کانال تلگرام

 سلام . ببخشید متاسفانه ما برای چند وقت نتونستیم وبلاگ رو بروزرسانی کنیم. اما خبر خوشی برایتان دارم. وبلاگ تفریح ایرانی از سال 95 شروع می کند به گذاشتن مطالب جذاب .

این وبلاگ یک کانال تازه تاسیس دارد و خوش حال می شوم که شما در ان عضو شوید.

hcdon@

برای دیدن لینک کانال به ادامه مطلب مراجعه کنید


|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
:: ادامه مطلب
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : جمعه 21 اسفند 1394
ضرب المثل های زیبا برای حرف ب
با آل علي هر كه در افتاد ، ور افتاد . با اون زبون خوشت، با پول زيادت، يا با راه نزديكت ! با اين ريش ميخواهي بري تجريش ؟ با پا راه بري كفش پاره ميشه، با سر كلاه ! با خوردن سيرشدي با ليسيدن نميشي ! باد آورده را باد ميبرد ! با دست پس ميزنه، با پا پيش ميكشه ! بادنجان بم آفت ندارد ! بارون آمد، تركها بهم رفت ! بار كج به منزل نميرسد ! با رمال شاعر است، با شاعر رمال، با هر دو هيچكدام با هرهيچكدام هر دو ! بازي اشكنك داره ، سر شكستنك داره ! بازي بازي، با ريش بابا هم بازي ! با سيلي صورت خودشو سرخ نگهميداره ! با كدخدا بساز، ده را بچاپ ! با گرگ دنبه ميخوره، با چوپان گريه ميكنه ! بالابالاها جاش نيست، پائين پائين ها راش نيست ! بالاتو ديديم ، پائينتم ديديم ! با مردم زمانه سلامي و والسلام . تا گفته اي غلام توام، ميفروشنت ! با نردبان به آسمون نميشه رفت ! با همين پرو پاچين، ميخواهي بري چين و ماچين ؟ بايد گذاشت در كوزه آبش را خورد ! با يكدست دو هندوانه نميشود برداشت ! با يك گل بهار نميشه ! با يك گل بهار نميشه ! با يك گل بهار نميشه ! به اشتهاي مردم نميشود نان خورد ! به بهلول گفتند ريش تو بهتره يا دم سگ ؟ گفت اگر از پل جستم رريش من و گرنه دم سگ ! بجاي شمع كافوري چراغ نفت ميسوزد ! بچه سر پيري زنگوله پاي تابوته ! بچه سر راهي برداشتم پسرم بشه، شوهرم شد ! بخور و بخواب كار منه، خدا نگهدار منه ! بد بخت اگر مسجد آدينه بسازد --- يا طاق فرود آيد، يا قبله كج آيد ! به درويشه گفتند بساطتو جمع كن ، دستشو گذاشت در دهنش ! بدعاي گربه كوره بارون نمياد ! بدهكار رو كه رو بدي طلبكار ميشه ! برادران جنگ كنند، ابلهان باوركنند ! برادر پشت ، برادر زاده هم پشت خواهر زاده را با زر بخر با سنگ بكش! برادري بجا، بزغاله يكي هفت صنار ! براي كسي بمير كه برات تب كنه ! براي همه مادره، براي ما زن بابا ! براي يك بي نماز، در مسجد و نمي بندند ! براي يه دستمال قيصريه رو آتيش ميزنه ! بر عكس نهند نام زنگي كافور ! به روباهه گفتند شاهدت كيه ؟ گفت: دمبم ! بزبون خوش مار از سوراخ در مياد ! بزك نمير بهار مياد --- كنبزه با خيار مياد ! بز گر از سر چشمه آب ميخوره ! به شتره گفتند شاشت از پسه ، گفت : چه چيزم مثل همه كسه ؟! به شتر مرغ گفتند بار ببر، گفت : مرغم، گفتند : بپر، گفت : شترم ! بعد از چهل سال گدايي، شب جمعه را گم كرده ! بعد از هفت كره، ادعاي بكارت ! بقاطر گفتند بابات كيه ؟ گفت : آقادائيم اسبه ! به كيشي آمدند به فيشي رفتند ! به گربه گفتند گهت درمونه، خاك پاشيد روش ! به كچله گفتند : چرا زلف نميزاري ؟ گفت : من از اين قرتي گيريها خوشم نمياد ! به كك بنده كه رقاص خداست ! بگو نبين، چشممو هم ميگذارم، بگو نشنو در گوشمو ميگيرم، اما اگر بگي نفهمم، نميتونم ! بگير و ببند بده دست پهلوون ! بلبل هفت تا بچه ميزاره، شيش تاش سسكه، يكيش بلبل ! بمالت نناز كه بيك شب بنده، به حسنت نناز كه بيك تب بنده ! بماه ميگه تو در نيا من در ميام ! بمرغشان كيش نميشه گفت ! بمرگ ميگيره تا به تب راضي بشه ! بوجار لنجونه از هر طرف باد بياد، بادش ميده ! بهر كجا كه روي آسمان همين رنگه ! به يكي گفتند : سركه هفت ساله داري ؟ گفت : دارم و نميدم، گفتند : چرا ؟ گفت : اگر ميدادم هفت ساله نميشد ! به يكي گفتند : بابات از گرسنگي مرد . گفت : داشت و نخورد ؟ ! بمير و بدم ! به گاو و گوسفند كسي كاري نداره ! بيله ديگ، بيله چغندر
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : دو شنبه 9 دی 1392
جوک های زیبا

جموعه: مطالب طنز و خنده دار

 

جوک , جوک خفن, مطالب طنز

 يارو وسط دانشگاه دستش تو دماغشه
1ساعت بهش زل زدم بلكه خجالت بكشه
برگشته به من ميگه آقا مزاحم نشو كار دارم !
**********مطالب طنز و خنده دار***********
اينم از مجلس ختم، با كفش رفتيم با دمپايي برگشتيم !
**********مطالب طنز و خنده دار***********
طرف سوار اسب شده، عكسشو گذاشته فيس بوك، ميگه اون بالاييه منم !
**********مطالب طنز و خنده دار***********
هر روز تو دانشگاه میبینیم ۱۰۰ تا دختر مدرسه ای رو به صف کردن، معلمشونم جلو، آوردن بازدید از دانشگاه، مگه باغ وحشه اینا رو هر روز میارین بازدید!!
**********مطالب طنز و خنده دار***********
یه عمر رفتیم سینما آخر نفهمیدیم دستههای صندلیش ماله خودمونه یا بغل دستیمون!!
**********مطالب طنز و خنده دار***********
سالای پیش جایزه بانک ملت یه منزل مسکونی بود، امسال شده ۶۰ لیتر بنزین،سال دیگه میشه یه شونه تخم مرغ، سال بعدشم دوتا تافتون یه بربری هم وسطش!!
**********مطالب طنز و خنده دار***********
غار علیصدر به قندیلاش معروفه، اونوقت ملت میرن قندیلاشو میکنن یادگاری میبرن با خودشون! یکی نیست بگه آخه با اون قندیل میخای چیکار کنی؟!!
**********مطالب طنز و خنده دار***********
میری از خودپرداز پول بگیری، رمزتو میزنی پول بر میداری، بار دوم کارتو میذاری، رمز رو اشتباه میزنی، یکی از پشت میگه: آقا رمزتو اشتباه زدیها!!
**********مطالب طنز و خنده دار***********
شب جلو تلويزيون خوابم برده بود
مامانم اومد ساعت 2 نصفه شب پتو انداخت روم بوسم کرد ، کلي هم قربون صدقم رفت بعد موقع رفتن پامو لگد کرد، داد زدم و گفتم : اهههههههههههه پام داغون شد
جواب داد: خاک تو سرت کنن آخه اينجا جاي خوابه؟
**********مطالب طنز و خنده دار***********
منطقِ پدرو مادر از تحصيل در دانشگاه: "اين همه درس خوندي، درِ يه نايلون رو نميتوني باز کني!
**********مطالب طنز و خنده دار***********
عمو زنجير باف جان
ضمن عرض سلام و خسته نباشيد
جهت زحمات بي دريغ شما بزرگوار
يک گِلگي داشتم از حضورتون ...
شما که زنجير ما رو بافتي..؟
... پَه چرا پشت کوه انداختي..؟
مشکلتون دقيقاً چي بود؟
مرض داشتيد اين همه زنجير بافته شده رو پشت کوه انداختيد؟
**********مطالب طنز و خنده دار***********
بچگي يعني: وقتيکه فاصله ي دستشويي تا اتاقمونو مي دويديم
و از اينکه لولو ما رو نمي خورد فرياد مي زديم، ھـــــوراااا
**********مطالب طنز و خنده دار***********
خدایا یا پول بده یا اگه پول ندادی عقل درستو حسابی هم نده که شاد باشیم حداقل! والا...
**********مطالب طنز و خنده دار***********
هیچ کادوی زشت و به درد نخوری دور انداخته نمیشود !
فقط از خانه ای به خانه دیگر و از شخصی به شخص دیگر منتقل میشود !
**********مطالب طنز و خنده دار***********
قدیما ظرف یکبار مصرف نبود، دختر همسایه دوبار میومد،
یه بار نذری میاورد، یه بار میومد واسه ظرفش، آدم فرصت فکر کردن و تصمیم گیری داشت. بعد میگن چرا آمار ازدواج کم شده
شما دارین فرصتها رو از جوونا میگیرین... والا
**********مطالب طنز و خنده دار***********
معلم : 10 تاسيب داريم من 9 تاشو ميخورم ، چند تا سيب ميمونه؟ بچه: همون يكي روهم بردار بخور بدبخت سيب نخورده !
**********مطالب طنز و خنده دار***********
زندگي هر دختري يك سوال هست كه تا آخر عمر او را همراهي ميكند . . .
حالا چي بپوشم؟
 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : چهار شنبه 27 آذر 1392
نظر سنجی

برای نظر سنجی ادامه ی مطلب را کلیک کنید.


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
:: ادامه مطلب
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : چهار شنبه 27 آذر 1392
مسابقه

برای شرکت در مسابقه ادامه ی مطلب را کلیک کنید.

 


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
:: ادامه مطلب
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : چهار شنبه 27 آذر 1392
زندگینامه ی حضرت فاطمه
نام، القاب، کنیه‌ها(زندگینامه حضرت فاطمه زهرا) نام مبارک آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) است و از برای ایشان القاب و صفات متعددی همچون زهرا، صدیقه، طاهره، مبارکه، بتول، راضیه، مرضیه، نیز ذکر شده است. فاطمه، در لغت به معنی بریده شده و جدا شده می‌باشد و علت این نامگذاری بر طبق احادیث نبوی، آنست که: پیروان فاطمه (علیها السلام) به سبب او از آتش دوزخ بریده، جدا شده و برکنارند. زهرا به معنای درخشنده است و از امام ششم، امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که: "چون دخت پیامبر در محرابش می‌ایستاد (مشغول عبادت می‌شد)، نورش برای اهل آسمان می‌درخشید؛ همانطور که نور ستارگان برای اهل زمین می‌درخشد." صدّیقه به معنی کسی است که به جز راستی چیزی از او صادر نمی شود. طاهره به معنای پاک و پاکیزه، مبارکه به معنای با خیر و برکت، بتول به معنای بریده و دور از ناپاکی، راضیه به معنای راضی به قضا و قدر الهی و مرضیه یعنی مورد رضایت الهی.(1) کنیه‌های فاطمه (علیها السلام) نیز عبارتند از ام الحسین، ام الحسن، ام الائمه، ام ابیها و... ام ابیها به معنای مادر پدر می‌باشد و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش را با این وصف می‌ستود؛ این امر حکایت از آن دارد که فاطمه (علیها السلام) بسان مادری برای رسول خدا بوده است. تاریخ نیز گواه خوبی بر این معناست؛ چه هنگامی که فاطمه در خانه پدر حضور داشت و پس از وفات خدیجه (سلام الله علیها) غمخوار پدر و مایه پشت گرمی و آرامش رسول خدا بود و در این راه از هیچ اقدامی مضایقه نمی‌نمود، چه در جنگها که فاطمه بر جراحات پدر مرهم می‌گذاشت و چه در تمامی مواقف دیگر حیات رسول خدا. مادر و پدر(زندگینامه حضرت فاطمه زهرا) همانگونه که می‌دانیم، نام پدر فاطمه (علیها السلام) محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است که او رسول گرامی اسلام، خاتم پیامبران الهی و برترین مخلوق خداوند می‌باشد. مادر حضرتش خدیجه دختر خویلد، از زنان بزرگ و شریف قریش بوده است. او نخستین بانویی است که به اسلام گرویده است و پس از پذیرش اسلام، تمامی ثروت و دارایی خود را در خدمت به اسلام و مسلمانان مصرف نمود. خدیجه در دوران جاهلیت و دوران پیش از ظهور اسلام نیز به پاکدامنی مشهور بود؛ تا جایی که از او به طاهره (پاکیزه) یاد می‌شد و او را بزرگ زنان قریش می‌نامیدند. ولادت فاطمه (علیها السلام) در سال پنجم پس از بعثت(2) و در روز 20 جمادی الثانی در مکه به دنیا آمد. چون به دنیا پانهاد، به قدرت الهی لب به سخن گشود و گفت: "شهادت می‌دهم که جز خدا، الهی نیست و پدرم رسول خدا و آقای پیامبران است و شوهرم سرور اوصیاء و فرزندانم (دو فرزندم) سرور نوادگان می‌باشند." اکثر مفسران شیعی و عده‌ای از مفسران بزرگ اهل تسنن نظیر فخر رازی، آیه آغازین سوره کوثر را به فاطمه (علیها السلام) تطبیق نموده‌اند و او را خیر کثیر و باعث بقا و گسترش نسل و ذریه پیامبر اکرم ذکر نموده‌اند. شایان ذکر است که آیه انتهایی این سوره نیز قرینه خوبی براین مدعاست که در آن خداوند به پیامبر خطاب می‌کند و می‌فرماید همانا دشمن تو ابتر و بدون نسل است. مکارم اخلاق سراسر زندگانی صدیقه طاهره (علیها السلام)، مملو از مکارم اخلاق و رفتارهای نمونه و انسانی است. ما در این مجال جهت رعایت اختصار تنها به سه مورد اشاره می‌نماییم. اما دوباره تأکید می‌کنیم که این موارد، تنها بخش کوچکی از مکارم اخلاقی آن حضرت است. 1- از جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منقول است که: مردی از اعراب مهاجر که فردی فقیر مستمند بود، پس از نماز عصر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب کمک و مساعدت نمود. حضرت فرمود که من چیزی ندارم. سپس او را به خانه فاطمه (سلام الله علیها) که در کنار مسجد و در نزدیکی خانه رسول خدا قرار داشت، راهنمایی نمودند. آن شخص به همراه بلال (صحابی و مؤذن رسول خدا) به در خانه حضرت فاطمه (علیها السلام) آمد و بر اهل بیت رسول خدا سلام گفت و سپس عرض حال نمود. حضرت فاطمه (علیها السلام) با وجود اینکه سه روز بود خود و پدر و همسرش در نهایت گرسنگی به سر می‌بردند، چون از حال فقیر آگاه شد، گردن‌بندی را که فرزند حمزه، دختر عموی حضرت به ایشان هدیه داده بود و در نزد آن بزرگوار یادگاری ارزشمند محسوب می‌شد، از گردن باز نمود و به اعرابی فرمود: این را بگیر و بفروش؛ امید است که خداوند بهتر از آن را نصیب تو نماید. اعرابی گردن‌بند را گرفت و به نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و شرح حال را گفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از شنیدن ماجرا، متأثر گشت و اشک از چشمان مبارکش فرو ریخت و به حال اعرابی دعا فرمود. عمار یاسر (از اصحاب پیامبر) برخاست و اجازه گرفت و در برابر اعطای غذا، لباس، مرکب و هزینه سفر به اعرابی، آن گردن‌بند را از او خریداری نمود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اعرابی پرسید: آیا راضی شدی؟ او در مقابل، اظهار شرمندگی و تشکر نمود. عمار گردن‌بند را در پارچه ای یمانی پیچیده و آنرا معطر نمود و به همراه غلامش به پیامبر هدیه داد. غلام به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و جریان را باز گفت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) غلام و گردن‌بند را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. غلام به خانه‌ی صدیقه اطهر آمد. زهرا (علیها السلام)، گردن‌بند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد نمود. گویند غلام در این هنگام تبسم نمود. هنگامی که علت را جویا شدند، گفت: چه گردن‌بند با برکتی بود، گرسنه‌ای را سیر کرد و برهنه‌ای را پوشانید، پیاده‌ای را صاحب مرکب و فقیری را بی‌نیاز کرد و غلامی را آزاد نمود و سرانجام به نزد صاحب خویش بازگشت. 2- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در شب زفاف پیراهن نویی را برای دختر خویش تهیه نمود. فاطمه (علیها السلام) پیراهن وصله‌داری نیز داشت. سائلی بر در خانه حاضر شد و گفت: من از خاندان نبوت پیراهن کهنه می‌خواهم. حضرت زهرا (علیها السلام) خواست پیراهن وصله‌دار را مطابق خواست سائل به او بدهد که به یاد آیه شریفه "هرگز به نیکی دست نمی‌یابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق نمایید"، افتاد. در این هنگام فاطمه (علیها السلام) پیراهن نو را در راه خدا انفاق نمود. 3- امام حسن مجتبی در ضمن بیانی، عبادت فاطمه (علیها السلام)، توجه او به مردم و مقدم داشتن آنان بر خویشتن، در عالیترین ساعات راز و نیاز با پروردگار را این گونه توصیف می‌نمایند: "مادرم فاطمه را دیدم که در شب جمعه‌ای در محراب عبادت خویش ایستاده بود و تا صبحگاهان، پیوسته به رکوع و سجود می‌پرداخت. و شنیدم که بر مردان و زنان مؤمن دعا می‌کرد، آنان را نام می‌برد و بسیار برایشان دعا می‌نمود اما برای خویشتن هیچ دعایی نکرد. پس به او گفتم: ای مادر، چرا برای خویش همانگونه که برای غیر، دعا می‌نمودی، دعا نکردی؟ فاطمه (علیها السلام) گفت: پسرم ! اول همسایه و سپس خانه." ازدواج و فرزندان آن حضرت(زندگینامه حضرت فاطمه زهرا) صدیقه کبری خواستگاران فراوانی داشت. نقل است که عده‌ای از نامداران صحابه از او خواستگاری کردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها فرمود که اختیار فاطمه در دست خداست. بنا بر آنچه که انس بن مالک نقل نموده است، عده‌ای دیگر از میان نامداران مهاجرین، برای خواستگاری فاطمه (علیها السلام) به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند و گفتند حاضریم برای این وصلت، مهر سنگینی را تقبل نماییم. رسول خدا همچنان مسأله را به نظر خداوند موکول می‌نمود تا سرانجام جبرئیل بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و گفت: "ای محمد! خدا بر تو سلام می‌رساند و می‌فرماید فاطمه را به عقد علی درآور، خداوند علی را برای فاطمه و فاطمه را برای علی پسندیده است." امام علی (علیه السلام) نیز از خواستگاران فاطمه (علیها السلام) بود و حضرت رسول بنا بر آنچه که ذکر گردید، به امر الهی با این وصلت موافقت نمود. در روایات متعددی نقل گشته است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر علی نبود، فاطمه همتایی نداشت. بدین ترتیب بود که مقدمات زفاف فراهم شد. حضرت فاطمه (علیها السلام) با مهری اندک (بر خلاف رسوم جاهلی که مهر بزرگان بسیار بود) به خانه امام علی (علیه السلام) قدم گذارد.(3) ثمره این ازدواج مبارک، 5 فرزند به نامهای حسن، حسین، زینب، ام کلثوم و محسن (که در جریان وقایع پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سقط شد)، بود. امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) از امامان 12 گانه می‌باشند که در دامان چنین مادری تربیت یافته‌اند و 9 امام دیگر (به غیر از امام علی (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام)) از ذریه امام حسین (علیه السلام) می‌باشند و بدین ترتیب و از طریق فاطمه (علیها السلام) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) منتسب می‌گردند و از ذریه ایشان به شمار می‌روند.(4) و به خاطر منسوب بودن ائمه طاهرین (به غیر از امیر مؤمنان (علیه السلام)) به آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) را "ام الائمه" (مادر امامان) گویند. زینب (سلام الله علیها) که بزرگترین دختر فاطمه (علیها السلام) به شمار می‌آید، بانویی عابد و پاکدامن و عالم بود. او پس از واقعه عاشورا، و در امتداد حرکت امام حسین (علیه السلام)، آن چنان قیام حسینی را نیکو تبیین نمود، که پایه‌های حکومت فاسق اموی به لرزه افتاد و صدای اعتراض مردم نسبت به ظلم و جور یزید بارها و بارها بلند شد. تا جایی که حرکتهای گسترده‌ای بر ضد ظلم و ستم او سازمان گرفت. آنچه از جای جای تاریخ درباره عبادت زینب کبری (علیها السلام) بدست می‌آید، آنست که حتی در سخت‌ترین شرایط و طاقت‌فرساترین لحظات نیز راز و نیاز خویش با پروردگار خود را ترک ننمود و این عبادت و راز و نیاز او نیز ریشه در شناخت و معرفت او نسبت به ذات مقدس ربوبی داشت. ام کلثوم نیز که در دامان چنین مادری پرورش یافته بود، بانویی جلیل القدر و خردمند و سخنور بود که او نیز پس از عاشورا به همراه زینب (سلام الله علیها) حضور داشت و نقشی عمده در آگاهی دادن به مردم ایفا نمود. فاطمه (علیها السلام) در خانه فاطمه (علیها السلام) با آن همه فضیلت، همسری نیکو برای امیر مؤمنان بود. تا جایی که روایت شده هنگامی که علی (علیه السلام) به فاطمه (علیها السلام) می‌نگریست، غم و اندوهش زدوده می‌شد. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه حتی اموری را که می‌پنداشت امام علی (علیه السلام) قادر به تدارک آنها نیست، از او طلب نمی نمود. اگر بخواهیم هر چه بهتر رابطه زناشویی آن دو نور آسمان فضیلت را بررسی نماییم، نیکوست از امام علی (علیه السلام) بشنویم؛ چه آن هنگام که در ذیل خطبه‌ای به فاطمه (علیها السلام) با عنوان بهترین بانوی جهانیان مباهات می‌نماید و او را از افتخارات خویش بر می‌شمرد و یا آن هنگام که می‌فرماید: "بخدا سوگند که او را به خشم در نیاوردم و تا هنگامی که زنده بود، او را وادار به کاری که خوشش نیاید ننمودم؛ او نیز مرا به خشم نیاورد و نافرمانی هم ننمود." مقام حضرت زهرا (علیها السلام) و جایگاه علمی ایشان فاطمه زهرا (علیها السلام) در نزد شیعیان اگر چه امام نیست، اما مقام و منزلت او در نزد خداوند و در بین مسلمانان به خصوص شیعیان، نه تنها کمتر از سایر ائمه نیست، بلکه آن حضرت همتای امیر المؤمنین و دارای منزلتی عظیم‌تر از سایر ائمه طاهرین (علیهم السلام) می‌باشد. اگر بخواهیم مقام علمی فاطمه (علیها السلام) را درک کنیم و به گوشه‌ای از آن پی ببریم، شایسته است به گفتار او در خطبه فدکیه بنگریم؛ چه آنجا که استوارترین جملات را در توحید ذات اقدس ربوبی بر زبان جاری می‌کند، یا آن هنگام که معرفت و بینش خود را نسبت به رسول اکرم آشکار می‌سازد و یا در مجالی که در آن خطبه، امامت را شرح مختصری می‌دهد. جای جای این خطبه و احتجاجات این بانوی بزرگوار به قرآن کریم و بیان علت تشریع احکام، خود سندی محکم بر اقیانوس بی‌کران علم اوست که متصل به مجرای وحی است (قسمتی از این خطبه در فراز آخر مقاله خواهد آمد). از دیگر شواهدی که به آن وسیله می‌توان گوشه‌ای از علو مقام فاطمه (علیها السلام) را درک نمود، مراجعه زنان و یا حتی مردان مدینه در مسائل دینی و اعتقادی به آن بزرگوار می‌باشد که در فرازهای گوناگون تاریخ نقل شده است. همچنین استدلالهای عمیق فقهی فاطمه (علیها السلام) در جریان فدک (که مقداری از آن در ادامه ذکر خواهد گردید)، به روشنی بر احاطه فاطمه (علیها السلام) بر سراسر قرآن کریم و شرایع اسلامی دلالت می‌نماید. مقام عصمت در بیان عصمت فاطمه (علیها السلام) و مصونیت او نه تنها از گناه و لغزش بلکه از سهو و خطا، استدلال به آیه تطهیر ما را بی‌نیاز می‌کند. ما در این قسمت جهت جلوگیری از طولانی شدن بحث، تنها اشاره می‌نماییم که عصمت فاطمه (علیها السلام) از لحاظ کیفیت و ادله اثبات همانند عصمت سایر ائمه و پیامبر است که در قسمت مربوطه در سایت بحث خواهد شد. بیان عظمت فاطمه از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بارها و بارها فاطمه (علیها السلام) را ستود و از او تجلیل نمود. در مواقع بسیاری می‌فرمود: "پدرش به فدایش باد" و گاه خم می‌شد و دست او را می‌بوسید. به هنگام سفر از آخرین کسی که خداحافظی می‌نمود، فاطمه (علیها السلام) بود و به هنگام بازگشت به اولین محلی که وارد می‌شد، خانه او بود. عامه محدثین و مسلمانان از هر مذهب و با هر عقیده‌ای، این کلام را نقل نموده‌اند که حضرت رسول می‌فرمود: "فاطمه پاره تن من است هر کس او را بیازارد مرا آزرده است." از طرفی دیگر، قرآن کریم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از هر سخنی که منشأ آن هوای نفسانی باشد، بدور دانسته و صراحتاً بیان می‌دارد که هر چه پیامبر می‌فرماید، سخن وحی است. پس می‌توان دریافت که این همه تجلیل و ستایش از فاطمه (علیها السلام)، علتی ماورای روابط عاطفی مابین پدر و فرزند دارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز خود به این مطلب اشاره می‌فرمود. گاه در جواب خرده‌گیران، لب به سخن می‌گشود که خداوند مرا به این کار امر نموده و یا می‌فرمود: "من بوی بهشت را از او استشمام می‌کنم." اما اگر از زوایای دیگر به بحث بنگریم و حدیث نبوی را در کنار آیات شریفه قرآن کریم قرار دهیم، مشاهده می‌نماییم قرآن کریم عقوبت کسانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را اذیت نمایند، عذابی دردناک ذکر می‌کند. و یا می‌فرماید کسانی که خدا و رسول را اذیت نمایند، خدا آنان را در دنیا از رحمت خویش دور می‌دارد و برای آنان عذابی خوار کننده آماده می‌نماید. پس به نیکی مشخص می‌شود که رضا و خشنودی فاطمه (علیها السلام)، رضا و خشنودی خداوند است و غضب او نیز باعث غضب خداست. به بیانی دقیق‌تر، او مظهر رضا و غضب الهی است. چرا که نمی‌توان فرض نمود، شخصی عملی را انجام دهد و بدان وسیله فاطمه (علیها السلام) را بیازارد و موجب آزردگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گردد و بدین سبب مستوجب عقوبت الهی شود، اما خداوند از آن شخص راضی و به عمل او خشنود باشد و در عین رضایت، او را مورد عقوبتی سنگین قرار دهد. نکته‌ای دیگر که از قرار دادن این حدیث در کنار آیات قرآن کریم بدست می‌آید، آنست که رضای فاطمه (علیها السلام)، تنها در مسیر حق بدست می‌آید و غضب او فقط در انحراف از حق و عدول از اوامر الهی حاصل می‌شود و در این امر حتی ذره‌ای تمایلات نفسانی و یا انگیزه‌های احساسی مؤثر نیست. چرا که از مقام عدل الهی، بدور است شخصی را به خاطر غضب دیگری که برخواسته از تمایل نفسانی و یا عوامل احساسی مؤثر بر اراده اوست، عقوبت نماید.

