbsp- رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خليفه رفت و خبر را به خليفه داد . خليفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه کرد .
يکي از ايشان نحرير خادم بود که از محرمان خاص خليفه بود ، امر کرد ايشان را که پيوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند . و طبيبي را مقرر کرد که هر بامداد و پسين نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود . بعد از دو روز براي پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت شده است ، و ضعف بر او مستولي گرديده . پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و اطبا را - که عموما اطباي  مسيحي و يهودي در آن زمان بودند - امر کرد که از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضي القضات ( داور داوران ) را طلبيد و گفت ده نفر از علماي مشهور را حاضر گردان که پيوسته نزد آن حضرت باشند . و اين کارها را براي  آن مي کردند که آن زهري  که به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که آن حضرت به مرگ خود از دنيا رفته ، پيوسته ايشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشت چند روز از ماه ربيع الاول سال 260 ه . ق آن امام مظلوم در سن 29سالگي از دار فاني به سراي باقي رحلت نمود .
بعد از آن خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زيرا شنيده بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولي  خواهد شد ، و اهل باطل را منقرض خواهد کرد ... تا دو سال تفحص احوال او مي کردند ... .
اين جستجوها و پژوهشها نتيجه هراسي بود که معتصم عباسي و خلفاي قبل و بعد از او - از طريق روايات مورد اعتمادي که به حضرت رسول الله (ص ) مي پيوست ، شنيده بودند که از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسکري فرزندي پاک گهر ملقب
به مهدي آخر الزمان - همنام با رسول اکرم (ص ) ولادت خواهد يافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد . بدين جهت به بهانه هاي  مختلف در خانه حضرت عسکري (ع ) رفت و آمد بسيار مي کردند ، و جستجو مي نمودند تا از آن فرزند گرامي اثري بيابند و او را نابود سازند .
به راستي داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهيم (ع ) و حضرت موسي  (ع ) تکرار مي شد . حتي قابله هايي  را گماشته بودند که در اين کار مهم پي جويي  کنند . اما خداوند متعال - چنانکه در فصل بعد خواهيد خواند - حجت خود را از گزند دشمنان و آسيب زمان حفظ کرد ، و همچنان نگاهداري خواهد کرد تا مأموريت الهي خود را انجام دهد .
باري ، علت شهادت آن حضرت را سمي مي دانند که معتمد عباسي در غذا به آن حضرت خورانيد و بعد ، از کردار زشت خود پشيمان شد . بناچار اطباي مسيحي و يهودي که در آن زمان کار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند ، به ويژه در مأموريتهايي که توطئه قتل امام بزرگواري مانند امام حسن عسکري (ع ) در ميان بود ، براي معالجه فرستاد .
البته از اين دلسوزيهاي ظاهري هدف ديگري  داشت ، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقيقت ماجرا بود .
بعد از آگاه شدن شيعيان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکري  (ع ) شهر سامره را غبار غم گرفت ، و از هر سوي صداي ناله و گريه برخاست . مردم آماده سوگواري و تشييع جنازه آن حضرت شدند .

ماجراي جانشين بر حق امام عسکري

ابوالاديان مي گويد : من خدمت حضرت امام حسن عسکري (ع ) مي کردم . نامه هاي آن حضرت را به شهرها مي بردم . در مرض موت ، روزي من را طلب فرمود و چند نامه اي نوشت به مدائن تا آنها را برسانم . سپس امام فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهي  شد و صداي گريه و شيون از خانه من خواهي شنيد ، و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود .
ابوالاديان به امام عرض مي کند : اي سيد من ، هرگاه اين واقعه دردناک روي  دهد ، امامت با کيست ؟
فرمود : هر که جواب نامه من را از تو طلب کند .
ابوالاديان مي گويد : دوباره پرسيدم علامت ديگري به من بفرما .
امام فرمود : هرکه بر من نماز گزارد .
ابوالاديان مي گويد : باز هم علامت ديگري بگو تا بدانم .
امام مي گويد : هر که بگويد که در هميان چه چيز است او امام شماست .
ابوالاديان مي گويد : مهابت و شکوه امام باعث شد که نتوانم چيز ديگري  بپرسم . رفتم و نامه ها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم . وقتي به در خانه امام رسيدم صداي شيون و گريه از خانه امام بلند بود . داخل خانه امام ، جعفر کذاب برادر امام حسن عسکري  را ديدم که نشسته ، و شيعيان به او تسليت مي دهند و به امامت او تهنيت مي گويند . من از اين بابت بسيار تعجب کردم پيش رفتم
و تعزيت و تهنيت گفتم . اما او جوابي نداد و هيچ سؤالي نکرد . چون بدن مظهر امام را کفن کرده و آماده نماز گزاردن بود ، خادمي آمد و جعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند . چون جعفر به نماز ايستاد ، طفلي گندمگون و پيچيده موي ، گشاده دنداني مانند پاره ماه بيرون آمد و رداي جعفر را کشيد و گفت : اي عمو پس بايست که من به نماز سزاوارترم .
رنگ جعفر دگرگون شد . عقب ايستاد . سپس آن طفل پيش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوي  امام علي النقي عليه السلام دفن کرد . سپس رو به من آورد و فرمود : جواب نامه ها را که با تو است تسليم کن . من جواب نامه را به آن کودک دادم . پس " حاجزوشا " از جعفر پرسيد : اين کودک که بود ، جعفر گفت : به خدا قسم من او را نمي شناسم و هرگز او را نديده ام .
در اين موقع ، عده اي  از شيعيان از شهر قم رسيدند ، چون از وفات امام (ع ) با خبر شدند ، مردم به جعفر اشاره کردند . چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسيدند : بگو که نامه هايي که داريم از چه جماعتي است و مالها چه مقدار است ؟
جعفر گفت : ببينيد مردم از من علم غيب مي خواهند ! در آن حال خادمي از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت :
اي مردم قم با شما نامه هايي  است از فلان و فلان و همياني ( کيسه اي ) که در آن هزار اشرفي است که در آن ده اشرفي است با روکش طلا .
شيعياني که از قم آمده بودند گفتند : هر کس تو را فرستاده است امام زمان است اين نامه ها و هميان را به او تسليم کن .
جعفر کذاب نزد معتمد خليفه آمد و جريان واقعه را نقل کرد .
معتمد گفت :
برويد و در خانه امام حسن عسکري (ع ) جستجو کنيد و کودک را پيدا کنيد . رفتند و از کودک اثري نيافتند . ناچار " صيقل " کنيز حضرت امام عسکري (ع ) را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اينکه او حامله است . ولي هرچه بيشتر جستند کمتر يافتند . خداوند آن کودک مبارک قدم را حفظ کرد و تا زمان ما نيز در کنف حمايت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان مي باشد . درود خداي بزرگ بر
او باد .