:: برچسب‌ها: قسمت دوم ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : سه شنبه 19 آذر 1392
زندگینامه ی حضرت فاطمه
مجموعه: زندگینامه بزرگان دینی زندگینامه حضرت فاطمه,حضرت فاطمه زندگینامه حضرت فاطمه زهرا زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (قسمت اول) فاطمه (علیها السلام) در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می‌باشد. این عقیده بر گرفته از مضامین احادیث نبوی است. این طایفه از احادیث، اگر چه از لحاظ لفظی دارای تفاوت هستند، اما دارای مضمونی واحد می‌باشند. در یکی از این گفتارها (که البته مورد اتفاق مسلمانان، اعم از شیعه و سنی است)، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: "فاطمه سرور زنان جهانیان است". اگر چه بنابر نص آیه شریفه قرآن، حضرت مریم برگزیده زنان جهانیان معرفی گردیده و در نزد مسلمانان دارای مقامی بلند و عفت و پاکدامنی مثال‌زدنی می‌باشد و از زنان برتر جهان معرفی گشته است، اما او برگزیده‌ی زنان عصر خویش بوده است. ولی علو مقام حضرت زهرا (علیها السلام) تنها محدود به عصر حیات آن بزرگوار نمی‌باشد و در تمامی اعصار جریان دارد. لذا است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلامی دیگر صراحتاً فاطمه (علیها السلام) را سرور زنان اولین و آخرین ذکر می‌نمایند. اما نکته‌ای دیگر نیز در این دو حدیث نبوی و احادیث مشابه دریافت می‌شود و آن اینست که اگر فاطمه (علیها السلام) برترین بانوی جهانیان است و در بین زنان از هر جهت، کسی دارای مقامی والاتر از او نیست، پس شناخت سراسر زندگانی و تمامی لحظات حیات او، از ارزش فوق العاده برخوردار می‌باشد. چرا که آدمی با دقت و تأمل در آن می‌تواند به عالیترین رتبه‌های روحانی نائل گردد. از سوی دیگر با مراجعه به قرآن کریم درمی‌یابیم که آیات متعددی در بیان شأن و مقام حضرتش نازل گردیده است که از آن جمله می‌توان به آیه‌ی تطهیر، آیه مباهله، آیات آغازین سوره دهر، سوره کوثر، آیه اعطای حق ذی القربی و... اشاره نمود که خود تأکیدی بر مقام عمیق آن حضرت در نزد خداوند است. این آیات با تکیه بر توفیق الهی، در مقالات دیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ما در این قسمت به طور مختصر و با رعایت اختصار، به مطالعه شخصیت و زندگانی آن بزرگوار خواهیم پرداخت.

:: برچسب‌ها: قسمت اول ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : سه شنبه 19 آذر 1392
ندگینامه ی امام محمد باقر
مجموعه: زندگینامه بزرگان دینی امام محمد باقر,زندگینامه امام محمد باقر امام محمد باقر امام محمد باقر ولادت امام محمد باقر تبار والاى امام باقر (ع) همسران امام محمد باقر فرزندان امام محمد باقر ابو جعفر، امام محمد باقر (ع) پنجمین آفتابى است كه بر افق امامت، جاودانه درخشید.زندگیش سراسر دانش و ارزش بود، از این رو باقر العلوم نامیده شد، یعنى شكافنده دشواریهاى دانش و گشاینده پیچیدگیهاى معرفت. خصلت آفتاب است كه هماره گام بر فرق ظلمت مى‏نهد و در لحظه‏هاى تاریك، بر افق زمان مى‏روید تا ارزشهاى مهجور و نهان شده در سیاهى جهل و جور را، دوباره جان بخشد و آشكار سازد. او نیز در عصر حاكمیت جور و تشتت اندیشه‏هاى دینى امت اسلام، تولد یافت تا پیام آور معرفت و احیاگر اسلام ناب محمدى (ص) باشد. ولادت امام محمد باقر حضرت ابو جعفر، باقر العلوم، در شهر مدینه تولد یافت.و بر اساس نظریه بیشتر مورخان و كتابهاى روایى، تولد آن گرامى در سال 57 هجرى بوده است. (1) این نقل، با روایاتى كه نشان مى‏دهد امام باقر (ع) به هنگام شهادت جد خویش ـ حسین بن على (ع) ـ در سرزمین طف حضور داشته و سه سال از عمرش مى‏گذشته است هماهنگى دارد. (2) در روز و ماه ولادت آن حضرت نیز نقلهاى مختلفى یاد شده است: الف ـ سوم صفر 57 هجرى. (3) ب ـ پنجم صفر 57 هجرى. (4) ج ـ جمعه اول رجب 57 هجرى. (5) د ـ دوشنبه یا سه شنبه اول رجب 57 هجرى. (6) بیشتر محققان با ترجیح نظریه نخست، یعنى سوم صفر آن را پذیرفته‏اند. تبار والاى امام باقر (ع) امام محمد باقر (ع) از جانب پدر و نیز مادر، به شجره پاكیزه نبوت منتهى مى‏گردد. او نخستین مولودى است كه در خاندان علویان از التقاى دو بحر امامت (نسل حسن بن على و حسین بن على علیهما السلام) تولد یافت: (7) پدر: على بن الحسین، زین العابدین (ع) .مادر: ام عبد الله، فاطمه، دختر امام حسن مجتبى (ع) (8) مادر گرامى امام باقر (ع) نخستین علویه‏اى است كه افتخار یافت فرزندى علوى به دنیا آورد . (9) براى وى كنیه‏هایى چون ام الحسن و ام عبده آورده‏اند، اما مشهورترین آنها، همان ام عبد الله است. در پاكى و صداقت، چنان نمونه بود كه صدیقه‏اش لقب دادند. (10) امام باقر (ع) مادر بزرگوار خویش را چنین توصیف كرده است: «روزى مادرم كنار دیوارى نشسته بود، ناگهان دیوار ریزش كرد و در معرض ویرانى قرار گرفت، مادرم دست بر سینه دیوار نهاد و گفت، به حق مصطفى (ص) سوگند، اجازه فرو ریختن ندارى.دیوار بر جاى ماند تا مادرم از آن جا دور شد.سپس دیوار فرو ریخت. (11) نام و كنیه امام محمد باقر نام آن حضرت محمد است.این نامى است كه رسول خدا (ص) از دیر زمان براى وى برگزیده بود . جابر بن عبد الله انصارى یار دیرین پیامبر (ص) افتخار دارد كه سلام رسول خدا را به امام باقر (ع) ابلاغ كرده است.از بیان او ـ كه به تفصیل خواهد آمد ـ استفاده مى‏شود كه نامگذارى امام باقر (ع) به وسیله پیامبر اكرم (ص) صورت گرفته است.كنیه آن گرامى ابو جعفر (12) است و جز این كنیه‏اى براى وى نقل نكرده‏اند. (13) القاب امام محمد باقر براى امام باقر (ع) این القاب یاد شده است: 1 ـ باقر. این لقب مشهورترین القاب آن حضرت بشمار مى‏آید و بیشتر منابع بدان تصریح كرده‏اند. (14) در بیان فلسفه تعیین این لقب براى وى، آمده است: ـ شكافنده معضلات علم و گشاینده پیچیدگیهاى دانش بود. (15) ـ به دلیل گستردگى معارف و اطلاعاتى كه در اختیار داشت، باقر نامیده شد. (16) ـ بدان جهت كه در نتیجه سجده‏هاى بسیار، پیشانیش فراخ گشته بود. (17) ـ احكام را از متن قوانین كلى، استنباط و استخراج مى‏كرد. (18) 2 ـ شاكر 3 ـ هادى 4 ـ امین ـ شبیه، به جهت شباهت آن حضرت به رسول خدا (ص) (19) . همسران امام محمد باقر در منابع تاریخى، براى امام باقر (ع) دو همسر و دو «ام ولد» (20) نام برده‏اند. همسران عبارتند از: 1 ـ ام فروة دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر. او هر چند از نسل ابو بكر بود، اما همانند پدرش قاسم بن محمد حق امامان را مى شناخت و اهل ولایت معصومین (ع) بود، چنان كه در روایتى از امام رضا (ع) آمده است كه روزى نام قاسم بن محمد نزد آن حضرت برده شد، امام فرمود: او به ولایت و امامت اعتقاد داشت. (21) 2 ـ ام حكیم دختر اسید بن مغیره ثقفى. فرزندان امام محمد باقر براى امام باقر (ع) هفت فرزند یاد كرده‏اند، پنج پسر و دو دختر. 1 ـ جعفر بن محمد الصادق (ع) . وى مشهورترین، ارجمندترین و با فضیلت ترین فرزند امام باقر (ع) مى‏باشد كه از ام فروة زاده شد و نسل امامت از طریق او استمرار یافت. 2 ـ عبد الله بن محمد.او یگانه برادر امام صادق (ع) بشمار مى‏آید كه هم از ناحیه پدر و هم از ناحیه مادر با آن حضرت متحد است.مورخان وى را صاحب فضل و صلاح دانسته‏اند و متذكر شده‏اند كه فردى از بنى امیه به او سم خورانید و او را به شهادت رساند. (22) 3 ـ ابراهیم بن محمد، از ام حكیم. 4 ـ عبید الله بن محمد، از ام حكیم. 5 ـ على بن محمد. 6 ـ زینب بنت محمد، این دو (یعنى زینب و على) از یك مادرند كه ام ولد بوده است. 7 ـ ام سلمه، مادر وى را نیز ام ولد دانسته‏اند. (23) برخى از منابع، تنها شش فرزند براى امام باقر (ع) نام برده‏اند و بر این باورند كه امام باقر فرزندى به نام عبید الله نداشته است. (24) گروهى دیگر گفته اند: امام باقر (ع) دو دختر نداشته است، بلكه زینب و ام سلمه در حقیقت دو نام براى یك دختر است. (25) پى‏نوشت‏ها: 1 ـ در سال تولد امام باقر (ع) جهار نقل وجود دارد كه عبارتند از: سالهاى 56، 57، 58، 59 هجرى در این میان نقل دوم، یعنى سال 57 از پشتوانه تاریخى و حدیثى بیشترى برخوردار است.برخى از منابعى كه سال 57 را یاد كرده‏اند عبارتند از: دلائل الامامة 194 اصول كافى 2/372، ارشاد مفید 2/56، مصباح المتهجد 557، اعلام الورى 259، مناقب ابن شهر آشوب 4/210، روضة الواعظین 1/207، كفایة الطالب 455، وفیات الاعیان 4/..174.و منابعى كه سال 58 را سال ولادت امام باقر (ع) دانسته‏اند عبارتند از: اثبات الوصیة 150 ـ 153، عیون المعجزات 75 و منابعى كه سال 59 را نقل كرده اند چنینند: فرق الشیعة 61، عمدة الطالب 138 ـ 139، بحار 46/217 به نقل از مصباح كفعمى. 2 ـ ر.ك: سبائك الذهب 74، عیون المعجزات 75، اخبار الدول و آثار الاول .11 3 ـ كشف الغمة 2/318، الفصول المهمة 211، مصباح كفعمى 522، نور الابصار شبلنجى 142، و... 4 ـ تذكرة الائمة، لاهیجى .125 5 ـ دلائل الامامة 94، مصباح المتهجد 557، اعلام الورى .259 6 ـ اعیان الشیعة 1/ .650 7 ـ انه اول من اجتمعت له ولادة الحسن و الحسین (ع) .رك: مناقب ابن شهر آشوب 4/208، عمدة الطالب 138 ـ 139، نور الابصار، مازندرانى .51 8 ـ برخى منابع، ام عبد الله، فاطمه را فرزند حسن مثنى (حسن بن حسن) دانسته اند مانند : تذكرة الخواص 302، وفیات الاعیان 4/174.اما بیشتر منابع وى را فرزند بى واسطه امام حسن مجتبى (ع) به شمار آورده‏اند مانند: تاریخ یعقوبى 2/320، فرق الشیعة، نوبختى 61، دلایل الامامة 95، اصول كافى 2/372، اثبات الوصیة 150، اعلام الورى 259، تذكرة الخواص 302، البدایة و النهایة 9/309، اخبار الدول و آثار الاول ...111 9 ـ هى اول علویة ولدت علویا.دلائل الامامة .95 10 ـ همان. 11 ـ عیون المعجزات 75، اثبات الهداة 5/270، بحار 46/217، نور الابصار، مازندرانى 44، الانوار البهیة .115 12 ـ مثیر الاحزان، جواهرى 237، تاریخ ابن خلكان 2/23، تاج الموالید، طبرسى/39، المعارف 215، سیر اعلام النبلاء، 4/401 و... 13 ـ الفصول المهمة 211، بحار 46/216، سیرة الائمة الاثنى عشر 2/ .200 14 ـ سبائك الذهب 74، عیون الاخبار، ابن قتیبه 1/312، ارشاد مفید 2/156، تذكرة الخواص 302، مرآة الجنان 1/248، تاریخ ابن وردى 1/248، روض الریاحین 67، الصواعق المحرقة 210، شذرات الذهب 1/ .149 15 ـ تاریخ یعقوبى 2/302، سیر اعلام النبلاء 4/402، الفصول المهمة 211، شذرات الذهب 1/ .149 16 ـ تاج الموالید 39، كشف الغمة 2/318، تذكرة الخواص 302، اعیان الشیعة 1/ .650 17 ـ تذكرة الخواص 302، اعیان الشیعة 1/ .650 18 ـ البدایة و النهایة 9/ .309 19 ـ این القاب در منابع زیر آمده است: دلائل الامامة 94، تاج الموالید 39، كشف الغمة 2/318، تذكرة الخواص 5/302، احقاق الحق 12/165 و... 20 ـ ام ولد به كنیزى گفته مى‏شود كه از مولاى خود صاحب فرزند شده باشد. 21 ـ ذكر عند الرضا (ع) القاسم بن محمد...و سعید بن المسیب فقال: كانا على هذا الامر ...قرب الاسناد 210، بحار 46/ .366 لازم به یادآورى است كه در متن حدیث قاسم بن محمد دایى امام موسى بن جعفر (ع) یاد شده كه جد مادرى به جاى آن صحیح است و آنچه مى‏نماید كه مراد از قاسم بن محمد همان جد مادرى است، ذیل حدیث مى‏باشد. 22 ـ الفصول المهمة .221 23 ـ برخى از منابع كه این هفت تن را یاد كرده‏اند عبارتند از: ارشاد مفید 2/172، تاج الموالید 118، مناقب 4/210، تذكرة الائمة .216 24 ـ طبقات ابن سعد 5/236، تذكرة الخواص .306 25 ـ اعلام الورى 265، كشف الغمة 2/322، الفصول المهمة 221، بحار 46/ .365 منبع:
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : سه شنبه 19 آذر 1392
زندگینامه ی حضرت نوح

زندگینامه حضرت نوح, زندگی نامه حضرت نوح, داستان زندگی حضرت نوح

زندگینامه حضرت نوح (ع)
وى نوح‌ فرزند لامك‌ فرزند متوشلخ‌ فرزند اخنوخ‌ (ادريس‌) است‌. و نسب‌ او به ‌شيت‌ فرزند آدم‌ (ع‌) مى‌رسد تاريخ‌ نويسان‌ بر اين‌ باورند كه‌ حضرت‌ نوح‌ (ع‌) اولين‌ رسولى است‌ كه‌ خداى سبحان‌ او را به‌ سوى اهل‌ زمين‌ فرستاد، و به‌ او فرمان‌داد تا قومش‌ را آگاه‌ كند و آنان را از عذاب‌ خدا برحذر نمايد .

چنان كه‌ در قرآن‌ مجيد‌ آمده‌ است‌ : «ما نوح‌ را به‌ سوى قومش‌ فرستاديم‌ (وگفتيم‌) ‌ آگاه‌ كن‌ قوم‌خود را قبل‌ از آن كه‌ ايشان را عذابى دردناك‌ بيايد»[1] .
و در آية‌ ديگرى آمده است :«و ما تا رسولى نفرستيم‌ هرگز كسى را عذاب‌ نكنيم»[2] .
در برخى از روايت‌ها آمده‌ است‌ كه‌ نوح‌(ع‌) نخستين‌ هشدار دهندة‌ و رسول‌ بود ولى از آية :«و چون‌ قوم‌ نوح‌ رسولان‌ راتكذيب‌ كردند آنها را غرق‌ كرديم.» چنين بر مى‌آيد، كه‌ قبل‌ از نوح‌ نيز فرستادگانى وجود داشته‌اند .
امام‌ محمّد باقر (ع‌) در حديثى كه صاحب‌ كتاب‌ اكمال‌ الدين‌ و اتمام‌ النعمه‌ روايت‌كرده‌ است‌ مى‌فرمايد : «ما بين آدم‌ و نوح‌ ده‌ نسل‌ بود كه‌ همة‌ آنان پيامبر بودند.»[3] . نام نوح‌ (ع‌) درچهل‌ و سه‌ مورد در قرآن‌ كريم‌ ذكر شده‌ است‌ و داستان‌ كامل او در بسيارى از ‌سوره‌هاى قرآن‌ آمده‌ است‌ كه از جملة اين سورها،‌ ‌ اعراف‌ ، هود ، مؤمنون‌ ، شعراء ، و قمر هستند . وهم چنين سورة‌خاصى به نام او وجود دارد. و تمام‌ اين‌سوره‌ اشاره‌ دارد به‌ بعثت‌ ، رسالت‌ و روش‌ دعوت‌ او و گفتگوهايى كه‌ با قومش‌ داشته‌است‌.
 پرستش‌ بت‌ها
پرستش‌ بت‌‌ها در بين‌ قوم‌ نوح‌ رايج بود . و آنان در گم‌راهى و كفر به‌‌سر مى‌بردند .پس‌ خداوند نوح‌ (ع‌) را به‌ سوى قومش‌ فرستاد، تا آنان‌ را به‌ سوى خدا دعوت‌ كند. او چنين‌ كرد و در ميان‌ آنان‌ «نهصد و پنجاه‌ سال‌  درنگ‌ كرد.» [4] وليكن‌ اين‌ مدت‌ طولانى نتيجه‌ بخش‌ نبود .
تنها عده‌ كمى از آنان به‌ رسالت او ايمان‌ آوردند ، و اكثريت قوم‌ بر پرستش‌ بت‌ها باقى‌ماندند؛ بتهايى كه‌ مشهورترين‌ آنها «ود ، سواع، يغوث‌، يعوق،‌ ويسرا » بوده‌اند.
نوح‌ (ع‌) تمام تلاش خودرا به كاربست تا قوم خود را به راه راست بازگرداند. اما پندهاى وى تنها بر كفر و سركشى آنان افزود. سركشى آنان تا به‌ اين‌ حد رسيد كه‌ پدر به‌ فرزند خود‌ توصيه‌ مى‌كرد تا هنگامى‌كه‌ زنده‌ است‌ از نوح‌ (ع‌) پيروى نكند .
دلايل‌ روگردانى قوم نوح (ع):
نوح‌ (ع‌) قومش‌ را برحذر كرد كه‌ اگر به‌ خداى يكتا ايمان‌ نياورند عذابى بر آنان فرود خواهد آمد .
نوح (ع) به سبب بيم از اين كه‌ اگر قومش‌ به‌ خدا مشرك‌ شوند در هلاكت‌ مى‌افتند ، راه‌هاى سعادت و نيكبختى ‌ را براى آنان بيان‌ كرد . اما قوم‌ وى به‌ جاى اين كه‌ به‌ پندهاى او گوش‌بدهند و از او اطاعت‌ كنند تا خدا وند آنان را شامل‌ آمرزش‌ و امداد‌ خود گرداند، دچار غرور و گمراهى گشتند .

آنان نبوت‌ او را انكار نمودند و وى را آزار دادند، و به‌ او تهمت‌ دروغ‌ بستند. زيرا او را انسانى ‌ از قوم خود‌ مى‌ديدند كه‌ مانند آنها مى‌خورد و مى‌آشاميد . قوم نوح سپس‌ او را گمراه‌شمردند و نيز گفتند كه‌ تنها فرومايگان‌ قوم‌- يعنى  فقرا و مساكين‌ و مستضعفين‌ - به‌ او ملحق‌ شدند .
قرآن‌ كريم‌ در اين‌ باره‌ اشاره‌اى مى‌كند ومى‌فرمايد: «پس‌ آن‌ عده‌ از قومش‌ كه‌ كافر شدند گفتند ما تو را جز انسانى مانند خود نمى‌بينيم‌ و كسانى را كه‌ از تو پيروى كردند جز گروهى اراذل‌ ساده‌لوح‌ نمى‌بينيم ؛ وبراى شما فضيلتى نسبت‌ به‌ خود نمى‌بينيم‌ بلكه‌ شما را دروغگو تصوّر مى‌كنيم»[5] .
 قرآن مجيد هم چنين در اية ديگرى مى‌فرمايد : «اشراف‌ قومش‌ به‌ او گفتند : ما تو را در گمراهى آشكارى مى‌بينيم‌؛ گفت‌ اى قوم‌ من‌! هيچ‌گونه‌ گمراهى در من‌ نيست‌ ؛ ولى من‌ فرستاده‌اى از جانب‌ پروردگار جهانيانم؛ ‌رسالتهاى پروردگارم‌ را به‌ شما ابلاغ‌ مى‌كنم‌ و خيرخواه‌ شما هستم‌ ؛ و از خداوندچيزهايى مى‌دانم‌ كه‌ شما نمى‌دانيد.

آيا تعجب‌ كرده‌ايد كه‌ دستور آگاه‌ كننده‌ پروردگارتان‌ بوسيلة‌ مردى از شما به‌ شما برسد ، تا (از عواقب‌ اعمال‌ خلاف‌) بيمتان‌دهد (و در پرتو اين‌ دستور) و پرهيزكارى پيشه‌ كنيد، شايد مشمول‌ رحمت‌ الهى‌گرديد؟!»[6] .
با وجود اين كه‌ ‌ اشراف‌ و كافران مقابل‌ دعوت‌ او ايستادند ، اما نوح‌ (ع‌) در مقابل به‌ دعوت‌ و فراخوان خود ادامه‌ داد .ايشان  در حالى كه‌ با وسايل‌ مختلف‌ و از طريق‌ گفتگو سعى مى‌كرد آنان را قانع‌ كند، انتظار پاداش‌ عملش‌ را به‌ صورت‌ مال‌ يا مقام‌ نداشت‌ و تنها خواستة‌ او پاداش‌ وجزاى الهى بود.
 اشراف‌ و كفّار بين‌ خود و بين‌ فقرا و وتهيدستانى كه‌ از نوح‌ تبعيت ‌مى‌كردند تفاوت‌هاى مالى و اجتماعى مى‌ديدند و از قبول‌ دعوتش‌ امتناع‌ مى‌نمودند. آنان شرط‌هايى براى نوح تعيين كردند؛ كه مى‌بايست‌ شرط‌ها را به‌ اجرا در بياورد ، تا آنان‌ ايمان‌ بياورند .

از جمله‌ اين كه‌ فقرا و مستمندان‌ را ازخود دور كند و آنها را از دعوت‌ خارج‌ سازد. ولى نوح‌ (ع‌) خواست‌ آنان را نپذيرفت‌؛ زيرا فقرا به‌ او و دعوتش‌ ايمان آورده او براين‌ باور بودند كه‌ بازگشت‌ حقوق‌ از دست‌ رفتة شان‌ كه‌ بوسيله طبقه‌ ستمگر چپاول‌ شده‌ بود، به‌دست‌ نوح (ع) وبا دعوت او محقق ‌مى‌شود .

نوح‌ (ع‌) خواستة‌ اشراف‌ را نپذيرفت؛‌ زيرا  به‌ آنچه‌ كه‌ انجام‌ مى‌داد آگاه‌ بود و بصيرت مند. و‌ اشراف‌ و كفار به‌هيچ‌ وجه‌ نمى‌توانستند او را در صورتى كه‌ به آنان روى آورد  از جزا و عقاب‌ اخروى نجات‌ دهند . ‌ روشى كه‌ نوح‌ برگزيد توانست‌ تمايز و تفاوت‌ طبقاتى (اجتماعى‌) را از بين‌ ببرد، و تنها الگوى مورد قبول‌ در تفاوت‌ گذاشتن‌ و برترى جويى را ‌ تقواى الهى ونزديكى به‌ خداوند قرارداد‌ :
قرآن مجيد كلام خدا نوح را چنين ذكر مى‌كند : «اى قوم‌ من‌ ! به‌ من‌ خبر دهيد اگر من‌ دليل‌ روشنى از پروردگارم‌ داشته‌ باشم‌ ، و از نزد خودش‌ رحمتى به‌ من‌ داده‌ و بر شما مخفى مانده‌ باشد، آيا ما مى‌توانيم‌ شما را به‌ پذيرش‌ اين‌ دليل‌ روشن‌ مجبور سازيم‌ ، با اين كه‌ شما كراهت‌ داريد ؟ ! اى قوم‌ من‌ به‌خاطر اين‌ دعوت‌ اجر و پاداشى از شمانمى‌طلبم؛ اجر من‌ تنها بر خداست‌. و من، آنها را كه‌ ايمان‌ آورده‌اند ، بخاطر شما از خود طرد نمى‌كنم.

چرا كه‌ آنها پروردگارشان‌ را ملاقات‌ خواهند كرد (اگر آنها رااز خود برانم‌ در دادگاه‌ قيامت‌ خصم‌ من‌ خواهند بود)؛ ولى شما را قومى جاهل مى‌بينم. اى قوم‌ من‌ چه‌ كسى مرا در برابر (مجازات‌) خدا يارى مى‌دهد اگر آنان‌ را طرد كنم‌ ؟ آيا انديشه‌ نمى‌كنيد ؟ !»[7] .
نوح‌ در آيات‌ زير خود را به‌ قومش‌ هشداردهنده‌ وبيم‌ دهنده‌ معرفى مى‌كند:  «اى قوم‌ من، من‌ براى شما بيم‌ دهنده‌ آشكارى‌هستم.»[8]‌ وى آنان را به‌ پرستش‌ خداوند دعوت‌ مى‌نمايد: «كه‌ خدا را پرستش‌ كنيد و از مخالفت‌ او بپرهيزيد و مرا اطاعت‌ نماييد»[9] .

بطوريكه‌ مطيع‌ و فرمانبردار همه‌ فرامين الهى باشند. نوح‌ (ع‌) آنان را به‌ تقواى الهى وپانهادن‌ در مسير راستين‌ و مقيّد شدن‌ به‌ طاعت‌ خداوند متعال‌ دعوت‌ نمود؛ چرا كه‌او فرستاده‌ و رهبرى است‌ كه‌ نهى و فرمان‌ او آنان را به‌راه‌ هدايت‌ و استقامت‌ دعوت‌مى‌نمايد .
هم چنان كه خداوند گناهان‌ آنان‌ را كه‌ با گناه‌ كفر شروع‌ شده‌ و با آشوبگرى و جنايت‌ در رفتار عملى منحرف ادامه يافته است مى‌بخشد ، و آنان را مهلت‌ مى‌دهد و عذاب‌ را تنها در وقت‌ معلوم‌ نازل‌ مى‌نمايد. اين‌ مساله‌ در قرآن‌ كريم‌ چنين‌ آمده‌ است‌ : «واگر چنين‌ كنيد خداوند گناهان‌تان‌ را مى‌آمرزد و تا زمان‌ معينى شما را عمر مى‌دهد ؛ زيرا اگر مى‌دانستيد، هنگامى كه‌ اجل‌ الهى فرا رسد ،تأخيرى نخواهد داشت»[10] .
 نوح‌ و پيگيرى دعوت‌
ألف ـ روش ادراكي:
نوح‌ دعوت‌ قومش‌ را با وجود سختى‌هايى كه‌ فرا رويش‌ بود ادامه‌ داد. او نهاد و طبيعت‌ دعوت‌ خود را براى قوم خويش بيان نمود. امّا آنان بر نپذيرفتن‌ دعوت‌ بدون‌ در نظرگرفتن‌ عواقب‌ و پيش‌آمدهاى حاصل‌ از اين‌ مخالفت اصرار ‌نمودند؛ و از او درخواست‌ كردند تا اگر در دعوت‌ خويش‌ راست‌گو ست عذابى بر آنان فرود آورد.  نوح با ايمان‌ مطلق‌ خود اين‌ مسأله‌ را تنها به‌‌خداوند متعال‌ واگذار نمود.

چون او هر آن‍‌ چه‌ را  كه‌ اراده كند انجام‌ مى‌دهد، و اگر خواسته‌ او چنين‌ باشد هيچ‌كسى را توان‌ منع‌ آن نيست‌. واگر مشيت‌ الهى بر اين‌ باشد كه‌ گمراه‌ بمانند آن گاه‌پندهاى نوح نيز سودى نخواهد بخشيد.
«گفتند اى نوح‌ با ما مجادله كردى و زياد هم‌ مجادله كردى ! اكنون‌ اگر راست‌ مى‌گويى ، آنچه‌ را (از عذاب‌ الهى‌) به‌ ما وعده‌ مى‌دهى بياور!»
گفت‌ : اگر خدا آنرا بر سر شما آورد ؛ و شما قدرت‌ فرار (از آن‌ را) نخواهيد داشت‌ ! (امّا چه‌ سود كه‌) هرگاه‌خدا بخواهد شما را (به‌خاطر گناهان‌تان‌) گمراه‌ سازد ، و من‌ بخواهم‌ شما را اندرز دهم، ‌اندرز من‌ سودى به‌حالتان‌ نخواهد داشت‌. او پروردگار شماست‌ و به‌ سوى او بازگردانده‌ مى‌شويد»[11] .
نوح‌ هيچ‌ فرصتى را ـ چه‌ در روز باشد و چه‌ در شب‌ ـ از دست‌ نمى‌داد. نوح‌ گفت‌ : «پروردگارا ! من‌ قوم‌ خود را شب‌ و روز (به‌ سوى تو) دعوت‌ كردم‌»[12] ولى دعوت‌ ونصيحت‌ او جز بر فرار آنان نيفزوده اعراض‌ و مخالفت‌ آنان به جايى رسيد كه {‌انگشتان‌شان‌ را در گوش‌هاى‌شان‌ فرو مى‌كردند و لباس‌هاى‌شان‌ را بر بدن‌ خود مى‌پيچيدند» و بر آن‌ نافرمانى اصرارى ورزيدند.»[13]
نوح‌ (ع‌) دعوت‌ را وابسته‌ و مقيد به‌ يك‌ روش‌ نكرد. تا جائى كه‌ تمام راه‌هايى را كه‌ معتقد بود او را به‌ نتيجه‌ مى‌رساند به كار بست. اوپنهان‌ و آشكارا دعوت‌ نمود قرآن سخن او را چنين بازگو مى‌كند:«سپس‌ من‌ آنان را با صداى بلند به‌ اطاعت‌ فرمان‌ تو دعوت‌ كردم‌ سپس‌ آشكارا و نهان‌ (حقيقت‌ توحيد و ايمان‌را) براى آنان‌ بيان‌ داشتم»[14] ‌ وى در اين راه شيوه‌هاى تشريعى را براى محقق ساختن ايمان آنان به كار گرفت. او به‌ آنان‌ ياداور شد كه اين خداوند است كه روزى و اموال‌ را به سوى مى‌فرستد تا از آن‌ بهره‌مند شوند.

و براى آنان‌ بهشت‌ها و رودها معين مى‌كند، و اين‌ مسئله‌ را با آمرزش‌ از سوى خداى بخشنده‌ و مهربان‌ در ارتباط‌ قرار مى‌دهد: «به‌ آنان گفتم‌ از پروردگار خويش‌ آمرزش‌ بطلبيد كه‌ او بسيار آمرزنده‌است‌ ، تا باران‌هاى پر بركت‌ آسمان‌ را پى در پى براى شما فرستد و شما را با اموال‌ وفرزندان‌ فراوان‌ كمك‌ كند و باغهاى سرسبز و نهرهايى جارى در اختيارتان‌ قرار دهد»[15].
نوح‌ (ع‌) مشاهده كرد كه گفتگو و نصايحش‌ فايده‌ و ثمره‌اى ندارد . بويژه پس از اينكه آثار مثبت استغفار و مسائلى را كه‌ بر آن‌ مترتب‌ مى‌شود از جمله‌ سعادت‌ دنيا را براى آنان بيان‌ كرده‌ بود .
او سپس‌ توجه آنان‌ را به‌ سوى قدرت‌ الهى معطوف‌ ساخت؛ شايد كه‌ به‌ عظمت ‌الهى و قدرتش‌ ايمان‌ بياورند ! او به عظمت وقدرت خداوند اشاره كرد؛‌ كه آنان را  به‌ صورت‌‌هاى مختلف‌ (نطفه،‌ سپس خون بسته،‌ سپس پاره‌اى گوشت) ‌ آفريد، سپس‌ آنها را پيوند داد: «شما را چه مى‌شود كه ‌ براى خداوند  عظمت‌ قائل‌ نيستيد، در حالى كه‌ شما را در مراحل‌ مختلف‌آفريد»[16]‌.
نوح  (ع‌) به‌ اين‌ كونه‌ها اكتفا نكرد . بلكه‌ در دعوتش‌ به‌ وسائل‌ حسى نيز روى آورد، او به آفرينش سيارات‌ و آسمان‌هاى هفت گانه كه خداوند «ماه‌ را در ميان‌ آن ‌ها ماية‌ روشنايى و خورشيد را چراغ‌ فروزانى قرار داده‌ است‌ اشارة كرد»[17].
او سپس به بيان‌ آفرينش‌ انسان‌ و راه‌ به‌ وجود آمدن‌ غذاى او از زمينى كه‌ بعد از مرگ‌ برگشتن‌ به سوى آن‌ اجتناب‌ ناپذير است‌ ‌پرداخت و نيز اين را يادآور ‌شد كه پس‌ از اين‌، آنها را براى حسابرسى در روز قيامت‌ از زمين خارج‌ مى‌‌كنند: «و خداوند شما را هم چون‌ گياهى از زمين‌ روياند ، پس‌ شما را به همين‌ زمين‌ باز مى‌گرداند ، و باديگر شما را خارج‌ مى‌سازد»[18] .
ب‌ ـ برخورد :
دعوت‌ نوح‌ با وجود پاى بندى به‌ روش‌هاى منطقى چه‌ در توضيح‌ و چه‌ در بيان‌ دلايل راه‌ به‌ جاى نبرد. قوم‌ او از آن‌ روش‌ها آزرده‌ خاطر شدند و او را تكذيب‌ نموده، و او را ديوانه‌ قلمداد نمودند. آنان به اين‌ وسيله‌ كوشيدند مانعى ميان‌ او و رسالتش‌ ايجاد كنند و د صورتى كه نوح پافشارى مى‌نمود آنان با استفاده‌ از تهديد و ارعاب‌ و آزار او را منع‌ مى‌كردند «گفتند اى نوح‌ اگر (از حرف‌هايت‌) دست‌ برندارى سنگ‌باران‌ خواهى شد»[19] ولى نوح ‌هرگز به‌ اين‌ تهديدها اهميت‌ نداد بلكه‌ با ايمان‌ راسخ‌ و اعتماد بر خدا به‌ آنان پاسخ‌داد . «پس‌ بر خدا توكل‌ كردم» زيرا آنان قادر به‌ آزار رساندن‌ به‌ او نبودند :‌«شما فكر خود و قدرت‌ معبودهايتان‌ را جمع‌ كنيد ؛ پس‌ هيچ‌ چيز دركارتان پوشيده‌ نماند ؛ سپس‌ به‌ حيات‌ من‌ پايان‌ دهيد ، و (لحظه‌اى‌)مهلتم‌ دهيد ! (امّا توانايى نداريد) .