 


زيارتنامه حضرت امام حسن عسکري  (ع )

درود بر تو اي سرورم اي ابامحمد حسن بن علي آن راهنماي راه يافته و رحمت خدا وبرکات او
درود بر تو اي ولي و نماينده خدا و فرزند اوليائش
درود بر تو اي حجت خدا و فرزند حجت هاي او
درود بر تو اي برگزيده خدا و فرزند برگزيدگانش سلام و
درود بر تو اي جانشين خدا و فرزند جانشينانش و پدر جانشين او
درود بر تو اي  خاتم پيامبران
درود بر تو اي فرزند آقاي اوصياء درود بر تو اي فرزند اميرمؤمنان
درود بر تو اي فرزند بانوي بانوان جهانيان
درود بر تو اي فرزند پيشوايان
درود بر تو اي فرزند اوصياء راهنمايان
درود بر تو اي عصمت و نگهبان پرهيزکاران
درود بر تو اي امام رستگاران
درود بر تو اي اساس اهل ايمان
درود بر تو اي گشايش قلب اندوهناکان
درود بر تو اي وارث پيامبران برگزيده خدا
درود بر تو اي خزينه دار علم وصي رسول خدا
درود بر تو اي دعوت کننده به احکام و قوانين خدا
درود بر تو اي  گوياي به کتاب خدا
درود بر تو اي حجت حجتهاي الهي 
درود بر تو اي راهنماي  امت ها
درود بر تو اي ولي و سرپرست نعمتها
درود بر تو اي گنجينه دانش
درود بر تو اي کشتي بردباري 
درود بر تو اي پدر امام منتظر که عيان است براي خردمند حجت او و معرفت او به يقين ثابت و مبرهن است آنکه در پرده است از ديده ستمکاران
و نهان است از دولت و حکومت فاسقان و بازگردانيد پروردگار ما بوسيله او اسلام ناب و تازه را بعد از گرفتگي و فرسودگي و قرآن را نو و تازه پس از کهنگي و
پژمردگي گواهم اي مولا و سرورم که تو بدرستي به پا داشتي نماز را و ادا کردي زکوة را و امر به معروف کردي و نهي از منکر نمودي و دعوت کردي به سوي راه
پروردگارت با کلام حکمت آميز و با پند و اندرز نيکو و پرستيدي خدا را خالصانه تا آخر عمرت از خدا درخواست مي نمايم به آن شأن و مقامي که نزد او داريد که بپذيرد
زيارت مرا از شما و قدرداني نمايد کوششم را به سوي شما و اجابت فرمايد دعايم را بوسيله شما و قرار بدهد مرا از ياوران حق و پيروان و همراهانش و دوستانش و
دوست دارانش و درود بر تو و رحمت خدا و برکات او
خدايا درود فرست بر آقاي ما محمد و خاندان محمد و درود فرست بر حسن بن علي  راهنماي بسوي دين تو و دعوت کننده به سوي راه تو پرچم هدايت و راستي و چراغ
تقوي و معدن گوهر خردمندي و جايگاه فرزانگي و باران رحمت بر مردم و ابر حکمت بار و درياي پند و اندرز و وارث پيشوايان و گواه بر امت که معصوم و
پاکند از هر گناه و منزه از هر نقص و با فضيلت و مقرب درگاه خدا و پاکيزه از پليدي آنچنانکه به ارث دادي به او علم قرآن را و الهام کردي او را فرجام داوري 
و سخنوري و نصب کردي او را نشانه اي براي اهل قبله خود و قرين ساختي طاعت او را به پيروي خودت و واجب نمودي دوستي او را بر همه آفريدگانت
خدايا چنانکه بازگشت نمود نيکويي و بي آلايشي در يگانگي تو و نابود کرد کسانيکه فرو رفته بودند در تشبيه تو به مخلوق ؟ و طرفداري و حمايت کرد از اهل ايمان به تو پس رحمت
فرست پروردگارا بر او رحمتي که او را به مقام خاشعان رساند و بالا برد او را در بهشت به درجه جدش خاتم پيغمبران و برسان او را از جانب ما تحيت و سلام و عطا
کن از آستان خودت در دوستي او بخشش فزون و احسان و آمرزش و خوشنودي را زيرا تويي صاحب فضل و رحمت بزرگ و نعمتي گرانمايه
اي هميشه اي پاينده اي زنده اي پايدار اي برطرف کننده گرفتاري و اندوه و
اي  گشاينده غم و اي برانگيزنده رسولان و اي که وعده هايت همه راست است و اي زنده
که نيست معبودي جز تو توسل جويم به درگاهت و به حبيب و دوست تو محمد و وصي 
محمد علي پسر عمش و دامادش بر دخترش آنکه پايان دادي بوسيله آن دو شريعت ها
را و گشودي به آن دو در فهم تأويل و پيش درآمد و رازهاي قرآن را درود فرست به
آن دو يک نوع درودي که گواهش باشند اولين و آخرين و آنهايند موجب نجات
دوستان و شايستگان و توسل جويم به فاطمه زهرا مادر ائمه و امام راهنمايان و
بانوي بانوان جهانيان که شفاعت کنند درباره شيعيان اولادش که پاکند همه و رحمت
فرست بر او رحمت هميشگي و پايان ناپذير جاويدان تا پايان روزگار و توسل جويم به
درگاه تو به حسن آن پسنديده پاک و پاکيزه و حسين ستم ديده پسنديده نيک پرهيزکار
دو آقاي جوانان اهل بهشت و دو بهترين امام خيرخواه دو پاکيزه دو پرهيزکار دو
آقاي با نظيف و پاک دو شهيد و دو ستم ديده دو کشته شده در راه حق درود فرست بر
آن دو تا برآيد آفتاب و فرو شود درودي پيوسته و پشت سر هم و توسل مي جويم
بدرگاه تو به علي بن الحسين آقاي عابدان و مستور از ترس ستمکاران و به محمد بن
علي باقر آن امام پاک و نور درخشان آن دو امام بزرگ کليد برکت ها و دو چراغ
تاريکيها و درود فرست بر آن دو بزرگوار تا درآيد شب و روشن شود روز رحمتي در
صبح و شام و توسل مي جويم به تو به جعفر بن محمد آن راستگوي از طرف خدا و گويا و
سخنور در دانش خدا به موسي بن جعفر بنده شايسته در خود و آن وصي خيرخواه که هر
دو امام و راهنما و راه يافته و وافي و کافي بودند درود فرست بر آن دو بزرگوار
تا تسبيح گويد تو را فرشته و به حرکت درآيد براي تو چرخي درودي که برايت و
افزون شود و فاني و نابود نشود هرگز و توسل مي جويم به تو به علي بن موسي الرضا و
به محمد بن علي مرتضي دو امام پاکيزه و برگزيده درود بر آن دو امام بزرگوار تا
روشن باشد بامدادي و دائم و باقي است درودي که برافرازد آن دور بسوي خوشنوديت
در مراتب اعلي از بهشت تو و توسل مي جويم بدرگاه تو به علي بن محمد رهبر و حسن
بن علي آن دو راهنما و آن دو قيام کنندگان به امر بندگانت و آزموده به رنج و
سختيهاي هول انگيز و پر هراس و آن دو شکيبا در مقابل کينه هاي لغزاننده رحمت
فرست بر آنها معادل پاداش صابران و برابر ثواب رستگاران درودي که آماده کنند
براي آنها مقام بلندي را و توسل مي جويم به تو اي پروردگار به امام ما و محقق
زمان ما آن روز وعده داده شده و آن گواه گواهي شده و آن نور درخشنده تر و تابش
روشن تر و آن ياري شده به رعب و ترس و پيروز يافته با سعادت درود فرست بر او
به تعداد ميوه ها و برگهاي درخت و اجزاء ريگها به شماره موها و گرگ ها و به عدد
آنچه فراگيرد به او دانش تو و بشمارد کتاب (تدوين و تکوين تو) رحمتي که غبطه
خورند بدان اولين و آخرين خدايا محشور نما ما را در گروه او و نگاه بدار ما را
بر اطاعت او و پاسداري نما به دولت او و هديه و تحفه ده به ما به ولايت او و
ياري کن ما را بر دشمنان ما به عزت او و قرار ده ما را اي پروردگار از
توبه کاران اي مهربانترين مهربانان خدايا براستي ابليس متمرد و سرکش لعنتي 
همانا از تو نظر خواست براي گمراه نمودن خلقت و تو مهلت دادي او را و از تو
فرصت خواسته براي گمراه کردن بندگانت پس مهلتش دادي از جهت دانش قديمت
درباره او و اکنون آشيانه گروه و لشکر او و زياده شده و ازدحام کرده سپاهيانش و
پراکنده شدند دعوت کنندگان او در اطراف زمين و مبلغين او گمراه کردند بندگان
تو را دسته دسته و گروههاي پراکنده و حزبها و دسته جات سرکش و همانا خودت وعده
دادي به کندن ريشه او و بر هم زدن دستگاهش نابود نما اولادش و سپاه او و پاک
گردان کشورهاي خود را از بدعتها و اختلافي که به وجود آورده و راحت کن بندگان
خود را از روشها و قياسهايش و قرار بده روزگار بدي براي آنها و بگستران عدل خود
را و پديد آر دين خود را و نيرو ده دوستانت را و سست نما دشمنانت را و واگذار
سرزمينهاي شيطان و سرزمينهاي دوستانش را به اولياء خود و جاويددار آنها را در
دوزخ و بچشان آنها را از عذاب دردناک و مقرر دار لعنت هاي خود را که به وديعت
نهاده اي در جاهاي نحس آفرينش و زشتيهاي طبيعت بر سر آنها فروبار که موکل بر
آنها گردند و جاري کردند در ميان آنها هر صبح و شام و هر چاشتگاه و پسين
پروردگارا عطا کن به ما در دنيا حسنه و در آخرت حسنه اي و نگهدار ما را به رحمت
خودت از عذاب آتش اي مهربانترين مهربانان