و اگر (از قبول‌ دعوتم‌) روى بگردانيد (كار نادرستى كرده‌ايد ؛ چه‌ اين كه‌) من‌ از شما مزدى نمى‌خواهم‌ ؛ مزد من‌ ، تنها برخداست‌؛ و من‌ مامورم‌ كه‌ از مسلمين‌ (تسليم‌ شدگان‌ در برابر فرمان‌ خدا) باشم‌»[20] .
با وجود رخ نمودن حوادث‌ و پيش آمدها قوم‌ نوح‌ به‌ خداوند ايمان‌ نياوردند. او راه‌ها و روش‌هاى به‌ كار بسته‌ شده‌ را در مقابل‌ عناد قوم‌ خود عاجز و هيچ‌ راهى را ‌ در اصلاح‌ آنان سود بخش نديد . پس شكايت‌ قوم‌ خود را به‌خداوند متعال‌ نمود «گفت‌ : پروردگارا ! قوم‌ من‌ مرا تكذيب‌ كردند ، اكنون‌ ميان‌ من‌ و آنان جدايى بيفكن‌ ، و مرا و مؤمنانى را كه‌ با ما هستند رهايى بخش‌.»[21]
بدين ترتيب درهاى مبارزه‌ به‌صورت‌ كامل‌ گشوده شد ، و گروه‌ ايمان‌ و كفر را فرا گرفت. و نوح در مراحل‌ پايانى قومش‌ را به‌ هلاكت‌ نفرين‌ كرد . بلكه‌ افزون‌ بر اين‌ فرزندان‌ كسانى را كه‌ دعوتش‌را نپذيرفته‌ بودند نيز نفرين‌ نمود «و نوح‌ عرض‌ كرد، پروردگارا هيچ‌ يك‌ از كافران‌ را بر روى زمين‌ باقى مگذار . چرا كه اگر باقى گذارى بندگانت را گم راه كنند،‌ و جز فاجر كفران بيشه‌اى به بار نياورند.»[22]
 وسيله‌هاى نجات‌ و استجابت‌ دعا
خداوند دعاى نوح‌ (ع‌) را مستجاب‌ كرد . و براى او و مؤمنينى كه‌ همراهش‌ بودندوسيلة‌ نجات‌ را  فراهم‌ كرد . وقتى گفتارش‌ را با كافران‌ به‌ پايان‌ رساند و تصميم‌ خودرا گرفت‌ ، خداوند به‌ او امر كرد كه‌ از تكذيب‌ و آزار كافران‌ ناراحت‌ نشود،  زيرا كه ‌آنان سرنوشت‌ اجتناب‌ ناپذيرشان را كه‌ غرق‌ شدن‌ است‌ خواهند چشيد. سپس‌ به ‌او امر كرد كه‌ يك‌ كشتى را با كمال‌ دقّت‌ بسازد . و بعد از اين‌كه‌ ساختن‌ كشتى به‌ پايان ‌رسيد با كسانى كه‌ بر كفر اصرار ورزيدند، حتى اگر از نزديك‌ترين‌ افراد او باشد سخن‌ نگويد:«ما به‌ نوح‌ وحى كرديم‌ كه كشتى را زير نظر ما و مطابق‌ وحى ما بسازد.» [23] .
نوح‌ (ع‌) شروع‌ به‌ ساختن‌ كشتى كرد . و قومش‌ به‌خاطر نادانى از عاقبت‌ كار شروع‌ به‌تمسخر كردند . در حالى كه‌ نمى‌دانستند به‌زودى خودشان‌ در معرض‌ تمسخر قرارخواهند گرفت‌ .
 طوفان‌، و غرق‌ شدن‌ قوم‌ نوح
وقتى نوح‌ (ع‌) ساختن‌ كشتى را به‌ پايان‌ رساند . نشانه‌هاى شروع‌ عذاب‌ ظاهر شد . آب‌ از درون‌ زمين‌ جوشيد . و خداوند به‌ او امر كرد كه‌ از چهار پايان‌ زمين‌ يك زوج‌ (نر و ماده)‌ را با خود حمل‌ كند . تا‌ اين‌ حيوانات‌ بعدها حيواناتى ديگر را به ‌وجود آورند . هم چنين‌ به او امر كرد كه‌ همة‌ خانواده‌ و نزديكانش‌ و اندك مؤمنانى را كه‌ با او بودند ، به‌ استثناى آنان‌ كه‌ كفر ورزيدند باخود حمل‌ كند:

« و هنگامى كه‌فرمان‌ ما (براى غرق‌ آنان‌) فرا رسد و آب‌ از تنور بجوشد (كه‌ نشانة‌ فرا رسيدن‌ طوفان‌ است‌) از هر يك‌ از انواع‌ حيوانات‌ يك‌ جفت‌ در كشتى سوار كن‌ و هم چنين‌خانواده‌ات‌ را، مگر آنان‌ كه‌ قبلاً وعدة‌ هلاك‌شان‌ داده‌ شده‌  (همسر و فرزند كافرت‌) ؛ و ديگردربارة‌ ستمگران‌ با من‌ سخن‌ مگو كه‌ آنان‌ همگى هلاك‌ خواهند شد.»[24]
هنگامى كه‌ ساختن‌ كشتى با عنايت‌ خداوند و از طريق‌ وحى به‌ پايان‌ رسيد،كسانى‌كه‌ ايمان‌ آوردند سوار شدند؛ و اين‌ كار به‌ پايان‌ نرسيد  مگر با ياد خدا ؛ چرا كه كشتى ‌واسطه‌اى بيش‌ نبود؛‌ زيرا راه برنده‌ و نيرو دهندة‌ حقيقى خداوند است‌؛ كه  در آن‌هنگام‌ كه‌ آنان را از هلاكت‌ نجات‌ داد؛  وآنان را به‌ مغفرت‌ وسيع‌ خدا و رحمت‌ او به‌ بندگان‌ مؤمن‌ متوجه‌ ساخت‌:
او گفت‌ «به‌ نام ‌خدا بر آن‌ سوار شويد و هنگام‌ حركت‌ و توقف‌ كشتى ياد او كنيد كه‌ پروردگارم‌آمرزنده‌ و مهربان‌ است‌ .»[25] كشتى بعد از اين كه‌ ارتفاع‌ آب‌ به‌ ارتفاع‌ و بلندى كوه‌ها گشت‌ به راه افتاد : « و آن‌ كشتى آنها را از ميان‌ امواجى هم چون‌ كوه‌ها حركت‌ مى‌داد.»[26]
نوح‌ (ع) سپس‌ از آنكه ‌ از ايمان‌ آوردن‌ آنان‌ مايوس‌ گشت‌ ، واحساس‌ نمود كه‌ او ديگر «مغلوب‌» شده‌ است‌ دست به نيايش پرداخت و گفت: «خداوندا من‌ مغلوب‌ گشته‌‌ام پس مرا پيروز كن‌.»[27]
نوح‌ (ع‌) پيروزى را بر قومش‌ مى‌خواست‌؛ زيرا با اين‌ پيروزى پيروزى توحيد بر  بت‌ پرستى محقق‌ خواهد شد.
هيجان‌ عاطفى پدر
نوح‌ (ع‌) در ميان‌ طوفان‌ پسرش‌ را كه‌ اصرار بر كفر مى‌كرد به‌ياد آورد . از اين رو عاطفة‌ پدرانه‌ در نوح‌ برانگيخته شد. او‌ پسرش‌ را صدا كرد تا به‌همراه‌ خانواده‌ سوار بركشتى شود . امّا پسر پاسخى به‌ درخواست‌ پدر نداد ؛ و گمان‌ كرد چيزى كه‌ اتفاق ‌افتاده‌ عارضه‌اى طبيعى است‌ كه‌ به ‌سرعت‌ از بين‌ خواهد رفت؛ وليكن‌ پيش‌بينى فرزند اشتباه ‌بود .

او كوشش‌ كرد كه‌ با وسيله‌ قرار دادن‌ كوه‌ خود را نجات‌ دهد .« امروز جز به‌ لطف‌ او هيچ‌ راه نجاتى نيست‌»[28] . شدّت‌ آب‌ و ارتفاع‌ موج‌ مانع‌ از آن‌ شد كه‌ پسر نوح به‌ آرزو و خواسته‌ خود برسد «و او در زمره‌ غرق‌ شدگان‌ قرار گرفت‌»[29].
نوح‌ (ع‌) بر فرزندش‌ احساس‌ دلسوزى كرد. از خداوند خواست‌ كه ‌پسرش‌ را از هلاكت‌  نجات‌ دهد . ولى خداوند دعاى او را مستجاب‌ نكرد، و براى نوح تبيين كرد كه پسر او برگناه‌ و معصيت‌ اصرار داشت و از جملة‌ كسانى نبوده‌ كه‌ قرار بود  نجات‌ پيدا كنند . «نوح‌ به‌ پروردگارش‌ عرض‌ كرد : پروردگارا پسرم‌ از خاندان‌ من‌ است‌ ؛ و وعدة ‌تو حق‌ّ است‌ ؛ و تو از همه‌ حكم‌ كنندگان‌ برترى‌»[30] ولكن‌خداى سبحان‌ براى نوح‌ (ع‌) مسأله را چنين بازگو نمود كه فرزندت‌ از عذاب‌ نجات‌ نمى‌يابد زيرا وى عمل‌ناشايستى را انجام‌ داده‌است ‌ «فرمود:  اى نوح‌ او از خاندان‌ تو نيست‌،  او را عمل‌ غير صالحى است‌  ؛ پس‌ آنچه‌ را از آن ‌آگاه‌ نيستى از من‌ مخواه‌ ؛ من‌ به‌ تو اندرز مى‌دهم‌ تا‌ از جاهلان‌ نباشى‌»[31] . نوح‌ اين چنين ‌پاسخ‌ داد :«پروردگارا من‌ به‌ تو پناه‌ مى‌برم‌ كه‌ از تو چيزى بخواهم‌ كه‌ از آن‌ آگاهى ندارم،‌ و اگر مرا نبخشى و بر من‌ رحم‌ نكنى از زيانكاران‌ خواهم‌ بود.»[32]
از اين‌ رو نوح‌ در رابطه‌ با پيوند با خويشان‌ و نزديكان‌ به‌ ما اين‌ درس‌ را مى‌آموزد كه ‌هر چند صلة‌ رحم‌ و پيوند خانوادگى محكم‌ باشد اگر مشروط‌ به‌ ايمان‌ به‌ خدا و گام ‌گذاشتن‌ در‌ راه‌ درست‌ و پيمودن آن نباشد بى‌ارزش‌ است .
 پايان‌ طوفان‌
هنگامى كه‌ كافران‌ بر اثر طوفان‌ هلاك‌ شدند، و نوح‌ (ع‌) از وجود قومش‌ نجات‌ يافت‌، خداوند به‌ زمين‌ امر كرد كه‌ آب‌ را فرو ببرد، و به‌ آسمان‌ فرمان داد كه‌ از ريزش‌ باران ‌دست‌ بكشد . بنابراين آب‌ از روى زمين‌ فروكش‌ كرد ، و كشتى بر بالاى كوهى به‌ نام ‌«جودى‌» پهلو گرفت‌ .

در اين‌ هنگام‌ با زبان‌ قدرت‌ الهى به‌ كافران‌ هلاك‌ شده‌ ندا داده‌ شد كه‌ ظالمين‌ از رحمت‌ و آمرزش‌ خداوند به دور هستند .
خداوند به نوح دستور داد تا ار كشتى به زمين فرود آيد . كشتى در سرزمين موصل با لطف‌ و عنايت‌ خدا به‌ زمين‌ نشست‌ . و خداوند به نوح‌ و كسانى كه‌ به او ايمان‌ آورده و به‌ همراه‌ فرزندانشان‌ با وى در كشتى بودند  وعده‌ داد كه نسل هاى آنان‌ ادامه‌ خواهد يافت‌ و امت‌هاى با ايمان‌ متعددى از آنان به‌ وجود خواهند آمد ، و امت‌هاى ديگرى نيزكه‌ به‌ زندگى دنيوى و بركات‌ آن‌ مشغول خواهند شد نيز در اين دنيا زندگى خواهند كرد؛ ولى آنان‌ پس‌ از مدتى از راه‌ حق‌ گمراه ‌خواهند شد و شيطان‌ براى گم‌راهى آنان‌ كوشش‌ خواهد كرد . كه‌ اين‌ باعث‌ وقوع‌ عذاب‌ خداوند بر آنان در دنيا و آخرت‌ منجر خواهد شد .
«گفته‌ شد : اى نوح‌ ! با سلامت‌ و بركاتى از ناحيه‌ ما بر تو و بر تمام ‌امت‌هايى كه‌ با تواند فرود آى‌،  و امت‌هايى نيز هستند كه‌ ما آنان را از نعمت‌ها بهره‌مند خواهيم‌ ساخت‌ ، سپس‌ عذاب‌ دردناكى از سوى ما به‌ آنها مى‌رسد.»[33]                          
1) «انّا ارسلنا نوحاً الى قومه‌ ان‌ انذر قومك‌ من‌ قبل‌ أن‌ ياتيهم‌ عذاب‌ اليم»(نوح‌،1).
2 ) «وما كنّا معذبين‌ حتى نبعث‌ رسول» (اسراء ، 15) .
3) عن‌ ابى جعفر (ع‌) «كان‌ بين‌ آدم‌ و نوح‌ عشرة‌ آباء كلّهم‌ أنبياء» (اكمال‌ الدين‌ و اتمام‌ النعمة‌).
4) «الف‌ سنة‌ الاّ خمسين‌ عام» (العنكبوت، 124‌).
5) «فقال‌ الملا الذين‌ كفروا من‌ قومه‌ ما نراك‌ الا بشراً مثلنا و ما نراك‌ اتبعك‌ إلاّ  الذين‌ هم‌ أراذلنا بادى الرأى و مانرى لكم‌ علينا من‌ فضل‌ بل‌ نظنّكم‌ كاذبين‌» (هود، 27).
6) «قال‌ الملا من‌ قومه‌ انا لنراك‌ فى ظلال‌ٍ مبين‌ 0 قال‌ يا قوم‌ ليس‌ بى ضلالة‌ و لكنّى ‌رسول‌ من رب‌ّ العالمين‌ 0 ابلغكم‌ رسالات‌ ربى و أنصح‌ لكم‌ و أعلم‌ من‌ الله ما لا تعلمون ‌0 اوعجبتم‌ ان‌ جاءكم‌ ذكر من‌ ربكم‌ على رجل‌ منكم‌ لينذركم‌ وليتّقوا ولعلكم‌ ترحمون» (الاعراف‌، 60 ـ 63).
7) «قال‌ يا قوم‌ ارأيتم‌ ان‌ كنت‌ على بينة‌ من‌ ربى وآتانى رحمة‌ من‌ عنده‌ فعميت عليكم ‌أنلزمكموها وانتم لها كارهون‌0 و يا قوم‌ لا أسألكم‌ عليه‌ ما لاً  إن‌ اجرى الا على الله و ما أنا بطارد الذين‌ امنوا اءنهم‌ ملاقوا ربهم‌ ولكنى اراكم‌ قوما تجهلون‌ و يا قوم‌ من‌ ينصرنى من‌الله ان‌ طردتهم‌ أفلا تذكرون» (هود : 28 ـ 30) .
8) «قال‌ يا قوم‌ انّى لكم‌ نذيرُ مبين‌» (نوح، ‌2) .
9) «أن‌ عبدوالله واتقوه‌ و أطيعون» (نوح، 3) .
10) «يغفر لكم‌ من‌ ذنوبكم‌ و يؤخركم‌ الى اجل‌ مسمى إن‌َّ اجل‌ الله لايؤخر إذا جاء لو كنتم‌ تعلمون‌» (نوح، 9).
11) «قالوا يا نوح‌ قد جا دلتنا فاكثرت‌ جدالنا فاتنا بما تعدنا ان‌ كنت‌ من‌ الصادقين‌0 قال‌ إنَّما ياتيكم‌ به‌ الله إن‌ شاء وما أنتم‌ بمعجزين‌0 ولا ينفعكم‌ نصحى ان‌ كان‌ الله يريد أن ‌يغويكم‌ هو ربكم‌ واليه‌ ترجعون‌» (هود،32ـ 34)
12 ) «جعلوا اصابعهم‌ فى اذانهم‌ واستغشوا ثيابهم‌»(نوح،‌5) .
13) «واستكبروا استكبار» (نوح‌، 7).
4) «ثم‌ انّى‌دعوتهم‌ جهاراً 0 ثم‌ّ انّى اعلنت‌ لهم‌ وأسررت‌ لهم‌ إسرار» (نوح، ‌8- 9).
15) «فقلت‌ استغفروا ربكم‌ إنّه‌ كان‌ غفّاراً 0 يرسل‌ السَّماء عليكم‌ مدراراً 0 ويمددكم‌ باموال‌ وبنين‌ ويجعل‌ لكم‌ جنّات‌ ويجعل‌ لكم‌ أنهار» (نوح‌10 ـ 12).
16) «فما لكم‌ لا ترجون‌ للّه‌ وقاراً وقد خلقكم‌ اطوار» (نوح‌، 13 ـ 14).
17) «جعل‌ القمر فيهن‌ّ نوراً وجعل‌ الشمس‌ سراج» (نوح‌، 16).
18)  «ان‌الله انبتكم‌ من‌ الارض‌ نباتا ثم‌ يعيد كم‌ فيها ويخرجكم‌ اخراج» (نوح، 17 ـ 18).
19) «قالوا لئن‌ لم‌ تنته‌ لتكونن‌ من‌ المرجومين» (شعراء، 116).
20) «فاجمعوا امركم‌ و شركائكم‌ ثم‌ لا يكن‌ امركم‌ عليكم‌ غُمّة‌ ثم‌ اقضوا اءلى ولا تُنظِرون‌ ، فأن‌توليتم‌ فما سئلتكم‌ من‌ اجر إن‌ اجرى الاّ على الله وامرت‌ أن‌ اكون‌ من‌ المسلمين‌» (يونس‌71 ـ 72).
21) «قال ‌رب‌ّ ان‌ قومى كذبون‌ فافتح‌ بينى و بينهم‌ فتحا وبخشى و من‌ معى من‌ المؤمنين‌» (الشعراء 117 ـ 118).
22) «رب‌ّ لاتذر على الارض‌ من‌ الكافرين‌ ديّار» (نوح‌، 26، 27)
23) «فأوحينا إليه‌ أن‌ اصنع‌ الفلُك‌َ بأعينن» (المؤمنون،‌ 27).
24) «فاذا جاء امرنا وفار التنورقلنا احمل‌ فيها من‌ كل‌ زوجين‌ اثنين‌ و اهلك َ الاّ من‌ سبق‌ عليه‌ القول‌ ولا تخاطبنى ‌فى ‌الذين‌ ظلموا انهم‌ مغرقون‌» (المؤمنون‌، 27).
25) «اركبوا فيها بسم‌ الله مجريها و مرساها ان‌ّ ربى لغفورٌ رحيم‌» (هود، 41).
26) «وهى تجرى بهم‌ فى موج‌ كالجبال‌» (هود،42).
27 ) «رب‌ انى مغلوب‌ فانتصر».
28) «لا عاصم‌ اليوم‌ إلاّ من‌ رحم‌» (هود، 43).
29) «فكان من المغرقين» (هود ، 43) .
30) «ونادى نوح ربه فقال ربا إن ابنى من اهلى وان وعدك الحق وانت احكم الحاكمين» (هود ، 45) .
31) «قال يا نوح‌ إنّه‌ ليس‌ من‌ اهلك‌ إنّه‌ عمل‌ غير صالح‌ فلا تسألن‌ّ ما ليس‌ لك‌ به‌ علم‌ انى اعظك‌ ان‌ تكون‌ من‌ الجاهلين» (هود، 46).
32)   {‌ربِّ انى اعوذ بك ان اسألك ما ليس لى به علم وإلا تغفر لى وترحمنى اكن من الخاسرين» (هود،‌47) .
33) «قيل‌ يا نوح‌ اهبط‌ بسلام‌ منّا وبركات‌ عليك‌ وعلى امم‌ ممن‌ معك‌ وامم‌ سنمتعهم‌ ثم ‌يمسّهم‌ منّا عذاب‌ أليم» (هود، 48).