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : سه شنبه 12 آذر 1392
زندگینامه ی امام هادی

 

تولد امام دهم شيعيان حضرت امام علی النقی (ع ) را نيمه ذيحجه سال 212 هجری قمری نوشته اند . پدر آن حضرت ، امام محمد تقی جوادالائمه (ع ) و مادرش سمانه از زنان درست کردار پاکدامنی بود که دست قدرت الهی او را برای تربيت مقام ولايت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نيکو وظيفه مادری را به انجام رسانيد و بدين مأموريت خدايی قيام کرد . نام آن حضرت - علی - کنيه آن امام همام " ابوالحسن " و لقبهای مشهور آن حضرت " هادي " و " نقي " بود . حضرت امام هادی (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگی به مقام امامت رسيد و دوران امامتش 33 سال بود .

 

در اين مدت حضرت علی النقی (ع ) برای نشر احکام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مکتب و مذهب جعفری و تربيت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهای بلند برداشت . نه تنها تعليم و تعلم و نگاهبانی فرهنگ اسلامی را امام دهم (ع ) در مدينه عهده دار بود ، و لحظه ای از آگاهانيدن مردم و آشنا کردن آنها به حقايق مذهبی نمي آسود ، بلکه در امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه پنهان و آشکار با خليفه ستمگر وقت - يعنی متوکل عباسی - آنی آسايش نداشت .

 

به همين جهت بود که عبدالله بن عمر والی مدينه بنا بر دشمنی ديرينه و بدخواهی درونی ، به متوکل خليفه زمان خود نامه ای خصومت آميز نوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد ، و نسبتهای ناروا داد و آن حضرت را مرکز فتنه انگيزی و حتی ستمکاری وانمود کرد و در حقيقت آنچه در شأن خودش و خليفه زمانش بود به آن امام معصوم (ع ) منسوب نمود ، و اين همه به جهت آن بود که جاذبه امامت و ولايت و علم و فضيلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدينه مي کشانيد و اين کوته نظران دون همت که طالب رياست ظاهری و حکومت مادی دنيای فريبنده بودند ، نمي توانستند فروغ معنويت امام را ببينند .

 

و نيز " مورخان و محدثان نوشته اند که امام جماعت حرمين ( = مکه و مدينه ) از سوی دستگاه خلافت ، به متوکل عباسی نوشت : اگر تو را به مکه و مدينه حاجتی است ، علی بن محمد ( هادی ) را از اين ديار بيرون بر ، که بيشتر اين ناحيه را مظيع و منقاد خود گردانيده است " . اين نامه و نامه حاکم مدينه نشان دهنده نفوذ معنوی امام هادی (ع ) در سنگر مبارزه عليه دستگاه جبار عباسی است .

 

از زمان حضرت امام محمد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفری آن دوران پربار ، شاگردانی در قلمرو اسلامی تربيت شدند که هر يک مشعلدار فقه جعفری و دانشهای زمان بودند ، و بدين سان پايه های دانشگاه جعفری و موضع فرهنگ اسلامی ، نسل به نسل نگهبانی شد و امامان شيعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد ، از جهت نشر معارف جعفری آسوده خاطر بودند ، و اگر اين فرصت مغتنم در زمان امام جعفر صادق (ع ) پيش نيامده بود ، معلوم نبود سرنوشت اين معارف مذهبی به کجا مي رسيد ؟ به خصوص که از دوره زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر (ع ) به بعد ديگر چنين فرصتهای وسيعی برای تعليم و نشر برای امامان بزرگوار ما - که در برابر دستگاه عباسی دچار محدوديت بودند و تحت نظر حاکمان ستمکار - چنان که بايد و شايد پيش نيامد .