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : یک شنبه 17 آذر 1392
فقط پرسپولیس

اس ام اس های طنز استقلال و پرسپولیس

بنام پرسپولیس همیشه قهرمان


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : سه شنبه 12 آذر 1392
پرسپولیسیا بخونن

هرجا سخن از پرسپوليس است دهان استقلال سرويس است . . . !

 

****************************

 

پرسپوليس يعني هواداران عاشق داشتن پرسپوليس يعني گل سرخ و شقايق کاشتن

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : سه شنبه 12 آذر 1392
جوک پ ن پ

 

اس ام اس پ ن پ, پ نه پ تصویری

 رفتم جلسه ثبت نام ۱ساعت وایسادم.
یارو اومده میگه میخوای ثبت نام کنی؟
پـَـــ نَ پـَـــ اومدم حالتو احوالتو سفید رویتو سیه مویتو ببینم بروم !
#######پ نه پ خنده ار#######
مرغ و از فریزر در آوردم میگه می خوای غذا درست کنی ؟!
پـَـَـ نَ پـَـَــــ خانوادش اومدن از سردخونه میخوان ببرن خاکش کنن !
#######پ نه پ خنده ار#######
به یارو میگم حاجی, بزن تو دنده من هول میدم روشن شه.
میگه بزنم ۲ ؟ پَـــ نَ پَـــ بزن ۳فوتبال داره !
#######پ نه پ خنده ار#######
رفتم مرغ فروشی به فروشنده میگم بال دارین،
میگه بال مرغ؟
پـَـَـ نَ پـَـَــــ بال هواپیما، چندتا کوچه پایین تر سقوط کردیم میخوام درستش کنم !
#######پ نه پ خنده ار#######
پدربزرگم فوت کرده تو قبرستونیم دوستم زنگ زده میگه کجایی؟
میگم بهشت زهرا ! میگه واسه چی ؟ میگم واسه پدر بزرگم.
میگه اِ ؟ فوت کرده ؟ میگم پـَـــ نَ پـَـــــ تمرینی اومدیم مانور !
#######پ نه پ خنده ار#######
مامانم سفره پهن کرده بود ,بهش گفتم میخوای شام بیاری؟
گفت: پـَــــــــ نَ پَـــــــــ میخوام گلای سفره رو اب بدم !
#######پ نه پ خنده ار#######
دوستم تو خونه خوابیده بود داداشم ازراه اومده میگه خوابه؟
میگم پَـــ نَ پَـــ رفته رو اسکرین سیور لگد بزنی روشن میشه!
#######پ نه پ خنده ار#######
سر سفره عقد ، حاج آقا: آیا بنده وکیلم ؟
عروس: پـَـ نـَـ پـَـ  متهمی !
#######پ نه پ خنده ار#######
به معلممون میگم آقا اجازه هست بریم دستشویی ؟!!! میگه واجبه ؟!
پ ن پس مستحبه !!
#######پ نه پ خنده ار#######
همسایمون عروسی داشتن
دوستم خونمون بود هی سروصداشون میومد.دوستم گفت عروسیه؟
 پـَـ نـَـ پـَـ همسایمون سرخ پوسته مراسم خاص خودشونه !
#######پ نه پ خنده ار#######
رفیقم اومده خونمون! وضو گرفته میخواد نماز بخونه!می پرسه قبله کدوم طرفه؟!
میگم:میخوای نماز بخونی؟! میگه: پـَـ نـَـ پـَـ میخوام دیش ماهوارتو تنظیم کنم!
#######پ نه پ خنده ار#######
رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟
گفتم پَــــ نَ پَــــ من میکروبم ,اومدم خودمو معرفی کنم!
#######پ نه پ خنده ار#######
رفتم رستوران یارو میگه غذا میل دارید قربان؟
پ نه پ اومدم ببینم اینجا حقوق خوبه؟از کارت راضی هستی یا نه !
#######پ نه پ خنده ار#######
داشتم میرفتم باشگاه وسط راه یادم اومد یه چیزی رو یادم رفته،
برگشتم خونه.در زدم داداشم در رو بازکرده با تعجب میپرسه
قاسم تویی؟!!!نرفتی باشگاه؟
میگم:پَــــ نَ پَــــ قاسم رسید من دیلیوریشم…
#######پ نه پ خنده ار#######
به دوستم میگم فهمیدی مریم جدا شد؟؟؟
میگه از شوهرش؟؟؟؟؟ پـَــ نَ پـَـــ چسبیده بود
کف ماهیتابه کفگیر زدم جدا شد… !
#######پ نه پ خنده ار#######
با دوستم رفتیم باغ وحش،جلوی قفسِ شیروایسادیم.
دوستم میگه:شیرِ؟ میگم:پَــــ نَپَــــ… گربه اس باباش
مرده ریش گذاشته!
#######پ نه پ خنده ار#######
بعد از چند ساعت عمل بچم به دنیااومده با کلی ذوق به بابام
نشونش می دم.میگه بچته؟؟؟!! میگم پَــــ نَ پَــــ اینو الان
از اینترنت دانلود کردم نسخه آزمایشیه واسه تست تا اصلش بیاد!!!
#######پ نه پ خنده ار#######
آهنگ اندی تو ماشین گذاشتم دوستم میگه اندیه ؟
پَـــ نَ پَـــ داریوشه,داره خودشو لوس میکنه بخندیم !
#######پ نه پ خنده ار#######
تصادف شده زنگ زدم اورژانس میگه کسی صدمه دیده
پ نه پ زنگ زدم بگم همه سالمن نگران نشو !
#######پ نه پ خنده ار#######
تو جاده بنزین تمام کردیم وایسادیم کنار جاده ۴ لیتری تکون میدیم !
طرف اومده میگه بنزین تمام کردین ؟
میگیم:پـَـَـــ نه میگیم هورا ! ما هم از این دبـــّه ها داریم !
#######پ نه پ خنده ار#######
استاد: کی جواب این سوالو میدونه؟
من دستمو بردم بالا
استاد: میخوای جواب بدی؟
من: پــــَ نه پــــَ میخوام ببینم باد از کدوم ور میاد !
#######پ نه پ خنده ار#######
عاقد سر سفره عقد : عروس خانم وکیلم؟
پَ نه پَ دکتری ! دعوت کردیم سطح مجلس بره بالا !
#######پ نه پ خنده ار#######
ساعته از بیرون صدای قار قار میاد…داداشم میگه صدای کلاغه ؟
میگم پــَ نَ پـــَ قناریه متال میخونه!
#######پ نه پ خنده ار#######
به بابام میگم تلویزیونو بزن کانال دو … میگه روشنش کنم ؟
پَـــ نَ پَــــ تو بزن دو … من هُل میدم روشن شه
#######پ نه پ خنده ار#######
رفتیم کوه … دارم چوب جمع میکنم …
میگه می خوای با چوبا آتیش درست کنی؟
پَـــ نَ پَـــ پشت دریاها شهریست قایقی خواهم ساخت !
#######پ نه پ خنده ار#######
شنگول سگشو میبره دامپزشکی منشی میگه سگت مریضه ؟
شنگول:پ ن پ خودم هاری گرفتم سگم گف من اینجا اشنا دارم بیا بریم دکتر ببینتت !
#######پ نه پ خنده ار#######
پشت در اتاق عمل وایستادم منتظر دکترم که برم برای زایمان
پرستاره اومده نگام میکنه میگه زاءو شمایی؟…
میگم پـَـ نـَـ پـَـ خواهرمه.. ترسیده منو فرستاده جاش!
#######پ نه پ خنده ار#######
تو اتوبوس از رو صندلی پا شدم جامو بدم یه پیرمرده میگه پا شدی من بشینم؟
پـَـ نـَـ پـَـ پا شدم با میله های اتوبوس استریپ تیز برقصم شما مسافرا تا مقصد حال کنین.
#######پ نه پ خنده ار#######
ساعت ۸ صبح کلاس داریم .منم خمیازه میکشم و دهنم یه متر باز میشه .
 استاد میگه چیه خوابت میاد؟ پـَـ نـَـ پـَـ میخوام بخورمت
#######پ نه پ خنده ار#######
تو ایستگاه متروی آزادی یکی ازم پرسید اینجا آخرشه؟ منم گفتم پـَـ نـَـ پـَـ نیم
ساعت برای ناهار و نماز نگه داشته بعد دوباره راه میوفته
#######پ نه پ خنده ار#######
دوازده شب رسیدم دم خونه کلید نداشتم به داداشم زنگ زدم
میگم یواش درو باز کن بقیه بیدار نشن .میگه در خونه رو؟
پَـــ نَ پَـــ در یخچالو!!! سر شب گرمم بود رفتم پشت تخم مرغها !
#######پ نه پ خنده ار#######
دارن گوسفندرو قربونی میکنن … یه آفتابه آوردن که بش آب بدن
اومده میگه میخوان با آفتابه بش آب بدن؟!
پَ نه پَ آفتابه آوردن ببرنش دستشویی استرسش از بین بره !
#######پ نه پ خنده ار#######
رفتیم پایگاه انتقال خون میگه شمام اومدین خون بدین؟
پـــ نه پــ ما پشه ایم اومدیم مهمونی…!
#######پ نه پ خنده ار#######
تو خیابون با دوستم داشتم راه می رفتم ، یارو موتوریه گوشیمو از دستم قاپید
دوستم گفت گوشیتو دزدید ؟ گفتم پـَـــ نَ پـَــ برد سیستم عاملشو آپدیت کنه فردا میاره !
#######پ نه پ خنده ار#######
شیشه رفته تو دستم , دارم از درد جیغ و داد می کنم
به رفیقم میگم در بیار, میگه شیشه رو؟
میگم پَــــ نَ پَــــ , ادای من و در بیار شاد شیم !
#######پ نه پ خنده ار#######
تصادف کردم، زنگ زدم ۱۱۰ … پلیسه اومده میگه تصادف کردی؟!
گفتم پـــ نَ پَـــــ اینا همش نقشه بود بیای ببینمت !
#######پ نه پ خنده ار#######
یارو با ۱۶۰ تا سرعت زده به یه عابر پیاده ، عابره پرت شده ۲۰ متر اونطرفتر افتاده زمین
هیچ تکونیم نمیخوره.دوستم میگه یعنی مرده؟
میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ داره تمارض میکنه پنالتی بگیره !
#######پ نه پ خنده ار#######
بعد از کلی کلنجار رفتن با شریکم بهش گفتم باید از هم جدا شیم
میگه یعنی جداً ازهم جدا شیم؟
پَـــ نَ پَــــ من فقط عاشق اینم حرف قلبتو بدونم
الکی بگم جدا شیم، تو بگی که نمیتونم !
#######پ نه پ خنده ار#######
یارو اومده خونه رو ببینه واسه خرید.
تا طبقه سوم با پله اومده میگه پس اینجا کلا آسانسور نداره!!
پَـــ نَ پَــــ آسانسور داره ولی از طبقه چهارم شروع میشه !
#######پ نه پ خنده ار#######
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند. گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند.
 پـَـ نـَـ پـَـ کچلی را بگرفتند و سرش شانه زدند!!!
#######پ نه پ خنده ار#######
اومدم یه سوسکو تو آشپزخونه بکشم … رفیقم می گه : می خوای بکشیش ؟
 گفتم پـَـ نـَـ پـَـ می خوام باهاش وارده مذاکره بشم اجاره خونه رو شریکی بدیم
#######پ نه پ خنده ار#######
رفتم سوپر مارکت میگم اقا ببخشید یه لامپ۱۰۰محبت کنین.
اورده تست کرده میگه میبری؟
میگم پـَـ نـَـ پـَـ همین جا میخورم!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : سه شنبه 12 آذر 1392
زندگینامه ی حضرت اسماعیل

اسماعیل(علیه السلام): فرزند بزرگ ابراهیم(علیه السلام)، نیاى عرب حجاز[۱] و جدّ اعلاى پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله)[۲]، از پیامبران الهى و ملقّب به ذبیح اللّه.

اسماعیل واژه‌اى غیر عربى و معرّبِ «اشمائیل» در سریانى است و از همین راه به عربى وارد شده[۳] و اصل آن واژه عبرى «یشمَع» <[به معناى یَسمَع] و «أیل» [به معناى اللّه ]بوده و بر اساس لغت مصریان «اسماعین» خوانده شده‌است.[۴] در سبب این نام گذارى گفته‌اند: ابراهیم هنگام درخواست فرزند از خدا دو کلمه اشمع و ایل به معناى «خدایا دعایم را اجابت کن» را به‌کار برد و چون خداوند به او فرزند داد او را به‌همان جمله نامید.[۵] مطیع خدا، یا هدیه الهى نیز معانى دیگرى است که براى آن گفته‌اند; ولى این دو معنا دور از حقیقت دانسته شده است.[۶] بر پایه نقل تورات فرشته‌اى به هاجر گفت: به‌زودى داراى پسر مى‌شوى. نام او را اسماعیل بگذار، زیرا خداوند دعاى تو را شنید.[۷]

جدّ نهم اسماعیل نوح(علیه السلام)[۸]، مادرش هاجر، بانویى مصرى[۹] و کنیز ساره همسر دیگر ابراهیم بود. چون ساره نازا بود هاجر را به همسرى ابراهیم داد تا از او داراى فرزند شود.[۱۰] ابراهیم هنگام ولادت اسماعیل ۸۶‌، ۸۷‌، ۹۰، ۹۹ یا ۱۱۷ سال داشت.[۱۱] برخى اسماعیل را نیاى همه عرب دانسته‌اند[۱۲]; ولى مشهور نسب شناسان او را پدر عرب حجاز مى‌دانند که عرب «مُسْتَعْرِبَه» گفته مى‌شوند، زیرا عرب «عاربه» که عمالقه و جُرْهُم از آنان بودند پیش از اسماعیل مى‌زیستند.[۱۳] اسماعیل ابتدا با دخترى از جُرْهُم ازدواج کرد و پس از مدتى وى را به سفارش ابراهیم که رفتار او را نپسندیده بود طلاق داد و دختر مضاضِ جُرهُمى را به ازدواج خود درآورد و از او داراى ۱۲ یا ۱۳ پسر شد.[۱۴] وى ۴ زن دیگر را به همسرى گرفت و از هریک داراى ۴ پسر شد. فرزندان اسماعیل تا زمان عدنان ‌بن ‌داود پیوسته از بزرگان و والیان امر و حافظان[۱۵] کعبه بودند، امور دینى و حجّ را براى مردم اقامه مى‌کردند و هرگز بت نپرستیدند.[۱۶] به گزارش روایات و تاریخ، اسماعیل داراى شانه‌هایى پهن، قامتى بلند، انگشتانى نیرومند و بینى کشیده‌اى بود، با دشمنان خدا به شدّت مى‌جنگید، در راه خدا از سرزنش دیگران هراسى نداشت و به وعده خود عمل مى‌کرد[۱۷]، طبعى کریم و خلقى نیکو داشت[۱۸]، بر کعبه پرده آویخت، عمامه بر سر نهاد و حاجیان را طعام داد[۱۹] و زبان عربى را از قبایل جُرْهُم آموخت; ولى اوّل کسى بود که به عربى فصیح سخن گفت.[۲۰] از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)در فضیلت وى نقل شده که خداوند از فرزندان ابراهیم، اسماعیل را‌برگزید.[۲۱]

واژه اسماعیل ۱۲ بار در قرآن آمده و به نظر بیشتر مفسران، چون طبرى، طبرسى، فخررازى و سیوطى[۲۲] اسماعیل صادق الوعد در آیات ۵۴‌ـ‌۵۵ مریم/۱۹ مانند سایر موارد همان اسماعیل پسر ابراهیم(علیهما السلام) است:«واذکُر فِى الکِتـبِ اِسمـعیلَ اِنَّهُ کانَ صادِقَ الوَعدِ وکانَ رَسولاً نَبیـّا * وکانَ یَأمُرُ اَهلَهُ بِالصَّلوةِ والزَّکوةِ وکانَ عِندَ رَبِّهِ مَرضیـّا» (‌=>‌اسماعیل صادق الوعد); هم چنین در آیه «واِسمـعیلَ واِدریسَ وذَا الکِفلِ کُلٌّ مِنَ الصّـبِرین» (انبیاء/۲۱،۸۵) از اسماعیل فرزند ابراهیم با وصف «صابر» یاد شده است که به نظر برخى مقصود صبر بر ذبح است.[۲۳] افزون بر این آیات، به نظر بیشتر مفسران، آیات ۱۰۱‌ـ‌۱۰۷ صافّات/۳۷ که به داستان ذبح فرزند ابراهیم(علیه السلام)پرداخته نیز درباره اسماعیل(علیه السلام)است.[۲۴]

 

اسماعیل در تورات:

 

تورات ماجراى اسماعیل را چنین گزارش کرده است: چون ابراهیم از سارا صاحب فرزندى نشد به پیشنهاد او با کنیزش هاجر ازدواج کرد و خداوند در سن ۸۶ سالگى از هاجر فرزندى به او عطا کرد و او را اسماعیل نام نهادند. به سبب تولد اسماعیل سارا به کنیز خود حسد ورزید و از ابراهیم خواست هاجر و فرزندش را از خود دور کند. هاجر فرزند خود را برداشت و روانه مصر گردید در میان راه گرفتار گرما و تشنگى شدیدى شدند و فرزند خود‌را در حال مرگ دید; ولى به‌صورت معجزه آسایى نجات یافتند و در بیابانى به نام «پاران» سکونت‌یافتند. پس از مدتى اسماعیل صیادى قوى بازو گردید و با دخترى مصرى ازدواج کرد و از او داراى ۱۲ پسر شد که هر یک رئیس یکى از طوایف عرب گردید; هم چنین خداوند به اسماعیل دخترى داد که به همسرى پسر عموى خود «عیصو» درآمد.[۲۵]

 

هاجر و اسماعیل در مکه :

 

با ولادت اسماعیل، ساره سخت اندوهگین شد.[۲۶] گفته‌اند: اسحاق در سه سالگى کنار پدر بود، که اسماعیل نزد آنان آمد و ابراهیم او را به جاى اسحاق نشاند.[۲۷] نیز نقل شده است که اسماعیل در دویدن از اسحق پیشى گرفت. ابراهیم او را در آغوش فشرد و اسحاق را در کنار خود جاى داد. ساره ناراحت شد و گفت: هاجر و فرزندش را از من دور کن.[۲۸] ابراهیم، اسماعیل و مادرش را به فرمان خدا با راهنمایى جبرئیل در مکه ساکن ساخت.[۲۹] در بازگشت، کنار کوه «کداء» (در ذى طوى) به آنان رو‌کرد و خطاب به خداوند گفت: پروردگارا برخى از فرزندان خود را در درّه‌اى بى‌کشت، سکونت دادم تا نماز را بر پا دارند. از تو مى‌خواهم تا دلهاى مردم را به سوى آنان گرایش داده، از محصولات، آنان را روزى دهى: «رَبَّنا اِنّى اَسکَنتُ مِن ذُرِّیَّتى بِواد غَیرِ ذى زَرع عِندَ بَیتِکَ المُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقیمُوا الصَّلوةَ فَاجعَل اَفـِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوى اِلَیهِم وارزُقهُم مِنَ الثَّمَرتِ لَعَلَّهُم یَشکُرون» (ابراهیم/۱۴،۳۷)[۳۰] و در بازگشت[۳۱] با خداوند مناجات کرد و او را به پنهان و آشکار خود آگاه دانست: «رَبَّنا اِنَّکَ تَعلَمُ ما نُخفى وما نُعلِنُ وما یَخفى عَلَى اللّهِ مِن شَىء فِى الاَرضِ ولا فِى السَّماء». (ابراهیم/۱۴،۳۸)

بعضى روایات انگیزه این هجرت را ذبح اسماعیل مى‌داند.[۳۲] بعدها نیز ابراهیم بر اقامت اسماعیل در کنار بیت سفارش کرد تا به مردم حجّ و مناسکشان را بیاموزد و وى را از فزونى و نیکى نسلش خبر داد.[۳۳] طبق برخى روایات انتقال اسماعیل به مکه در سن دو سالگى بوده است.[۳۴]