 

با اين همه ، دوستداران اين مکتب و ياوران و هواخواهان ائمه طاهرين - در اين سالها به هر وسيله ممکن ، برای رفع اشکالات و حل مسائل دينی خود ، و گرفتن دستور عمل و اقدام - برای فشرده تر کردن صف مبارزه و پيشرفت مقصود و در هم شکستن قدرت ظاهری خلافت به حضور امامان والاقدر مي رسيدند و از سرچشمه دانش و بينش آنها ، بهره مند مي شدند و اين دستگاه ستمگر حاکم و کارگزارانش بودند که از موضع فرهنگی و انقلابی امام پيوسته هراس داشتند و نامه حاکم مدينه و مانند آن ، نشان دهنده اين هراس هميشگی آنها بود . دستگاه حاکم ، کم کم متوجه شده بود که حرمين ( مکه و مدينه ) ممکن است به فرمانبری از امام (ع ) درآيند و سر از اطاعت خليفه وقت درآورند .

 

بدين جهت پيک در پيک و نامه در پی نامه نوشتند ، تا متوکل عباسی دستور داد امام هادی (ع ) را از مدينه به سامرا - که مرکز حکومت وقت بود - انتقال دهند . متوکل امر کرد حاجب مخصوص وی حضرت هادی (ع ) را در نزد خود زندانی کند و سپس آن حضرت را در محله عسکر سالها نگاه دارد تا همواره زندگی امام ، تحت نظر دستگاه خلافت باشد . برخی از بزرگان مدت اين زندانی و تحت نظر بودن را - بيست سال - نوشته اند .

 

پس از آنکه حضرت هادی (ع ) به امر متوکل و به همراه يحيی بن هرثمه که مأمور بردن حضرت از مدينه بود ، به سامرا وارد شد ، والی بغداد اسحاق بن ابراهيم طاهری از آمدن امام (ع ) به بغداد با خبر شد ، و به يحيی بن هرثمه گفت : ای مرد ، اين امام هادی فرزند پيغمبر خدا (ص ) مي باشد و مي دانی متوکل نسبت به او توجهی ندارد اگر او را کشت ، پيغمبر (ص ) در روز قيامت از تو بازخواست مي کند . يحيی گفت : به خدا سوگند متوکل نظر بدی نسبت به او ندارد . نيز در سامرا ، متوکل کارگزاری ترک داشت به نام وصيف ترکی . ا

 

و نيز به يحيی سفارش کرد در حق امام مدارا و مرحمت کند . همين وصيف خبر ورود حضرت هادی را به متوکل داد . از شنيدن ورود امام (ع ) متوکل به خود لرزيد و هراسی ناشناخته بر دلش چنگ زد . از اين مطالب که از قول يحيی بن هرثمه مأمور جلب امام هادی (ع ) نقل شده است درجه عظمت و نفوذ معنوی امام در متوکل و مردان درباری به خوبی آشکار مي گردد ، و نيز اين مطالب دليل است بر هراسی که دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعيت امام و موضع خاص او در بين هواخواهان و شيعيان آن حضرت داشته است .

 

باری ، پس از ورود به خانه ای که قبلا در نظر گرفته شده بود ، متوکل از يحيی پرسيد : علی بن محمد چگونه در مدينه مي زيست ؟ يحيی گفت : جز حسن سيرت و سلامت نفس و طريقه ورع و پرهيزگاری و بي اعتنايی به دنيا و مراقبت بر مسجد و نماز و روزه از او چيزی نديدم ، و چون خانه اش را - چنانکه دستور داده بودی - بازرسی کردم ، جز قرآن مجيد و کتابهای علمی چيزی نيافتم . متوکل از شنيدن اين خبر خوشحال شد ، و احساس آرامش کرد . با آنکه متوکل از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود و بنا به دستور او بر قبر منور حضرت سيدالشهداء (ع ) آب بستند و زيارت کنندگان آن مرقد مطهر را از زيارت مانع شدند ، و دشمنی يزيد و يزيديان را نسبت به خاندان رسول اکرم (ص ) تازه گردانيدند ، با اين همه در برابر شکوه و هيبت حضرت هادی (ع ) هميشه بيمناک و خاشع بود .

 

مورخان نوشته اند : مادر متوکل نسبت به مقام امام علی النقی (ع ) اعتقادی به سزا داشت . روزی متوکل مريض شد و جراحتی پيدا کرد که اطباء از علاجش درماندند . مادر متوکل نذر کرد اگر خليفه شفا يابد مال فراوانی خدمت حضرت هادی (ع ) هديه فرستد . در اين ميان به فتح بن خاقان که از نزديکان متوکل بود گفت : يک نفر را بفرست که از علی بن محمد درمان بخواهد شايد بهبودی يابد . وی کسی را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادی فرمود : فلان دارو را بر جراحت او بگذاريد به اذن خدا بهبودی حاصل مي شود .

 

چنين کردند ، آن جراحت بهبودی يافت . مادر متوکل هزار دينار در يک کيسه چرمی سر به مهر خدمت امام هادی (ع ) فرستاد . اتفاقا چند روزی از اين ماجرا نگذشته بود که يکی از بدخواهان به متوکل خبر داد دينار فراوانی در منزل علی بن محمد النقی ديده شده است . متوکل سعيد حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد . آن مرد از بالای بام با نردبان به خانه امام رفت . وقتی امام متوجه شد ، فرمود همان جا باش چراغ بياورند تا آسيبی به تو نرسد . چراغی افروختند . آن مرد گويد : ديدم حضرت هادی به نماز شب مشغول است و بر روی سجاده نشسته . امام فرمود : خانه در اختيار توست .

 

آن مرد خانه را تفتيش کرد . چيزی جز آن کيسه ای که مادر متوکل به خانه امام فرستاده بود و کيسه ديگری سر به مهر در خانه وی نيافت ، که مهر مادر خليفه بر آن بود . امام فرمود : زير حصير شمشيری است آن را با اين دو کيسه بردار و به نزد متوکل بر . اين کار ، متوکل و بدخواهان را سخت شرمنده کرد . امام که به دنيا و مال دنيا اعتنايی نداشت پيوسته با لباس پشمينه و کلاه پشمی روی حصيری که زير آن شن بود مانند جد بزرگوارش علی (ع ) زندگی مي کرد و آنچه داشت در راه خدا انفاق مي فرمود .

 

با اين همه ، متوکل هميشه از اينکه مبادا حضرت هادی (ع ) بر وی خروج کند و خلافت و رياست ظاهری بر وی به سر آيد بيمناک بود . بدخواهان و سخن چينان نيز در اين امر نقشی داشتند . روزی به متوکل خبر دادند که : " حضرت علی بن محمد در خانه خود اسلحه و اموال بسيار جمع کرده و کاغذهای زياد است که شيعيان او ، از اهل قم ، برای او فرستاده اند " . متوکل از اين خبر وحشت کرد و به سعيد حاجب که از نزديکان او بود دستور داد تا بي خبر وارد خانه امام شود و به تفتيش بپردازد .

 

اين قبيل مراقبتها پيوسته - در مدت 20سال که حضرت هادی (ع ) در سامره بودند - وجود داشت . و نيز نوشته اند : " متوکل عباسی سپاه خود را که نود هزار تن بودند از اتراک و در سامرا اقامت داشتند امر کرد که هر کدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند ، و در ميان بيابان وسيعی ، در موضعی روی هم بريزند . ايشان چنين کردند . و آن همه به منزله کوهی بزرگ شد . اسم آن را تل " مخالي " نهادند آنگاه خليفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علی النقی ( عليه السلام ) را نيز به آنجا طلبيد و گفت : شما را اينجا خواستم تا مشاهده کنيد سپاهيان من را . و از پيش امر کرده بود که لشکريان با آرايشهای نظامی و اسلحه تمام و کمال حاضر شوند ، و غرض او آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنماياند ، تا مبادا آن حضرت يا يکی از اهل بيت او اراده خروج بر او نمايند " .

 

در اين مدت 20سال زندگی امام هادی (ع ) در سامرا ، به صورتهای مختلف کارگزاران حکومت عباسی ، مستقيم و غير مستقيم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگی امام و رفت و آمدهايی که در اقامتگاه امام (ع ) مي شد ، داشتند از جمله : " حضور جماعتی از بنی عباس ، به هنگام فوت فرزند امام دهم ، حضرت سيد محمد - که حرم مطهر وی در نزديکی سامرا ( بلد ) معروف و مزار است - ياد شده است . اين نکته نيز مي رساند که افرادی از بستگان و مأموران خلافت ، همواره به منزل امام سر مي زده اند . "

 


اصحاب و ياران امام دهم (ع )
در ميان اصحاب امام دهم ، برمي خوريم به چهره هايی چون " علی بن جعفر ميناوي " که متوکل او را به زندان انداخت و مي خواست بکشد . ديگر اديب معروف ، ابن سکيت که متوکل او را شهيد کرد . و علت آن را چنين نوشته اند که دو فرزند متوکل خليفه عباسی در نزد ابن سکيت درس مي خواندند . متوکل از طريق فرزندان خود کم کم ، متوجه شد که ابن سکيت از هواخواهان علی (ع ) و آل علی (ع ) است .

 

متوکل که از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود روزی ابن سکيت را به حضور خود خواست و از وی پرسيد : آيا فرزندان من شرف و فضيلت بيشتر دارند يا حسن و حسين فرزندان علی (ع ) ؟ ابن سکيت که از شيعيان و دوستداران باوفای خاندان علوی بود ، بدون ترس و ملاحظه جواب داد : فرزندان تو نسبت به امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) که دو نوگل باغ بهشت و دو سيد جنت ابدی الهي اند قابل قياس و نسبت نيستند . فرزندان تو کجا و آن دو نور چشم ديده مصطفی کجا ؟ آنها را با قنبر غلام حضرت (ع ) هم نمي توان سنجيد . متوکل از اين پاسخ گستاخانه سخت برآشفت .

 

در همان دم دستور داد زبان ابن سکيت را از پشت سر درآوردند و بدين صورت آن شيعی خالص و يار راستين امام دهم (ع ) را شهيد کرد . ديگر از ياران حضرت هادی (ع ) حضرت عبدالعظيم حسنی است . بنا بر آنچه محدث قمی در منتهی الآمال آورده است : " نسب شريفش به چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبی عليه السلام منتهی مي شود ... " از اکابر محدثين و اعاظم علماء و زاهدان و عابدان روزگار خود بوده است و از اصحاب و ياران حضرت جواد (ع ) و حضرت امام هادی (ع ) بود . صاحب بن عباد رساله ای مختصر در شرح حال آن جناب نوشته .

 

نوشته اند : " حضرت عبدالعظيم از خليفه زمان خويش هراسيد و در شهرها به عنوان قاصد و پيک گردش مي کرد تا به ری آمد و در خانه مردی از شيعيان مخفی شد ... " . " حضرت عبدالعظيم ، اعتقاد راسخی به اصل امامت داشت . چنين استنباط مي شود که ترس اين عالم محدث زاهد از قدرت زمان ، به خاطر زاهد بودن و حديث گفتن وی نبوده است ، بلکه به علت فرهنگ سياسی او بوده است . او نيز مانند ديگر داعيان بزرگ و مجاهد حق و عدالت ، برای نشر فرهنگ سياسی صحيح و تصحيح اصول رهبری در اجتماع اسلامی مي کوشيده است ، و چه بسا از ناحيه امام ، به نوعی برای اين کار مأموريت داشته است .

 

زيرا که نمي شود کسی با اين قدر و منزلت و ديانت و تقوا ، کسی که حتی عقايد خود را بر امام عرضه مي کند تا از درست بودن آن عقايد ، اطمينان حاصل کند - به طوری که حديث آن معروف است - اعمال او ، به ويژه اعمال اجتماعی و موضعی او ، بر خلاف نظر و رضای امام باشد . حال چه به اين رضايت تصريح شده باشد ، يا خود حضرت عبدالعظيم با فرهنگ دينی و فقه سياسی بدان رسيده باشد " .

 

 

صورت و سيرت حضرت امام هادی (ع )
حضرت امام دهم (ع ) دارای قامتی نه بلند و نه کوتاه بود . گونه هايش اندکی برآمده و سرخ و سفيد بود . چشمانش فراخ و ابروانش گشاده بود . امام هادی (ع ) بذل و بخشش بسيار مي کرد . امام آن چنان شکوه و هيبتی داشت که وقتی بر متوکل خليفه جبار عباسی وارد مي شد او و درباريانش بي درنگ به پاس خاطر وی و احترامش برمي خاستند .

 

خلفايی که در زمان امام (ع ) بودند : معتصم ، واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعين ، معتز ، همه به جهت شيفتگی نسبت به قدرت ظاهری و دنيای فريبنده با خاندان علوی و امام همام حضرت هادی دشمنی ديرينه داشتند و کم و بيش دشمنی خود را ظاهر مي کردند ولی همه ، به خصال پسنديده و مراتب زهد و دانش امام اقرار داشتند ، و اين فضيلتها و قدرتهای علمی و تسلط وی را بر مسائل فقهی و اسلامی به تجربه ، آزموده و مانند نياکان بزرگوارش (ع ) در مجالس مناظره و احتجاج ، وسعت دانش وی را ديده بودند . شبها اوقات امام (ع ) پيوسته به نماز و طاعت و تلاوت قرآن و راز و نياز با معبود مي گذشت . لباس وی جبه ای بود خشن که بر تن مي پوشيد و زير پای خود حصيری پهن مي کرد . هر غمگينی که بر وی نظر مي کرد شاد مي شد . همه او را دوست داشتند . هميشه بر لبانش تبسم بود ، با اين حال هيبتش در دلهای مردم بسيار بود .