هاجر و اسماعیل در آن سرزمین بى‌آب و کشت و وحشت زا ماندند. هاجر در پى آب متوجه کوه‌صفا و سپس کوه مروه شد. این آمد و شد ۷ بار تکرار شد و در هر بار در وادى صفا سرابى مى‌دید[۳۵] و صدایى از سوى صفا و مروه مى‌شنید.[۳۶] بار هفتم که به سوى فرزندش بازگشت در محل کنونى چاه زمزم آبى در زیر پا[۳۷] یا دست[۳۸] کودکش جارى دید و به نقلى در کنار اسماعیل پرنده‌اى با‌پایش زمین را کنکاش مى‌کرد که ناگاه آب بیرون‌آمد.[۳۹] پس از مدتى به برکت جوشش آب گروهى جُرْهُمى که از نزدیکى آن جا مى‌گذشتند پس از آگاهى از وجود چشمه، با اجازه از هاجر در آن مکان اقامت‌گزیدند.[۴۰]

ابراهیم که براى دیدار همسر و فرزندش پیوسته به آن جا مى‌رفت[۴۱]، در سومین بار با دیدن جمعیت انبوه در اطراف آنان بسیار شادمان شد.[۴۲] به نقلى هنگامى که ابراهیم آمد هاجر از دنیا رفته بود. عمر اسماعیل را هنگام وفات مادرش ۲۰‌سال ذکر کرده‌اند.[۴۳]

 

نقش اسماعیل در بناى کعبه:

 

خداوند به ابراهیم فرمان داد تا کعبه را بنا کند و از اسماعیل یارى گیرد. به وسیله جبرئیل، سکینه[۴۴] که باد نیکویى است یا ابرى که سایه افکنده بود، محدوده بیت را مشخص کرد: «واِذ بَوَّأنا لاِِبرهیمَ مَکانَ البَیتِ» (حجّ/۲۲،۲۶) ابراهیم و اسماعیل به ساختن کعبه پرداختند. اسماعیل سنگ مى‌آورد و ابراهیم بنا مى‌کرد.[۴۵] هنگام بالا بردن پایه‌هاى خانه دست به دعا برداشته از خدا خواستند این عمل را از آنان بپذیرد و آنان را تسلیم خود سازد و از نسل آنها امتى فرمانبردار خدا پدید آورد; هم چنین از میان آنها پیامبرى برانگیزد تا آیات خدا را بر آنان بخواند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و پاکشان سازد: «رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا اِنَّکَ اَنتَ السَّمیعُ العَلیم * رَبَّنا واجعَلنا مُسلِمَینِ لَکَ ومِن ذُرِّیَّتِنا اُمَّةً مُسلِمَةً لَکَ واَرِنا مَناسِکَنا وتُب عَلَینا اِنَّکَ اَنتَ التَّوّابُ الرَّحیم * رَبَّنا وابعَث فیهِم رَسولاً مِنهُم یَتلوا عَلَیهِم ءایـتِکَ ویُعَلِّمُهُمُ الکِتـبَ والحِکمَةَ ویُزَکّیهِم اِنَّکَ اَنتَ العَزیزُ الحَکیم» (بقره/۲، ۱۲۷‌ـ‌۱۲۹) مقصود از بعثت پیامبرى از فرزندان ابراهیم در آیه، پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله)است و بر همین اساس، به نقلى رسول اکرم وجود خود را اجابت خواسته پدرش ابراهیم مى‌دانست.[۴۶]

خداوند افزون بر بناى کعبه، ابراهیم و اسماعیل را به تطهیر آن نیز فرمان داده است. مقصود از تطهیر ممکن است پاک کردن از بتان، شرک و نجاسات یا بنیاد نهادن آن بر طهارت و پاکى باشد.[۴۷]

چون دیوار کعبه را تا جایگاه حَجَر بالا بردند، ابراهیم از اسماعیل خواست سنگ زیبایى پیدا کند تا در آن جا قرار دهد. پس از آن که اسماعیل دو بار سنگى آورد و ابراهیم آن را نپسندید، جبرئیل سنگى سیاه فرود آورد و در جایگاهش قرار داد.[۴۸] بر پایه روایات، خداوند به پاداش بناى کعبه، اسب را به ابراهیم و اسماعیل عطا کرد.[۴۹] تا آن زمان اسبان عربى وحشى بودند. خداوند به او فرمود: به تو گنجى داده‌ام که به هیچ کس نداده‌ام، پس ابراهیم و اسماعیل به منطقه اجیاد رفته و اسبان را طلبیدند. در سرزمین عرب همه اسبان حاضر و رام آنان شدند.[۵۰]

 

ذبح اسماعیل :

 

خداوند ابراهیم را به داشتن فرزندى بردبار مژده داد. پس از آن که فرزند به حدّ کار و تلاش رسید، ابراهیم او را از رؤیاى خود درباره ذبح وى خبر داد و نظرش را جویا شد. فرزند بى‌درنگ پدر را به امتثال فرمان ذبح فراخواند. هنگامى که هر دو براى امتثال آن آماده شدند و فرزند را براى ذبح بر پیشانى افکند از سوى خدا ندا آمد : اى ابراهیم به رؤیاى خود حقیقت دادى و آن آزمایشى روشن براى تو بود و فرزند تو را به ذبحى بزرگ باز خریدیم: «فَبَشَّرنـهُ بِغُلـم حَلیم * فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعىَ قالَ یـبُنَىَّ اِنّى اَرى فِى المَنامِ اَنّى اَذبَحُکَ فَانظُر ماذا تَرى قالَ یـاَبَتِ افعَل ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنى اِن شاءَ اللّهُ مِنَ الصّـبِرین * فَلَمّا اَسلَما وتَلَّهُ لِلجَبین * ونـدَینـهُ اَن یـاِبرهیم * قَد صَدَّقتَ الرُّءیا اِنّا کَذلِکَ نَجزِى المُحسِنین * اِنَّ هـذا لَهُوَ البَلـؤُا المُبین * وفَدَینـهُ بِذِبح عَظیم». (صافّات/۳۷، ۱۰۱‌ـ‌۱۰۷)

در قرآن از اسماعیل به ذبیح یاد نشده است. یهودیان بر پایه نقل تورات برآن‌اند که ذبیح، اسحاق بوده است. برخى از مفسران و مورخان مسلمان نیز بر پایه روایاتى اسحاق را ذبیح دانسته و آن را به چند تن از صحابه و تابعان نسبت داده‌اند[۵۱]; اما بیشتر آنان ادّعاى یهود را به سبب حسادت نسبت به عرب و پیامبر اکرم دانسته و با تمسک به دلایل ذیل بر آن‌اند که ذبیح اسماعیل است. خداوند پس از بشارتِ همسر ابراهیم به داشتن فرزندى به نام اسحاق وى را به آمدن یعقوب پس از اسحاق بشارت داد: «فَبَشَّرنـها بِاِسحـقَ ومِن وراءِ اِسحـقَ یَعقوب» (هود/۱۱،۷۱) و بشارت به آمدن یعقوب پس از اسحاق نشان از زنده ماندن و صاحب نسل شدن اسحاق است و این با فرمان ذبح او در کودکى سازگار نیست. بشارت به اسحاق در آیه ۱۱۲ صافّات/۳۷ که پس از بیان داستان ذبح آمده نیز تأییدى است بر این که مراد از ذبیح همان «غلام‌حلیم» در آیه «فَبَشَّرنـهُ بِغُلـم حَلیم» (صافّات/۳۷،۱۰۱) است که بر اسماعیل منطبق است.[۵۲] سکونت دادن اسماعیل در سرزمین تهامه و بناى کعبه و تشریع اعمال حجّ (طواف، سعى، قربانى) که حاکى از رنجهاى اسماعیل و مادرش در راه خداست، تأییدى دیگر بر مطلب است.[۵۳] از سویى وصف کردن اسماعیل به صبر: «واِسمـعیلَ واِدریسَ وذَا الکِفلِ کُلٌّ مِنَ الصّـبِرین» (انبیاء/۲۱،۸۵) نشان شکیبایى اسماعیل بر ذبح دانسته شده است[۵۴]; هم چنین وصف «صادق الوعد» براى او: «اِنَّهُ کانَ صادِقَ الوَعدِ» (مریم/۱۹،۵۴)[۵۵] ممکن است به سبب وعده او به صبر بر ذبح باشد. از سویى اگر فرمان ذبح در حجاز باشد ذبیح اسماعیل است، چون اسحاق به حجاز نیامد، و اگر در شام باشد ذبیح اسحاق است، چون اسماعیل پس از انتقال به مکه به شام نرفت[۵۶] و وجود قربانگاه در حجاز و نه شام ذبیح‌بودن اسماعیل را تأیید مى‌کند.[۵۷]

ابن‌کثیر برخى از مسلمانان هم رأى یهود را متأثر از روایات تحریف شده آنان مى‌داند و مى‌گوید : در روایتى یهودى، ابراهیم مأمور به ذبح فرزند وحید (یگانه) خود شد و نسخه‌اى از تورات او را مأمور به ذبح فرزند بکر (اولین) خود مى‌داند; ولى مصداق آن را به سبب تحریف، اسحاق گفته است.[۵۸] از سویى تورات ولادت اسماعیل را در ۸۶ سالگى و ولادت اسحاق را در ۱۰۰ سالگى ابراهیم مى‌داند، بنابراین، اسماعیل پیش از اسحاق یگانه فرزند و هم اوّلین فرزند بوده; نه‌اسحاق.[۵۹]

علامه طباطبایى روایاتى که ذبیح را اسحاق مى‌داند به سبب مخالفت با قرآن مردود دانسته است.[۶۰] برخى مفسران هیچ یک از دو قول را ترجیح نداده و برخى در جمع بین روایات احتمال داده‌اند ابراهیم یک بار به ذبح اسحاق و بار دیگر به ذبح اسماعیل تقرّب جسته است[۶۱] یا آن که چون اسحاق آرزو مى‌کرد ذبیح باشد تا به مرتبه ثواب اسماعیل برسد، خداوند که صدق او را مى‌دانست در میان فرشتگان وى را ذبیح نامید.[۶۲]

سرّ فرمان خداوند به ذبح اسماعیل را علاقه فراوان ابراهیم به وى دانسته‌اند که خدا از این راه او را آزمود تا موانع خلّت را از میان خود و خلیلش بردارد و نیز گفته‌اند : ابراهیم پس از بشارت به فرزند نذر کرد او را براى خدا قربانى کند. چون فرزندش به حد «سعى» (۱۳ سال)[۶۳]رسید، خدا در رؤیا به او فرمان داد تا به نذر خود وفا کند[۶۴] و با این فرمان مرتبه فرمان برى ابراهیم را نشان داد و او را الگویى براى تقرب به خدا قرار داد[۶۵] و چون آمادگى او و فرزندش را در این آزمون بزرگ دید، گوسفندى را فداى اسماعیل کرد.[۶۶] در این حال جبرئیل، ابراهیم و اسماعیل تکبیر گفتند و تکبیرات روز عید سنتى از آن است.[۶۷] در برخى روایات نقل شده که خداوند ابراهیم را به جاى جزع بر ذبح فرزند خود به جزع بر شهادت امام حسین(علیه السلام)فرا خواند و اگر حیوانى گرامى‌تر از گوسفند بود خداوند آن را فداى اسماعیل مى‌کرد.[۶۸]

مکان و زمان قربانى را سرزمین منا و روز دهم ذیحجه نزدیک جمره وُسْطا مى‌دانند.[۶۹] اسماعیل به هنگام قربانى پیراهنى سفید بر تن داشت[۷۰] و شیطان چندین بار ظاهر شد و بسیار تلاش کرد تا او و ابراهیم و هاجر را از امتثال فرمان خدا باز دارد; اما با ایمان و پایدارى آنان روبه‌رو شد و ابراهیم هر بار او را با ۷ سنگ از خود ‌راند.[۷۱]

 

صفات و مقام اسماعیل(علیه السلام):

 

در قرآن کریم هم اوصاف ویژه اسماعیل(علیه السلام) و هم اوصاف مشترک آن حضرت با دیگر پیامبران چنین بازگو شده‌است:

۱٫ موهبت خاص الهى :

ابراهیم پس از اجابت درخواست موهبت فرزند: «رَبِّ هَب لى مِنَ الصّــلِحین» (صافّات/۳۷،۱۰۰)، خدا را که با وجود سالخوردگى، اسماعیل و اسحاق را به وى بخشید، سپاس مى‌گوید: «اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذى وَهَبَ لى عَلَى الکِبَرِ اِسمـعیلَ واِسحـقَ اِنَّ رَبّى لَسَمیعُ الدُّعاء» (ابراهیم/۱۴،۳۹)

۲٫ بردبارى:

ویژگى حلم تنها براى اسماعیل و ابراهیم به ‌کار رفته است: «فَبَشَّرنـهُ بِغُلـم حَلیم» (صافّات/۳۷،۱۰۱)، «اِنَّ اِبرهیمَ لَحَلیمٌ اَوّاهٌ مُنیب» (هود/۱۱،۷۵)

روایات فراوانى بشارت به غلام حلیم را مژده به تولد اسماعیل دانسته است. همراه شدن دو‌ویژگى حلم با جوانى در اسماعیل از امتیازات برجسته وى دانسته شده است، زیرا این دو معمولا با هم جمع نمى‌شوند.[۷۲]

۳٫ صبر و شکیبایى :

در آیه ۸۵ انبیاء/۲۱ از اسماعیل و ذوالکفل با صفت صبر و شکیبایى یاد‌شده است[۷۳]: «واِسمـعیلَ واِدریسَ وذَا الکِفلِ کُلٌّ مِنَ الصّـبِرین». به گفته برخى مراد از صابر‌بودن اسماعیل، بردبارى او بر ذبح[۷۴] یا استقامت او در سرزمینى بدون کشت و پرداختن به بناى کعبه است.[۷۵]

۴٫ نیکى و نیکوکارى :

«واذکُر اِسمـعیلَ والیَسَعَ وذَا الکِفلِ کُلٌّ مِنَ الاَخیار= و اسماعیل و یسع و ذوالکفل را یادآور [که]همه از نیکان‌اند». (ص/۳۸،۴۸)

۵٫ وفا کننده به وعده :

«واذکُر فِى الکِتـبِ اِسمـعیلَ اِنَّهُ کانَ صادِقَ الوَعدِ = و در این کتاب از اسماعیل یاد کن، زیرا او درست وعده بود». (مریم/۱۹،۵۴) مقصود وعده میان اسماعیل و خدا، یا وعده به صبر بر ذبح (صافّات/۳۷،۱۰۲) است.[۷۶] نیز گفته‌اند: وى براى شخصى که وعده دیدار داده بود مدتى طولانى صبر کرد.[۷۷]

۶٫ امر کننده به نماز و زکات :

«وکانَ یَأمُرُ اَهلَهُ بِالصَّلوةِ والزَّکوةِ= و خاندان خود را به نماز و زکات فرمان مى‌داد».(مریم/۱۹،۵۵)

۷٫ مرضىّ پروردگار:

«وکانَ عِندَ رَبِّهِ مَرضیـّا= و همواره نزد پروردگارش پسندیده بود». (مریم/۱۹،۵۵) به نظر مى‌رسد این جمله نهایت مدح باشد، زیرا کسى «مرضىّ» خداست که در هر طاعتى به بالاترین درجه آن نایل شود.

۸٫ مشمول نعمت ویژه :

«واذکُر فِى الکِتـبِ اِسمـعیلَ … اُولـئِکَ الَّذینَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَیهِم مِنَ النَّبیّینَ = و در این کتاب از اسماعیل یاد کن … آنان [از جمله اسماعیل] کسانى از پیامبران بودند که خداوند برایشان نعمت ارزانى‌داشت». (مریم/۱۹،۵۴‌ـ‌۵۸) مقصود از نعمت، نبوت، ثواب و سایر نعمتهاى دینى و دنیوى است.[۷۸]

۹٫ خاضع در برابر آیات خدا :

«واذکُر فِى الکِتـبِ اِسمـعیلَ … اِذا تُتلى عَلَیهِم ءایـتُ الرَّحمـنِ خَرّوا سُجَّدًا وبُکیـّا‌…= و در این کتاب از اسماعیل یاد کن … و هرگاه آیات خداى رحمان بر ایشان خوانده مى‌شد سجده کنان و گریان به خاک مى‌افتادند». (مریم/۱۹،۵۴‌ـ‌۵۸)

۱۰٫ برخودار از رحمت خاص الهى :

«واِسمـعیلَ واِدریسَ و ذَا الکِفلِ … واَدخَلنـهُم فى رَحمَتِنا = و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل … آنان را در رحمت [خاص] خود داخل کردیم». (انبیاء/۲۱،۸۵‌ـ‌۸۶)

۱۱٫ شایسته :

«واِسمـعیلَ و اِدریسَ و ذَا الکِفلِ … اِنَّهُم مِنَ الصّــلِحین = و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل ‌ایشان از شایستگان بودند». (انبیاء/۲۱،۸۵‌ـ‌۸۶)

۱۲٫ هدایت یافته و الگوى هدایت :

«واِسمـعیلَ والیَسَعَ ویونُسَ ولوطـًا … اُولـئِکَ الَّذینَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدهُمُ اقتَدِهُ = و اسماعیل و یَسَع و یونس و لوط … اینان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده، پس به هدایت آنان اقتدا‌ کن». (انعام/۶،۸۶‌ـ‌۹۰) خداوند آنان را به توحید[۷۹] یا به صبر هدایت کرده[۸۰] و اقتداى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)به هدایت پیامبران پیشین در توحید و تنزیه پروردگار، اخلاق نیکو و برجسته، از جمله صبر بر اذیت جاهلان یا اقتدا به شرایع آنان به جز احکامِ ویژه شریعت اسلام است.[۸۱]

۱۳٫ پیامبرى و دریافت وحى :

«واَوحَینا اِلى اِبرهیمَ واِسمـعِیلَ و‌…= و به ابراهیم و اسماعیل و‌… وحى کردیم» (نساء/۴،۱۶۳)،«اُولـئِکَ الَّذینَ ءاتَینـهُمُ الکِتـبَ = آنان [از‌جمله اسماعیل] کسانى بودند که به ایشان کتاب دادیم». (انعام/۶،۸۹) به نظر علامه طباطبایى، مراد از کتاب تنها نوشتار نیست، بلکه در قرآن بر وحى به پیامبران، به ویژه اگر در بردارنده شریعت باشد، کتاب اطلاق شده است[۸۲]; نیز گفته‌اند : مراد از کتاب دانش گسترده است.[۸۳]

۱۴٫ داورى :

«اُولـئِکَ الَّذینَ ءاتَینـهُمُ الکِتـبَ والحُکمَ…». (انعام/۶،۸۹) خداوند آنان را حاکم بر مردم و حکمشان را نافذ قرار داد.[۸۴]

۱۵٫ برترى بر جهانیان :

«واِسمـعیلَ والیَسَعَ ویونُسَ ولوطـًا وکُلاًّ فَضَّلنا عَلَى العــلَمین» (انعام/۶،۸۶); یعنى خداوند آنان را بر‌اساس مقام دریافت بىواسطه هدایت ویژه الهى، بر مردم عصر خویش مقدم داشته است.[۸۵]

۱۶٫ وصىّ‌ابراهیم :

بر پایه برخى روایات هنگام وفات ابراهیم(علیه السلام) خداوند به او فرمان داد نور و حکمت الهى و میراث پیامبران را به اسماعیل بسپارد و او اسماعیل را وصىّ خود قرار داد.[۸۶] طبق برخى روایات، اسماعیل خود را در موسم حجّ براى پذیرایى از ابراهیم آماده مى‌ساخت که جبرئیل او را به وفات پدر تعزیت گفت.[۸۷] در روایتى نیز مرگ اسماعیل قبل از وفات ابراهیم دانسته شده; ولى این گفته با عمر ۱۲۰ سال و وصیت ابراهیم به او که روایات و تاریخ گزارش مى‌کند سازگار نیست.[۸۸] بنا به گزارش تورات پیش از تولد اسحاق، ابراهیم گمان مى‌کرد که جانشین او اسماعیل خواهد بود; ولى با تولّد اسحاق خداوند به او خبر داد که عهد خود را با اسحاق کامل خواهد کرد و در پاسخ به ‌درخواست ابراهیم نسل اسماعیل را گسترده کرده و امتى عظیم از او پدید خواهد آمد.[۸۹] عمر‌اسماعیل را ۱۲۰، ۱۳۰ و ۱۳۷ سال ذکر کرده‌اند.[۹۰] مدفن او و مادرش هاجر در کنار کعبه در حِجْر اسماعیل است.[۹۱] بنا به نقلى اسماعیل از گرماى مکه به خداوند شکایت کرد و خداوند به او فرمود : به زودى از مکانى که در آن مدفون‌مى‌شوى درى به بهشت مى‌گشایم که تا روز قیامت از نسیم آن بر‌تو بوزد.[۹۲]

 

منابع

اثبات الوصیه; بحارالانوار; البدء والتاریخ; البدایة والنهایه; تاریخ الامم والملوک، طبرى; تاریخ الیعقوبى; التبیان فى تفسیر القرآن; تفسیر القمى; التفسیر الکبیر; تفسیر نورالثقلین; جامع البیان عن تأویل آى القرآن; الجامع لاحکام القرآن، قرطبى; جمهرة انساب العرب; حیاة القلوب تاریخ پیامبران; الدرالمنثور فى التفسیر بالمأثور; روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم; روض الجنان و روح الجنان; الطبقات الکبرى; قاموس کتاب مقدس; الکامل فى التاریخ; کتاب مقدس; کشف الاسرار و عدة الابرار; مجمع‌البیان فى تفسیر القرآن; مروج الذهب و معادن الجوهر; المزهر فى علوم اللغة و انواعها; المستدرک على الصحیحین; المعرب من‌الکلام الاعجمى; المیزان فى تفسیر القرآن; واژه‌هاى دخیل در قرآن مجید.

 

پی نوشت :

[۱]. جمهرة انساب العرب، ص‌۷; البدایة و النهایه، ج‌۱، ص‌۱۷۸٫

[۲]. مجمع البیان، ج‌۸، ص‌۷۰۷; السیرة النبویه، ج‌۱، ص‌۴; المعرب، ص‌۱۰۵٫

[۳]. المزهر، ج‌۱، ص‌۱۳۸; واژه‌هاى دخیل، ص‌۱۲۲٫

[۴]. المعرب، ص‌۱۰۵٫

[۵]. المعرب، ص‌۱۰۵٫

[۶]. المعرب، ص‌۱۰۵; روح المعانى، ج‌۱، ص‌۵۹۸٫

[۷]. کتاب مقدس، پیدایش ۱۶: ۱۱٫

[۸]. السیرة النبویه، ج‌۱، ص‌۴٫

[۹]. همان; مجمع البیان، ج‌۸، ص‌۷۱۰; تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۵٫

[۱۰]. تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۵; قاموس کتاب مقدس، ص‌۷۳٫

[۱۱]. تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۵; مروج الذهب، ج‌۱، ص‌۴۲; مجمع البیان، ج‌۶، ص‌۴۹۱٫

[۱۲]. السیرة النبویه، ج‌۱، ص‌۷٫

[۱۳]. جمهرة انساب‌العرب، ص۷; البدایه والنهایه، ص۱۲۲٫

[۱۴]. تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۶; تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۵۵٫

[۱۵]. تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۲۲; مروج الذهب، ج‌۱، ص‌۵۸‌ـ‌۶۰٫

[۱۶]. بحارالانوار، ج‌۳، ص‌۲۵۲; حیاة القلوب، ج‌۱، ص‌۱۳۹‌ـ‌۱۴۰٫

[۱۷]. الدرالمنثور، ج‌۵‌، ص‌۵۱۶‌; المستدرک، ج‌۲، ص‌۵۵۳‌.

[۱۸]. کشف الاسرار، ج‌۱، ص‌۳۰۰٫

[۱۹]. اثبات الوصیه، ص‌۴۵٫

[۲۰]. البدایة و النهایه، ج‌۱، ص‌۱۷۷; تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۵۵; روض الجنان، ج‌۲، ص‌۱۶۸٫

[۲۱]. الدرالمنثور، ج‌۵، ص‌۵۱۶٫

[۲۲]. جامع‌البیان، مج‌۵، ج۹، ص۱۲۰; مجمع‌البیان، ج‌۶، ص۸۰۰; التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص‌۲۳۲; الدرالمنثور، ج‌۵، ص‌۵۱۶٫

[۲۳]. تفسیر قرطبى، ج‌۱۵، ص‌۶۸٫

[۲۴]. مجمع البیان، ج‌۸، ص‌۷۰۷; تفسیر ابن‌کثیر، ج‌۴، ص‌۲۰٫

[۲۵]. کتاب مقدس، پیدایش ۱۶: ۱‌ـ‌۱۶; ۲۵: ۱۳‌ـ‌۱۶; قاموس کتاب مقدس، ص‌۶۰‌ـ‌۶۱٫

[۲۶]. تفسیرقمى، ج۱، ص۸۷; تاریخ یعقوبى، ج۱، ص۲۵٫

[۲۷]. اثبات الوصیه، ص‌۴۲٫

[۲۸]. بحارالانوار، ج‌۱۲، ص‌۱۳۶٫

[۲۹]. تفسیرقمى، ج۱، ص۸۷; تاریخ یعقوبى، ج۱، ص۲۵٫

[۳۰]. تفسیر قمى، ج‌۱، ص‌۸۸; تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۵; جامع البیان، مج‌۱، ج‌۱، ص‌۷۶۲٫

[۳۱]. تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۵۵٫

[۳۲]. حیاة القلوب، ج‌۱، ص‌۱۴۸٫

[۳۳]. تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۸٫

[۳۴]. الطبقات، ج‌۱، ص‌۴۲٫

[۳۵]. تفسیر قمى، ج‌۱، ص‌۸۸٫

[۳۶]. تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۵۴٫

[۳۷]. تفسیر قمى، ج‌۱، ص‌۸۸٫

[۳۸]. تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۵۴٫

[۳۹]. تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۵٫

[۴۰]. تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۵۴٫

[۴۱]. تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۶٫

[۴۲]. تفسیرقمى، ج۱، ص۸۸‌; مجمع‌البیان، ج۱، ص۳۹۱٫

[۴۳]. الطبقات، ج۱، ص۴۴; تاریخ طبرى، ج۱، ص‌۱۵۵٫

[۴۴]. جامع‌البیان، مج۱، ج۱، ص۷۶۴‌ـ‌۷۶۵; مجمع‌البیان، ج‌۱، ص‌۳۹۱; تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۵۳٫

[۴۵]. جامع البیان، مج۱، ج۱، ص‌۷۶۵; مجمع البیان، ج‌۱، ص‌۳۸۹٫

[۴۶]. جامع البیان، مج‌۱، ج‌۱، ص‌۷۷۳٫

[۴۷]. تفسیر قمى، ج‌۱، ص‌۵۹; مجمع البیان، ج‌۱، ص‌۳۸۵; التفسیر‌الکبیر، ج‌۴، ص‌۵۷٫

[۴۸]. جامع البیان، مج۱، ج۱، ص‌۷۶۴; الدرالمنثور، ج‌۱، ص‌۳۰۷٫

[۴۹]. تفسیر قرطبى، ج‌۲، ص‌۸۴٫

[۵۰]. حیاة القلوب، ج‌۱، ص‌۳۹۲٫

[۵۱]. تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۵۸‌ـ‌۱۶۰; جامع‌البیان، مج۱۲، ج‌۲۳، ص‌۹۶٫

[۵۲]. التبیان، ج‌۸، ص‌۵۱۷‌ـ‌۵۱۸٫

[۵۳]. المیزان، ج‌۷، ص‌۲۳۱٫

[۵۴]. التفسیر الکبیر، ج‌۲۶، ص‌۱۵۳‌ـ‌۱۵۴; تفسیر قرطبى، ج‌۱۵، ص‌۶۸٫

[۵۵]. التفسیر الکبیر، ج‌۲۶، ص‌۱۵۴; تفسیر قرطبى، ج‌۱۵، ص‌۶۷٫

[۵۶]. مروج الذهب، ج‌۱، ص‌۴۳٫

[۵۷]. بحارالانوار، ج‌۱۲، ص‌۱۳۲٫

[۵۸]. البدایة والنهایه، ج‌۱، ص‌۱۵۰٫

[۵۹]. همان، ص‌۱۷۷٫

[۶۰]. المیزان، ج‌۱۷، ص‌۱۵۵٫

[۶۱]. البدء و التاریخ، ج‌۳، ص‌۶۴٫

[۶۲]. نورالثقلین، ج‌۴، ص‌۴۲۴٫

[۶۳]. مجمع البیان، ج‌۸، ص‌۷۰۶٫

[۶۴]. البدء والتاریخ، ج‌۳، ص‌۶۴; کامل، ج‌۱، ص‌۸۶; تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۶۷٫

[۶۵]. کشف الاسرار، ج‌۸، ص‌۳۰۰٫

[۶۶]. تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۶۵; مجمع البیان، ج‌۷، ص‌۷۱۱٫

[۶۷]. کشف الاسرار، ج‌۸، ص‌۲۹۳٫

[۶۸]. بحارالانوار، ج‌۴۴، ص‌۲۲۶; حیاة القلوب، ج‌۱، ص‌۴۰۷‌ـ‌۴۰۸٫

[۶۹]. مجمع‌البیان، ج‌۸، ص‌۷۰۹; بحارالانوار، ج‌۱۲، ص‌۱۳۶; تاریخ‌طبرى، ج‌۱، ص‌۱۶۶٫

[۷۰]. تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۶۶; الدرالمنثور، ج‌۷، ص‌۱۰۵٫

[۷۱]. تاریخ طبرى، ج‌۱، ص‌۱۶۶; روض‌الجنان، ج‌۱۶، ص‌۲۱۹; الدرالمنثور، ج‌۷، ص‌۱۰۵٫

[۷۲]. روح المعانى، مج‌۱۳، ج‌۲۳، ص‌۱۸۶٫

[۷۳]. جامع البیان، مج‌۱۰، ج‌۱۷، ص‌۱۰۰٫

[۷۴]. تفسیر قرطبى، ج‌۱۵، ص‌۶۷٫

[۷۵]. مجمع البیان، ج‌۷، ص‌۹۴‌ـ‌۹۵٫

[۷۶]. التفسیر الکبیر، ج‌۲۱، ص‌۲۳۲٫

[۷۷]. جامع البیان، مج‌۹، ج‌۱۶، ص‌۱۲۰٫

[۷۸]. مجمع‌البیان، ج‌۶، ص‌۸۰۲٫

[۷۹]. التفسیر الکبیر، ج‌۱۳، ص‌۷۰٫

[۸۰]. مجمع البیان، ج‌۴، ص‌۵۱۳٫

[۸۱]. التفسیر الکبیر، ج‌۱۳، ص‌۶۹٫

[۸۲]. المیزان، ج‌۷، ص‌۲۵۲٫

[۸۳]. التفسیر الکبیر، ج‌۱۳، ص‌۶۸٫

[۸۴]. مجمع البیان، ج‌۴، ص‌۵۱۳; التفسیر الکبیر، ج‌۱۳، ص‌۶۸٫

[۸۵]. المیزان، ج‌۷، ص‌۲۴۳٫

[۸۶]. اثبات‌الوصیه، ص‌۴۵; بحارالانوار، ج‌۱۷، ص‌۱۴۸٫

[۸۷]. بحارالانوار، ج‌۱۲، ص‌۹۶; علل الشرایع، ج‌۲، ص‌۳۱۳٫

[۸۸]. بحارالانوار، ج‌۴۴، ص‌۲۳۷٫

[۸۹]. کتاب مقدس، پیدایش ۱۸: ۲۰‌ـ‌۲۳٫

[۹۰]. اثبات الوصیه، ص‌۴۵; بحارالانوار، ج‌۱۲، ص‌۱۱۳; کتاب مقدس، پیدایش ۲۵: ۱۷; البدایة و النهایه، ج‌۱، ص‌۱۷۸٫

[۹۱]. السیرة النبویه، ج‌۱، ص‌۵; تاریخ یعقوبى، ج‌۱، ص‌۲۲۲٫

[۹۲]. البدایة و النهایه، ج‌۱، ص‌۱۷۸٫


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : سه شنبه 12 آذر 1392

حضرت امام حسن عسکري  (ع )

امام حسن عسکري (ع ) در سال 232هجري در مدينه چشم به جهان گشود . مادر والا گهرش سوسن يا سليل زني لايق و صاحب فضيلت و در پرورش فرزند نهايت مراقبت راداشت ، تا حجت حق را آن چنان که شايسته است پرورش دهد . اين زن پرهيزگار در سفري که امام عسکري (ع ) به سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنيا رحلت کرد .
کنيه آن حضرت ابامحمد بود .

صورت و سيرت امام حسن عسکري  (ع )

امام يازدهم صورتي گندمگون و بدني در حد اعتدال داشت . ابروهاي سياه کماني ، چشماني  درشت و پيشاني گشاده داشت . دندانها درشت و بسيار سفيد بود . خالي بر گونه راست داشت . امام حسن عسکري (ع ) بياني شيرين و جذاب و شخصيتي الهي باشکوه و وقار و مفسري بي نظير براي قرآن مجيد بود . راه مستقيم عترت و شيوه صحيح تفسير قرآن را به مردم و به ويژه براي اصحاب بزرگوارش - در ايام عمر کوتاه خود - روشن کرد .

دوران امامت

به طور کلي دوران عمر 29ساله امام حسن عسکري (ع ) به سه دوره تقسيم مي گردد :
دوره اول 13سال است که زندگي آن حضرت در مدينه گذشت .
دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت .
دوره سوم نزديک 6 سال امامت آن حضرت مي باشد .
دوره امامت حضرت عسکري (ع ) با قدرت ظاهري بني عباس رو در روي بود .
خلفايي که به تقليد هارون در نشان دادن نيروي خود بلندپروازيهايي داشتند .
امام حسن عسکري (ع ) از شش سال دوران اقامتش ، سه سال را در زندان گذرانيد . زندانبان آن حضرت صالح بن وصيف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود ، تا بتواند آن حضرت را - به وسيله آن دو غلام - آزار بيشتري دهد ، اما آن دو غلام که خود از نزديک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثير آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاري گراييده بودند . وقتي از اين غلامان جوياي حال امام شدند ، مي گفتند اين زنداني روزها روزه دار است و شبها تا بامداد به عبادت و راز و نياز با معبود خود سرگرم است و با کسي سخن نمي گويد .
عبيدالله خاقان وزير معتمد عباسي با همه غروري که داشت وقتي با حضرت عسکري ملاقات مي کرد به احترام آن حضرت برمي خاست ، و آن حضرت را بر مسند خود مي نشانيد . پيوسته مي گفت : در سامره کسي را مانند آن حضرت نديده ام ، وي  زاهدترين و داناترين مردم روزگار است .
پسر عبيدالله خاقان مي گفت : من پيوسته احوال آن حضرت را از مردم مي پرسيدم . مردم را نسبت به او متواضع مي يافتم . مي ديدم همه مردم به بزرگواريش معترفند و دوستدار او مي باشند .
با آنکه امام (ع ) جز با خواص شيعيان خود آميزش نمي فرمود ، دستگاه خلافت عباسي  براي حفظ آرامش خلافت خود بيشتر اوقات ، آن حضرت را زنداني و ممنوع از معاشرت داشت .
" از جمله مسائل روزگار امام حسن عسکري (ع ) يکي نيز اين بود که از طرف خلافت وقت ، اموال و اوقات شيعه ، به دست کساني سپرده مي شد که دشمن آل محمد (ص ) و جريانهاي شيعي  بودند ، تا بدين گونه بنيه مالي نهضت تقويت نشود .
چنانکه نوشته اند که احمد بن عبيدالله بن خاقان از جانب خلفا ، والي اوقاف و صدقات بود در قم ، و او نسبت به اهل بيت رسالت ، نهايت مرتبه عداوت را داشت " .
" نيز اصحاب امام حسن عسکري ، متفرق بودند و امکان تمرکز براي آنان نبود ، کساني چون ابوعلي  احمد بن اسحاق اشعري در قم و ابوسهل اسماعيل نوبختي  در بغداد مي زيستند ، فشار و مراقبتي که دستگاه خلافت عباسي ، پس از شهادت حضرت رضا (ع ) معمول داشت ، چنان دامن گسترده بود که جناح مقابل را با سخت ترين نوع درگيري  واداشته بود . اين جناح نيز طبق ايمان به حق و دعوت به
اصول عدالت کلي  ، اين همه سختي را تحمل مي کرد ، و لحظه اي از حراست ( و نگهباني ) موضع غفلت نمي کرد " .
اينکه گفتيم : حضرت هادي (ع ) و حضرت امام حسن عسکري (ع ) هم از سوي  دستگاه خلافت تحت مراقبت شديد و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما - جز با ياران خاص و کساني که براي حل مشکلات زندگي مادي و ديني  خود به آنها مراجعه مي نمودند - کمتر معاشرت مي کردند به جهت آن بود که دوران غيبت حضرت مهدي (ع ) نزديک بود ، و مردم مي بايست کم کم بدان خو گيرند ، و
جهت سياسي و حل مشکلات خود را از اصحاب خاص که پرچمداران مرزهاي مذهبي بودند بخواهند ، و پيش آمدن دوران غيبت در نظر آنان عجيب نيايد . باري ، امام حسن عسکري (ع ) بيش از 29سال عمر نکرد ولي در مدت شش سال امامت و رياست روحاني اسلامي ، آثار مهمي  از تفسير قرآن و نشر احکام و بيان مسائل فقهي و جهت دادن به حرکت انقلابي  شيعياني که از راههاي دور براي کسب فيض به محضر امام (ع ) مي رسيدند بر جاي گذاشت .
در زمان امام يازدهم تعليمات عاليه قرآني و نشر احکام الهي و مناظرات کلامي جنبش علمي خاصي  را تجديد کرد ، و فرهنگ شيعي&nbsp- که تا آن زمان شناخته شده بود - در رشته هاي ديگر نيز مانند فلسفه و کلام باعث ظهور مردان بزرگي چون يعقوب بن اسحاق کندي  ، که خود معاصر امام حسن عسکري بود و تحت تعليمات آن امام ، گرديد .
در قدرت علمي  امام (ع ) - که از سرچشمه زلال ولايت و اهل بيت عصمت مايه گرفته بود - نکته ها گفته اند . از جمله : همين يعقوب بن اسحاق کندي فيلسوف بزرگ عرب که دانشمند معروف ايراني ابونصر فارابي شاگرد مکتب وي بوده است ، در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و کتابي را که بر رد قرآن نوشته بود سوزانيد و بعدها از دوستداران و در صف پيروان آن حضرت درآمد .

شهادت امام حسن عسکري  (ع )

شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260هجري نوشته اند .
در کيفيت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبيدالله بن خاقان گويد
روزي براي پدرم ( که وزير معتمد عباسي بود ) خبر آوردند که ابن الرضا - يعني  حضرت امام حسن عسکري&nbsp- رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خليفه رفت و خبر را به خليفه داد . خليفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه کرد .
يکي از ايشان نحرير خادم بود که از محرمان خاص خليفه بود ، امر کرد ايشان را که پيوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند . و طبيبي را مقرر کرد که هر بامداد و پسين نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود . بعد از دو روز براي پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت شده است ، و ضعف بر او مستولي گرديده . پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و اطبا را - که عموما اطباي  مسيحي و يهودي در آن زمان بودند - امر کرد که از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضي القضات ( داور داوران ) را طلبيد و گفت ده نفر از علماي مشهور را حاضر گردان که پيوسته نزد آن حضرت باشند . و اين کارها را براي  آن مي کردند که آن زهري  که به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که آن حضرت به مرگ خود از دنيا رفته ، پيوسته ايشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشت چند روز از ماه ربيع الاول سال 260 ه . ق آن امام مظلوم در سن 29سالگي از دار فاني به سراي باقي رحلت نمود .
بعد از آن خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زيرا شنيده بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولي  خواهد شد ، و اهل باطل را منقرض خواهد کرد ... تا دو سال تفحص احوال او مي کردند ... .
اين جستجوها و پژوهشها نتيجه هراسي بود که معتصم عباسي و خلفاي قبل و بعد از او - از طريق روايات مورد اعتمادي که به حضرت رسول الله (ص ) مي پيوست ، شنيده بودند که از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسکري فرزندي پاک گهر ملقب
به مهدي آخر الزمان - همنام با رسول اکرم (ص ) ولادت خواهد يافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد . بدين جهت به بهانه هاي  مختلف در خانه حضرت عسکري (ع ) رفت و آمد بسيار مي کردند ، و جستجو مي نمودند تا از آن فرزند گرامي اثري بيابند و او را نابود سازند .
به راستي داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهيم (ع ) و حضرت موسي  (ع ) تکرار مي شد . حتي قابله هايي  را گماشته بودند که در اين کار مهم پي جويي  کنند . اما خداوند متعال - چنانکه در فصل بعد خواهيد خواند - حجت خود را از گزند دشمنان و آسيب زمان حفظ کرد ، و همچنان نگاهداري خواهد کرد تا مأموريت الهي خود را انجام دهد .
باري ، علت شهادت آن حضرت را سمي مي دانند که معتمد عباسي در غذا به آن حضرت خورانيد و بعد ، از کردار زشت خود پشيمان شد . بناچار اطباي مسيحي و يهودي که در آن زمان کار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند ، به ويژه در مأموريتهايي که توطئه قتل امام بزرگواري مانند امام حسن عسکري (ع ) در ميان بود ، براي معالجه فرستاد .
البته از اين دلسوزيهاي ظاهري هدف ديگري  داشت ، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقيقت ماجرا بود .
بعد از آگاه شدن شيعيان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکري  (ع ) شهر سامره را غبار غم گرفت ، و از هر سوي صداي ناله و گريه برخاست . مردم آماده سوگواري و تشييع جنازه آن حضرت شدند .