 

 

شهادت امام هادی (ع )
امام دهم ، حضرت هادی (ع ) در سال 254هجری به وسيله زهر به شهادت رسيد . در سامرا در خانه ای که تنها فقط فرزندش امام حسن عسکری بر بالين او بود . معتمد عباسی امام دهم را مسموم کرد . از اين سال امام حسن عسکری پيشوای حق شد و بار تعهد امامت را بر دوش گرفت . و در همان خانه ای که در آن بيست سال زندانی و تحت نظر بود ، سرانجام به خاک سپرده شد .

 

 

زن و فرزندان امام هادی (ع )
حضرت هادی (ع ) يک زن به نام سوسن يا سليل و پنج فرزند داشته است . 1 - ابومحمد حسن عليه السلام ( امام عسکری (ع ) يازدهمين اختر تابناک ولايت و امامت است ) . 2 - حسين . 3 - سيد محمد که يک سال قبل از پدر بزرگوارش فوت کرد ، جوانی بود آراسته و پرهيزگار که بسياری گمان مي کردند مقام ولايت به وی منتقل خواهد شد . قبر مطهرش که مزار شيعيان است در نزديکی سامرا مي باشد . 4 - جعفر . 5 - عايشه ، يا به نقل شادروان شيخ عباس قمي " عليه "

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : سه شنبه 12 آذر 1392
سوال و جواب سرکاری
چرا روی آدرس اینترنت به جای یك دبیلیو، سه تا دبیلیو می‌گذارند؟ چون كار از محكم‌كاری عیب نمی‌كنه چرا مار نمی‌تواند به مسافرت برود؟ چون دست ندارد كه برای خداحافظی تكان دهد برای قطع جریان برق چه باید كرد؟ باید قبض آن را پرداخت نكرد آخرین دندانی كه در دهان دیده می‌شود چه نام دارد؟ دندان مصنوعی چطور می‌شود چهارنفر زیر یك چتر به‌ایستند و خیس نشوند؟ وقتی هوا آفتابی باشد این كار را انجام دهند
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392
سوال و جواب سرکاری
چرا روی آدرس اینترنت به جای یك دبیلیو، سه تا دبیلیو می‌گذارند؟ چون كار از محكم‌كاری عیب نمی‌كنه چرا مار نمی‌تواند به مسافرت برود؟ چون دست ندارد كه برای خداحافظی تكان دهد برای قطع جریان برق چه باید كرد؟ باید قبض آن را پرداخت نكرد آخرین دندانی كه در دهان دیده می‌شود چه نام دارد؟ دندان مصنوعی چطور می‌شود چهارنفر زیر یك چتر به‌ایستند و خیس نشوند؟ وقتی هوا آفتابی باشد این كار را انجام دهند
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392
زندگینامه ی حضرت عیسی (ع)
http://www.beytoote.com/images/stories/religious/re580.jpg دخترك آن قدر زيبا و معصوم مى نمود كه خدمتگزاران بيت المقدس ، در تكفل او از هم پيشى مى گرفتند: - من از او چون جان خود نگاهدارى خواهم كرد! - تو بيشتر از من از معبد خارج مى شوى ، در حالى كه من تقريبا شب و روز در اينجا به سر مى برم ، من از او نگهدارى خواهم كرد! - آقايان ، آقايان ! من شوهر خاله اين كودك هستم و او خويشاوند من است . بعلاوه من نبى خدا هستم . من خود از اين طفل سرپرستى خواهم كرد! - ولى من پيشنهاد مى كنم كه هر يك قرعه اى چوبى انتخاب كنيم و برويم پايين و چوبها را در آن نهر بيندازيم . زكريا هم بيندازد. چوب هر كس روى آب ماند، سرپرستى طفل به عهده او خواهد بود. - بسيار پيشنهاد خوبى است ، برويم ! قرعه ، به نام زكريا شوهر خاله كودك افتاد. گويى همه چيز از روز نخست برنامه ريزى شده بود تا اين كودك معصوم در بيت المقدس ، در دامن زكريا و در محيطى روحانى پرورش يابد. مادرش نذر كرده بود كه اگر خدا به او فرزندى بدهد، او را به خدمتگزارى بيت المقدس بگمارد. دعاى مادر مستجاب شد، اما پيش از آنكه كودك به دنيا بيايد پدرش از دنيا رفته بود. كودك وقتى به دنيا آمد، برخلاف انتظار مادر، دختر بود. اما نذر، نذر بود و مى بايست ادا مى شد. پس مادر با همه علاقه اى كه به فرزند داشت ، او را از ناصره ، زادگاه كودك ، به بيت المقدس آورد و به بيت سپرد. او (مريم ) نام داشت . زكريا در جايى بلند از بيت غرفه اى براى نگهدارى او فراهم آورد و كودك را در آن گذاشت و خود و همسرش به تربيت و كفالت او همت گماشتند. مريم ، بزرگ و بزرگ تر شد، تا به حدى كه نوجوانى را پشت سر گذاشت و دخترى جوان شد. او بسيار عفيف و بسيار عابد و بسيار دوستار خدا بود. خداوند نيز او را دوست مى داشت ، چندان كه غذاى او را فرشتگان در كنار او مى نهادند! يك روز كه شايد براى طهارت ، به جانب شرقى بيت در تپه هاى كنار شهر رفته و در پس حجابى دور از چشم نامحرمان برهنه شده بود، فرشته اى به ماءموريت الهى ، با هياءت بشر بر او ظاهر شد. مريم كه تا آن لحظه آفتاب و ماهتاب هم او را در آن حالت نديده بودند، خود را جمع وجور كرد و زبان به اعتراض گشود. ترسيده بود مبادا مردى باشد كه فكر ناپاكى در سر مى پروراند. ولى فرشته ، با صدايى ملكوتى به او گفت : - من از سوى خداوند ماءموريت دارم كه فرزندى پاكيزه به تو ببخشم ! - چگونه من فرزندى داشته باشم ، در حالى كه دست هيچ بشرى به من نرسيده است و من هرگز زن ناپاكى هم نبوده ام ؟! - همين طور است ، اما بر پروردگار تو آسان است ، و اين نشانه او و امرى مقرر و ناگزير است ! بدين گونه ، مريم باردار شد و اين راز را از همگان مخفى داشت . او از همه دورى مى گزيد و خدا داناست كه آن طاهره مطهره ، در طول نه ماه باردارى ، چه رنجها كه از فكر و خيال براى پاسخگويى به مردم كشيده بود. سرانجام ، درد زايمان او را در چنبره طاقتسوز خود گرفت . ناگزير، به جايى دور دست و خلوت در اطراف زادگاه خود ناصره رفت و آنجا به زير درخت خرماى خشكى پناه برد. آهنگ استخوانسوز درد و شرنگ تلخ بى آبرو شدن و غم بى كسى و تنهايى ، او را سخت عذاب مى داد. پس بى اختيار ناليد: - اى كاش پيش از اين ، مرده و از خاطره ها رفته بودم ! در همين هنگام ، در حالى كه تمام تنش از فشار درد غرق عرق شده بود، احساس كرد كه چيزى از درون او رها شد. ناگاه ، صداى كودك نوزادش را شنيد: - مادر غمگين نباش ! نگاه كن ، خدا زير پايت نهرى روان كرده است . نيز اين درخت نازك و خشكيده خرما را به سوى خود بتكان ، خواهى ديد كه خرماى تازه بر تو مى افشاند. از اين خرما بخور و از آن آب بياشام و خشنود و دل آسوده باش . و اگر كسى را ديدى هيچ سخن مگو و به اشارت بفهمان كه من امروز براى پروردگار خود نذر كرده ام كه با هيچ سخن نگويم . مريم ، نخست از گفتار فصيح اين كودك نوزاد در شگفتى افتاد. اما چون در خاطر گذراند كه باردارى او نيز از سوى خدا و به امر او و غير طبيعى بوده است ، آرامش يافت . قدر آسوده . از خرما خورد و از آب نوشيد و چون رمقى يافت ، كودك دلبند خود را در آغوش گرفت و به خانه يكى از اقوام خود رفت . خويشان او، با ديدن كودك ، آن هم در آغوش او كه عمرى جز پاكى و صداقت و عفت از او نديده بودند، بسيار تعجب كردند و با شماتت گفتند: - اى خواهر هارون ، پدرت كه مرد بدى نبود و مادرت نيز بدكاره نبود. تو اين كودك را بى شوهر، چگونه دست و پا كرده اى ؟! مريم ، به آنان فهماند كه نذر كرده است آن روز حرفى نزند. او به كودك اشاره كرد، يعنى از خود او بپرسيد! يكباره صداى قهقهه ، از همه برخاست : - از خود او؟ ازين بچه يكروزه ؟ ما را مسخره كرده اى ؟ چگونه مى توان با كودكى كه در گاهواره است سخن گفت ؟! اما كودك ، به امر پروردگار، فصيح و رسا به سخن در آمد: - من بنده پروردگارم ، او به من (كتاب ) آسمانى داده است و مرا پيامبر كرده و هر جا باشم مرا مبارك ساخته و در من بركت قرار داده است . و مرا تا هنگامى كه زنده باشم ، به نماز و اداى زكات و نيكى به مادرم سفارش داده و مرا ستيزه گر و شقى نكرده است . درود بر من ، هنگامى كه زاده شدم و آن روز كه بميرم و روزى كه دوباره زنده شوم ! ديگر جايى براى هيچ گونه شك يا دودلى يا انديشه هاى ناپسند نبود و خبر، به سرعت باد در سراسر ناصره و بيت المقدس پيچيد. در آن روزگار، دين يهود در دست علماى بى عمل و روحانيان دنيادار به دكانى تبديل شده بود كه در آن دين را با دنيا معامله و گاهى شرف و وجدان و انصاف را نيز در راه آزمنديهاى خود فدا مى كردند. از توده مردم و پاكدلى و سادگى و صفا و خلوص آنان براى اميال دنيايى خود سود مى بردند و با آموزشهاى نادرست ، آنان را وادار مى كردند كه بخش مهمى از درآمدهاى ناچيز خود را به آباء كنيسه ها بسپارند. مردان و زنانى كه آگاهى و بصيرت در دين داشتند، اغلب خانه نشين و مطرود و فرصت طلبان جاه طلب و زراندوزان مردم آزار، دست در دست روحانيان دنيادار يهودى ، ميداندار سرنوشت مردم بودند. روحانيان ، دين مبين موسى را در راه اميال تحريف و تاءويل مى كردند. در چنين محيطى بود كه عيسى ، با اعجاز الهى ، پا به عرصه وجود نهاد! او از همان كودكى ، با سمتهاى گوناگون در محيط خويش به مقابله برخاست . چشمان نافذش ، دريچه هاى بصيرت الهى بود و هر نارسايى و ستم و تحميق و بهره كشى را مى ديد؛ با گفتار و اعتراض ، به مقابله با آن بر مى خاست . در نوجوانى گاهى مادر ساعتها منتظر او مى ماند، اما او به خانه نمى آمد و چون در پى او مى رفت ، او را مى ديد كه در گذرگاه ، با يك روحانى دنياپرست يهودى مجادله مى كند و مردم دور او را گرفته اند. يا به دورترين و فقيرانه ترين خانه شهر سر مى زد و همراه و همدل با ساكنان مستمند آن در رفع نيازشان مى كوشيد. در آستانه سى سالگى ، تمام مردم بيت المقدس او را بدين صفات مى شناختند. دكانداران دين يهود دشمنان او بودند و همه ستمديدگان دوستان او. سى سالگى ، آغاز تحول نهايى او شد: خداوند به او فرمان داد كه پيامبرى خويش را آشكار كند و انجيل را بر او فرو فرستاد. عيسى ديگر رسما وارد عمل شده بود. او محل به محل ، روستا به روستا و شهر به شهر را سر مى زد و دعوت خود را آشكار مى كرد و تحريف كاهنان و رهبانان را از دين يادآور مى شد و خرافه هاى بافته در ذهن عوام را گوشزد مى كرد و مى گفت : - اى مردم ، اين كاهنان علاوه بر هدايايى كه مى گيرند شما را وادار مى كنند كه از درآمدهاى ناچيز خود نذورات به ديرها و محافل روحانى بپردازيد و همه را صرف شهوات خود مى كنند! پس آگاه و بيدار باشيد تا مبادا فريبتان دهند. اى مردم ، خداوند مرا به رسالت برگزيد تا با آيين خويش شريعت اصيل موسى يعنى وحدانيت پروردگار و تورات اصل را تصديق كنم و شما را از پيروى از اين رهبانان و كاهنان دنياطلب باز دارم ! پيداست كه محافل يهودى ، اعم از محافل حكومتى يا روحانى كه دست در دست هم داشتند، عيسى و گفته هاى او را بر نمى يافتند، خاصه كه او داعيه پيامبرى داشت و كتاب آورده بود و تا دورترين نقطه سرزمين يهود سفر مى كرد و همگان را به دين خويش فرا مى خواند و در ميان مردم ستمديده پيروانى نيز يافته بود. پس احساس خطر كردند و اين احساس خطر آنان را به معارضه و چاره جويى واداشت و آزار عيسى و پيروان و حواريان او آغاز شد. عيسى و حواريان چاره را در اين ديدند كه از روستايى به روستاى ديگر و از شهرى به شهر ديگر بگريزند و هر روز در جايى باشند تا شناخته نشوند و ضمنا رسالت خود را ابلاغ كنند. در ميانه راهها نيز عيسى شبهات حواريان را رفع مى كرد و هرچه بيشتر دين خود را به آنان مى آموخت تا بتوانند پس از او، به تبليغ و گسترش نفوذ اين دين بپردازند. در اين سفرها، هر جا عيسى قدم مى نهاد، بركات طبيعى را نيز با خود به ارمغان مى آورد: اگر خشكسالى بود باران مى باريد و اگر محصول گندمزارها لاغر بود سرسبزتر مى شد، زمين بارورتر مى گرديد و آسمان گشاده دست تر. نيز هر جا كور مادرزادى بود با دست مبارك خود او را بينا مى كرد و هر بيمارى صعب العلاج را شفا مى بخشيد و حتى به اذن خدا، گاه مرده را زنده مى كرد. روزى هنگامى كه از بيابان وسيع و خشك مى گذشتند و تشنگى و گرسنگى حواريون را از پاى درآورده بود، آنان با آنكه به خداوند و قدرت بى كران او ايمان داشتند، اما براى اطمينان بيشتر، از عيسى خواستند كه از خدا بخواهد تا مائده اى براى آنان نازل فرمايد. و خداوند دعاى عيسى را مستجاب فرمود. كار دعوت عيسى بالا گرفت . مردم ، به ويژه مردم محروم ، گروهاگروه به او مى پيوستند و در نتيجه ترفندهاى دين پناهان دنيا خواه يهودى رنگ مى باخت و مردم كه با ارشاد مسيح آگاه مى شدند، ديگر كمترين اعتنايى به آنان نمى كردند. از اين رو، بزرگان دين يهود به حاكم وقت گوشزد كردند: - اين مرد ساحر كه دين ما را به هيچ گرفته ومردم را كافر كرده است به زودى جمعيت انبوه بيت المقدس را بر ضد حكومت يهود خواهد شورانيد. تا دير نشده است بايد او را از ميان برداشت ! - بسيار خوب ! هر قدر كه از سپاهيان لازم داريد خواهم فرستاد، تا به كمك آنان او را به چنگ بياوريد و به دار بياويزيد! اما عيسى و اطرافيان او كه از خطر آگاه شده بودند، روى نشان نمى دادند. و چون مردم با عيسى همدلى داشتند، كسى جاى او را افشا نمى كرد و يهوديان ، از يافتن او درمانده شده بودند. به همين علت ، تصميم بر آن شد كه در بيت المقدس جلسه كنند و براى دستيابى به او به چاره جويى بپردازند. درست روزى كه بزرگان يهودى پس از مدتها ناكامى در يافتن عيسى در بيت المقدس جلسه كرده بودند، يكى از حواريان به نام يهوداى اسخريوطى كه شيطان در دل او لانه ساخته و او را به دام خيانت گرفتار كرده بود خود را به محل اجتماع آنان رساند. ابتدا نگهبانان حكومتى راه را بر او بستند: - كه هستى و با كه كار دارى ؟ مرد، كه سخت پريشان مى نمود، در حالى كه هر لحظه به اطراف مى نگريست و مانند هر خائنى خائف بود، خود را به نگهبانان نزديك كرد و بسيار با احتياط و آهسته گفت : - من خبر مهمى براى عالى جنابان روحانيان معظم يهود دارم ! - خوب ! آن خبر چيست ؟ بگو تا به آنان بگوييم ! - به شما نخواهم گفت ، مرا پيش آنان بيريد، به خودشان مى گويم . - آنها جلسه اى مهم دارند و ما ماءمورييم كه نگذاريم كسى مزاحم آنان شود. - اما من درست در مورد موضوع همين جلسه پيام بسيار مهمى دارم . عجله كنيد. - بسيار خوب ، همين جا بمان تا به آنان اطلاع دهيم ! يهوداى خائن كه از ترس شناخته شدن ، چهره را در خرقه اى پشمينه و كلاهدار پنهان كرده بود، از اضطراب و انتظار، اين پا و آن پا مى كرد و دستانش را به هم مى سائيد. شايد به گمان خود مى خواست با اين خوش ‍ خدمتى به مقامى بلند در دستگاه روحانى يهود برسد و از در به درى و تحمل گرسنگى و رنج سفر با مسيح و ياران او آسوده گردد! ناگهان ، چند تن از روحانيان ، شتابزده اما با احترام بسيار، به طرف او آمدند. نگهبانان ، از آن همه توجه و احترام عالى جنابها به اين مرد ژنده پوش در شگفتى ماندند و با شگفتى بيشتر ديدند كه او را احترام بسيار به جلسه خود بردند! - آقايان ! عالى جنابان ! من كه يك يهودى واقعى ام و تنها براى دانستن چند و چون عيسى به ياران او پيوسته بودم ، چون از نزديك دانستم كه او ساحرى بيش نيست ، امروز آمده ام تا دين خود را ادا كنم . من جاى او را مى دانم . امشت او و همه حواريان در باغى خواهند بود. من با فرصتى كوتاه به اينجا آمده ام و اگر غيبت كنم ممكن است بو ببرند. - درست است ، شما نشانى را به ما بگوييد و خود به باغ بازگرديد. ما شب هنگام سپاهيان را به باغ خواهيم فرستاد و آنگاه شما به پاداش اين خدمت عظيم و خطير خواهيد رسيد! يهودا نشانى را داد و خود به جمع حواريان به نزد عيسى بازگشت . عالى جنابان بى درنگ حكومت را از قضايا آگاه كردند و تا سپاه لازم فراهم آمد پاسى از شب گذشته بود. پيداست كه عالى جنابها در شاءن خود نمى ديدند كه با پاى خود به آنجا بروند و تنها به سركرده سپاه دستور دادند كه چون به باغ رسيد، تنها عيسى را شناسايى كند و سپس بى درنگ و پيش ‍ از آنكه غائله اى برخيزد او را بر فراز تپه اعدام در جلجتا به دار آويزد. سپاه ، همان شب خود را به باغ مورد نظر رساند و دورتادور باغ را احاطه كرد و ناگهان ، با كوفتن طبل و برافروختن مشعلها، به داخل باغ ريخت . خداوند، عيسى را به لطف و عنايت خويش از مهلكه در برد. اما در آن بلوا و آن سر و صدا، يهوداى اسخريوطى كه خود از جهت چهره شبيه ترين كس به عيسى بود، به دام افتاد. زيرا يكى دو تن از سپاهيان كه يك بار مسيح را ديده بودند، آنچه از سيماى او در حافظه داشتند در آن تيرگى شب عينا در چهره يهودا يافتند و بى درنگ او را دستگير كردند. هرچه او فرياد كرد كه من عيسى نيستم ، در آن غوغا و با آن شتاب يا به گوش كس نرفت و يا اصلا كسى نشنيد. هنوز سپيده ندميده بود كه يهوداى اسخريوطى به مكافات الهى خيانت خويش رسيد و در كنار دو تن ديگر از مجرمانى كه همان شب اعدام مى شدند بر صليب رفت ! خداوند بزرگ ، عيسى مسيح فرزند مريم را زنده به نزد خويش خواند و ديگر كس او را نديد، اما دين او روز به روز گسترش يافت و عالمگير شد. درود بر او، روزى كه از مريم زاد و روزى كه روح او به نزد پروردگار رود و روزى كه ديگر بار زنده از خاك برخيزد .
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392