ماجراي جانشين بر حق امام عسکري

ابوالاديان مي گويد : من خدمت حضرت امام حسن عسکري (ع ) مي کردم . نامه هاي آن حضرت را به شهرها مي بردم . در مرض موت ، روزي من را طلب فرمود و چند نامه اي نوشت به مدائن تا آنها را برسانم . سپس امام فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهي  شد و صداي گريه و شيون از خانه من خواهي شنيد ، و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود .
ابوالاديان به امام عرض مي کند : اي سيد من ، هرگاه اين واقعه دردناک روي  دهد ، امامت با کيست ؟
فرمود : هر که جواب نامه من را از تو طلب کند .
ابوالاديان مي گويد : دوباره پرسيدم علامت ديگري به من بفرما .
امام فرمود : هرکه بر من نماز گزارد .
ابوالاديان مي گويد : باز هم علامت ديگري بگو تا بدانم .
امام مي گويد : هر که بگويد که در هميان چه چيز است او امام شماست .
ابوالاديان مي گويد : مهابت و شکوه امام باعث شد که نتوانم چيز ديگري  بپرسم . رفتم و نامه ها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم . وقتي به در خانه امام رسيدم صداي شيون و گريه از خانه امام بلند بود . داخل خانه امام ، جعفر کذاب برادر امام حسن عسکري  را ديدم که نشسته ، و شيعيان به او تسليت مي دهند و به امامت او تهنيت مي گويند . من از اين بابت بسيار تعجب کردم پيش رفتم
و تعزيت و تهنيت گفتم . اما او جوابي نداد و هيچ سؤالي نکرد . چون بدن مظهر امام را کفن کرده و آماده نماز گزاردن بود ، خادمي آمد و جعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند . چون جعفر به نماز ايستاد ، طفلي گندمگون و پيچيده موي ، گشاده دنداني مانند پاره ماه بيرون آمد و رداي جعفر را کشيد و گفت : اي عمو پس بايست که من به نماز سزاوارترم .
رنگ جعفر دگرگون شد . عقب ايستاد . سپس آن طفل پيش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوي  امام علي النقي عليه السلام دفن کرد . سپس رو به من آورد و فرمود : جواب نامه ها را که با تو است تسليم کن . من جواب نامه را به آن کودک دادم . پس " حاجزوشا " از جعفر پرسيد : اين کودک که بود ، جعفر گفت : به خدا قسم من او را نمي شناسم و هرگز او را نديده ام .
در اين موقع ، عده اي  از شيعيان از شهر قم رسيدند ، چون از وفات امام (ع ) با خبر شدند ، مردم به جعفر اشاره کردند . چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسيدند : بگو که نامه هايي که داريم از چه جماعتي است و مالها چه مقدار است ؟
جعفر گفت : ببينيد مردم از من علم غيب مي خواهند ! در آن حال خادمي از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت :
اي مردم قم با شما نامه هايي  است از فلان و فلان و همياني ( کيسه اي ) که در آن هزار اشرفي است که در آن ده اشرفي است با روکش طلا .
شيعياني که از قم آمده بودند گفتند : هر کس تو را فرستاده است امام زمان است اين نامه ها و هميان را به او تسليم کن .
جعفر کذاب نزد معتمد خليفه آمد و جريان واقعه را نقل کرد .
معتمد گفت :
برويد و در خانه امام حسن عسکري (ع ) جستجو کنيد و کودک را پيدا کنيد . رفتند و از کودک اثري نيافتند . ناچار " صيقل " کنيز حضرت امام عسکري (ع ) را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اينکه او حامله است . ولي هرچه بيشتر جستند کمتر يافتند . خداوند آن کودک مبارک قدم را حفظ کرد و تا زمان ما نيز در کنف حمايت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان مي باشد . درود خداي بزرگ بر
او باد .

 


زيارتنامه حضرت امام حسن عسکري  (ع )

درود بر تو اي سرورم اي ابامحمد حسن بن علي آن راهنماي راه يافته و رحمت خدا وبرکات او
درود بر تو اي ولي و نماينده خدا و فرزند اوليائش
درود بر تو اي حجت خدا و فرزند حجت هاي او
درود بر تو اي برگزيده خدا و فرزند برگزيدگانش سلام و
درود بر تو اي جانشين خدا و فرزند جانشينانش و پدر جانشين او
درود بر تو اي  خاتم پيامبران
درود بر تو اي فرزند آقاي اوصياء درود بر تو اي فرزند اميرمؤمنان
درود بر تو اي فرزند بانوي بانوان جهانيان
درود بر تو اي فرزند پيشوايان
درود بر تو اي فرزند اوصياء راهنمايان
درود بر تو اي عصمت و نگهبان پرهيزکاران
درود بر تو اي امام رستگاران
درود بر تو اي اساس اهل ايمان
درود بر تو اي گشايش قلب اندوهناکان
درود بر تو اي وارث پيامبران برگزيده خدا
درود بر تو اي خزينه دار علم وصي رسول خدا
درود بر تو اي دعوت کننده به احکام و قوانين خدا
درود بر تو اي  گوياي به کتاب خدا
درود بر تو اي حجت حجتهاي الهي 
درود بر تو اي راهنماي  امت ها
درود بر تو اي ولي و سرپرست نعمتها
درود بر تو اي گنجينه دانش
درود بر تو اي کشتي بردباري 
درود بر تو اي پدر امام منتظر که عيان است براي خردمند حجت او و معرفت او به يقين ثابت و مبرهن است آنکه در پرده است از ديده ستمکاران
و نهان است از دولت و حکومت فاسقان و بازگردانيد پروردگار ما بوسيله او اسلام ناب و تازه را بعد از گرفتگي و فرسودگي و قرآن را نو و تازه پس از کهنگي و
پژمردگي گواهم اي مولا و سرورم که تو بدرستي به پا داشتي نماز را و ادا کردي زکوة را و امر به معروف کردي و نهي از منکر نمودي و دعوت کردي به سوي راه
پروردگارت با کلام حکمت آميز و با پند و اندرز نيکو و پرستيدي خدا را خالصانه تا آخر عمرت از خدا درخواست مي نمايم به آن شأن و مقامي که نزد او داريد که بپذيرد
زيارت مرا از شما و قدرداني نمايد کوششم را به سوي شما و اجابت فرمايد دعايم را بوسيله شما و قرار بدهد مرا از ياوران حق و پيروان و همراهانش و دوستانش و
دوست دارانش و درود بر تو و رحمت خدا و برکات او
خدايا درود فرست بر آقاي ما محمد و خاندان محمد و درود فرست بر حسن بن علي  راهنماي بسوي دين تو و دعوت کننده به سوي راه تو پرچم هدايت و راستي و چراغ
تقوي و معدن گوهر خردمندي و جايگاه فرزانگي و باران رحمت بر مردم و ابر حکمت بار و درياي پند و اندرز و وارث پيشوايان و گواه بر امت که معصوم و
پاکند از هر گناه و منزه از هر نقص و با فضيلت و مقرب درگاه خدا و پاکيزه از پليدي آنچنانکه به ارث دادي به او علم قرآن را و الهام کردي او را فرجام داوري 
و سخنوري و نصب کردي او را نشانه اي براي اهل قبله خود و قرين ساختي طاعت او را به پيروي خودت و واجب نمودي دوستي او را بر همه آفريدگانت
خدايا چنانکه بازگشت نمود نيکويي و بي آلايشي در يگانگي تو و نابود کرد کسانيکه فرو رفته بودند در تشبيه تو به مخلوق ؟ و طرفداري و حمايت کرد از اهل ايمان به تو پس رحمت
فرست پروردگارا بر او رحمتي که او را به مقام خاشعان رساند و بالا برد او را در بهشت به درجه جدش خاتم پيغمبران و برسان او را از جانب ما تحيت و سلام و عطا
کن از آستان خودت در دوستي او بخشش فزون و احسان و آمرزش و خوشنودي را زيرا تويي صاحب فضل و رحمت بزرگ و نعمتي گرانمايه
اي هميشه اي پاينده اي زنده اي پايدار اي برطرف کننده گرفتاري و اندوه و
اي  گشاينده غم و اي برانگيزنده رسولان و اي که وعده هايت همه راست است و اي زنده
که نيست معبودي جز تو توسل جويم به درگاهت و به حبيب و دوست تو محمد و وصي 
محمد علي پسر عمش و دامادش بر دخترش آنکه پايان دادي بوسيله آن دو شريعت ها
را و گشودي به آن دو در فهم تأويل و پيش درآمد و رازهاي قرآن را درود فرست به
آن دو يک نوع درودي که گواهش باشند اولين و آخرين و آنهايند موجب نجات
دوستان و شايستگان و توسل جويم به فاطمه زهرا مادر ائمه و امام راهنمايان و
بانوي بانوان جهانيان که شفاعت کنند درباره شيعيان اولادش که پاکند همه و رحمت
فرست بر او رحمت هميشگي و پايان ناپذير جاويدان تا پايان روزگار و توسل جويم به
درگاه تو به حسن آن پسنديده پاک و پاکيزه و حسين ستم ديده پسنديده نيک پرهيزکار
دو آقاي جوانان اهل بهشت و دو بهترين امام خيرخواه دو پاکيزه دو پرهيزکار دو
آقاي با نظيف و پاک دو شهيد و دو ستم ديده دو کشته شده در راه حق درود فرست بر
آن دو تا برآيد آفتاب و فرو شود درودي پيوسته و پشت سر هم و توسل مي جويم
بدرگاه تو به علي بن الحسين آقاي عابدان و مستور از ترس ستمکاران و به محمد بن
علي باقر آن امام پاک و نور درخشان آن دو امام بزرگ کليد برکت ها و دو چراغ
تاريکيها و درود فرست بر آن دو بزرگوار تا درآيد شب و روشن شود روز رحمتي در
صبح و شام و توسل مي جويم به تو به جعفر بن محمد آن راستگوي از طرف خدا و گويا و
سخنور در دانش خدا به موسي بن جعفر بنده شايسته در خود و آن وصي خيرخواه که هر
دو امام و راهنما و راه يافته و وافي و کافي بودند درود فرست بر آن دو بزرگوار
تا تسبيح گويد تو را فرشته و به حرکت درآيد براي تو چرخي درودي که برايت و
افزون شود و فاني و نابود نشود هرگز و توسل مي جويم به تو به علي بن موسي الرضا و
به محمد بن علي مرتضي دو امام پاکيزه و برگزيده درود بر آن دو امام بزرگوار تا
روشن باشد بامدادي و دائم و باقي است درودي که برافرازد آن دور بسوي خوشنوديت
در مراتب اعلي از بهشت تو و توسل مي جويم بدرگاه تو به علي بن محمد رهبر و حسن
بن علي آن دو راهنما و آن دو قيام کنندگان به امر بندگانت و آزموده به رنج و
سختيهاي هول انگيز و پر هراس و آن دو شکيبا در مقابل کينه هاي لغزاننده رحمت
فرست بر آنها معادل پاداش صابران و برابر ثواب رستگاران درودي که آماده کنند
براي آنها مقام بلندي را و توسل مي جويم به تو اي پروردگار به امام ما و محقق
زمان ما آن روز وعده داده شده و آن گواه گواهي شده و آن نور درخشنده تر و تابش
روشن تر و آن ياري شده به رعب و ترس و پيروز يافته با سعادت درود فرست بر او
به تعداد ميوه ها و برگهاي درخت و اجزاء ريگها به شماره موها و گرگ ها و به عدد
آنچه فراگيرد به او دانش تو و بشمارد کتاب (تدوين و تکوين تو) رحمتي که غبطه
خورند بدان اولين و آخرين خدايا محشور نما ما را در گروه او و نگاه بدار ما را
بر اطاعت او و پاسداري نما به دولت او و هديه و تحفه ده به ما به ولايت او و
ياري کن ما را بر دشمنان ما به عزت او و قرار ده ما را اي پروردگار از
توبه کاران اي مهربانترين مهربانان خدايا براستي ابليس متمرد و سرکش لعنتي 
همانا از تو نظر خواست براي گمراه نمودن خلقت و تو مهلت دادي او را و از تو
فرصت خواسته براي گمراه کردن بندگانت پس مهلتش دادي از جهت دانش قديمت
درباره او و اکنون آشيانه گروه و لشکر او و زياده شده و ازدحام کرده سپاهيانش و
پراکنده شدند دعوت کنندگان او در اطراف زمين و مبلغين او گمراه کردند بندگان
تو را دسته دسته و گروههاي پراکنده و حزبها و دسته جات سرکش و همانا خودت وعده
دادي به کندن ريشه او و بر هم زدن دستگاهش نابود نما اولادش و سپاه او و پاک
گردان کشورهاي خود را از بدعتها و اختلافي که به وجود آورده و راحت کن بندگان
خود را از روشها و قياسهايش و قرار بده روزگار بدي براي آنها و بگستران عدل خود
را و پديد آر دين خود را و نيرو ده دوستانت را و سست نما دشمنانت را و واگذار
سرزمينهاي شيطان و سرزمينهاي دوستانش را به اولياء خود و جاويددار آنها را در
دوزخ و بچشان آنها را از عذاب دردناک و مقرر دار لعنت هاي خود را که به وديعت
نهاده اي در جاهاي نحس آفرينش و زشتيهاي طبيعت بر سر آنها فروبار که موکل بر
آنها گردند و جاري کردند در ميان آنها هر صبح و شام و هر چاشتگاه و پسين
پروردگارا عطا کن به ما در دنيا حسنه و در آخرت حسنه اي و نگهدار ما را به رحمت
خودت از عذاب آتش اي مهربانترين مهربانان


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : سه شنبه 12 آذر 1392
زندگینامه ی امام هادی

 

تولد امام دهم شيعيان حضرت امام علی النقی (ع ) را نيمه ذيحجه سال 212 هجری قمری نوشته اند . پدر آن حضرت ، امام محمد تقی جوادالائمه (ع ) و مادرش سمانه از زنان درست کردار پاکدامنی بود که دست قدرت الهی او را برای تربيت مقام ولايت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نيکو وظيفه مادری را به انجام رسانيد و بدين مأموريت خدايی قيام کرد . نام آن حضرت - علی - کنيه آن امام همام " ابوالحسن " و لقبهای مشهور آن حضرت " هادي " و " نقي " بود . حضرت امام هادی (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگی به مقام امامت رسيد و دوران امامتش 33 سال بود .

 

در اين مدت حضرت علی النقی (ع ) برای نشر احکام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مکتب و مذهب جعفری و تربيت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهای بلند برداشت . نه تنها تعليم و تعلم و نگاهبانی فرهنگ اسلامی را امام دهم (ع ) در مدينه عهده دار بود ، و لحظه ای از آگاهانيدن مردم و آشنا کردن آنها به حقايق مذهبی نمي آسود ، بلکه در امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه پنهان و آشکار با خليفه ستمگر وقت - يعنی متوکل عباسی - آنی آسايش نداشت .

 

به همين جهت بود که عبدالله بن عمر والی مدينه بنا بر دشمنی ديرينه و بدخواهی درونی ، به متوکل خليفه زمان خود نامه ای خصومت آميز نوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد ، و نسبتهای ناروا داد و آن حضرت را مرکز فتنه انگيزی و حتی ستمکاری وانمود کرد و در حقيقت آنچه در شأن خودش و خليفه زمانش بود به آن امام معصوم (ع ) منسوب نمود ، و اين همه به جهت آن بود که جاذبه امامت و ولايت و علم و فضيلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدينه مي کشانيد و اين کوته نظران دون همت که طالب رياست ظاهری و حکومت مادی دنيای فريبنده بودند ، نمي توانستند فروغ معنويت امام را ببينند .

 

و نيز " مورخان و محدثان نوشته اند که امام جماعت حرمين ( = مکه و مدينه ) از سوی دستگاه خلافت ، به متوکل عباسی نوشت : اگر تو را به مکه و مدينه حاجتی است ، علی بن محمد ( هادی ) را از اين ديار بيرون بر ، که بيشتر اين ناحيه را مظيع و منقاد خود گردانيده است " . اين نامه و نامه حاکم مدينه نشان دهنده نفوذ معنوی امام هادی (ع ) در سنگر مبارزه عليه دستگاه جبار عباسی است .

 

از زمان حضرت امام محمد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفری آن دوران پربار ، شاگردانی در قلمرو اسلامی تربيت شدند که هر يک مشعلدار فقه جعفری و دانشهای زمان بودند ، و بدين سان پايه های دانشگاه جعفری و موضع فرهنگ اسلامی ، نسل به نسل نگهبانی شد و امامان شيعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد ، از جهت نشر معارف جعفری آسوده خاطر بودند ، و اگر اين فرصت مغتنم در زمان امام جعفر صادق (ع ) پيش نيامده بود ، معلوم نبود سرنوشت اين معارف مذهبی به کجا مي رسيد ؟ به خصوص که از دوره زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر (ع ) به بعد ديگر چنين فرصتهای وسيعی برای تعليم و نشر برای امامان بزرگوار ما - که در برابر دستگاه عباسی دچار محدوديت بودند و تحت نظر حاکمان ستمکار - چنان که بايد و شايد پيش نيامد .

 

با اين همه ، دوستداران اين مکتب و ياوران و هواخواهان ائمه طاهرين - در اين سالها به هر وسيله ممکن ، برای رفع اشکالات و حل مسائل دينی خود ، و گرفتن دستور عمل و اقدام - برای فشرده تر کردن صف مبارزه و پيشرفت مقصود و در هم شکستن قدرت ظاهری خلافت به حضور امامان والاقدر مي رسيدند و از سرچشمه دانش و بينش آنها ، بهره مند مي شدند و اين دستگاه ستمگر حاکم و کارگزارانش بودند که از موضع فرهنگی و انقلابی امام پيوسته هراس داشتند و نامه حاکم مدينه و مانند آن ، نشان دهنده اين هراس هميشگی آنها بود . دستگاه حاکم ، کم کم متوجه شده بود که حرمين ( مکه و مدينه ) ممکن است به فرمانبری از امام (ع ) درآيند و سر از اطاعت خليفه وقت درآورند .

 

بدين جهت پيک در پيک و نامه در پی نامه نوشتند ، تا متوکل عباسی دستور داد امام هادی (ع ) را از مدينه به سامرا - که مرکز حکومت وقت بود - انتقال دهند . متوکل امر کرد حاجب مخصوص وی حضرت هادی (ع ) را در نزد خود زندانی کند و سپس آن حضرت را در محله عسکر سالها نگاه دارد تا همواره زندگی امام ، تحت نظر دستگاه خلافت باشد . برخی از بزرگان مدت اين زندانی و تحت نظر بودن را - بيست سال - نوشته اند .

 

پس از آنکه حضرت هادی (ع ) به امر متوکل و به همراه يحيی بن هرثمه که مأمور بردن حضرت از مدينه بود ، به سامرا وارد شد ، والی بغداد اسحاق بن ابراهيم طاهری از آمدن امام (ع ) به بغداد با خبر شد ، و به يحيی بن هرثمه گفت : ای مرد ، اين امام هادی فرزند پيغمبر خدا (ص ) مي باشد و مي دانی متوکل نسبت به او توجهی ندارد اگر او را کشت ، پيغمبر (ص ) در روز قيامت از تو بازخواست مي کند . يحيی گفت : به خدا سوگند متوکل نظر بدی نسبت به او ندارد . نيز در سامرا ، متوکل کارگزاری ترک داشت به نام وصيف ترکی . ا

 

و نيز به يحيی سفارش کرد در حق امام مدارا و مرحمت کند . همين وصيف خبر ورود حضرت هادی را به متوکل داد . از شنيدن ورود امام (ع ) متوکل به خود لرزيد و هراسی ناشناخته بر دلش چنگ زد . از اين مطالب که از قول يحيی بن هرثمه مأمور جلب امام هادی (ع ) نقل شده است درجه عظمت و نفوذ معنوی امام در متوکل و مردان درباری به خوبی آشکار مي گردد ، و نيز اين مطالب دليل است بر هراسی که دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعيت امام و موضع خاص او در بين هواخواهان و شيعيان آن حضرت داشته است .

 

باری ، پس از ورود به خانه ای که قبلا در نظر گرفته شده بود ، متوکل از يحيی پرسيد : علی بن محمد چگونه در مدينه مي زيست ؟ يحيی گفت : جز حسن سيرت و سلامت نفس و طريقه ورع و پرهيزگاری و بي اعتنايی به دنيا و مراقبت بر مسجد و نماز و روزه از او چيزی نديدم ، و چون خانه اش را - چنانکه دستور داده بودی - بازرسی کردم ، جز قرآن مجيد و کتابهای علمی چيزی نيافتم . متوکل از شنيدن اين خبر خوشحال شد ، و احساس آرامش کرد . با آنکه متوکل از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود و بنا به دستور او بر قبر منور حضرت سيدالشهداء (ع ) آب بستند و زيارت کنندگان آن مرقد مطهر را از زيارت مانع شدند ، و دشمنی يزيد و يزيديان را نسبت به خاندان رسول اکرم (ص ) تازه گردانيدند ، با اين همه در برابر شکوه و هيبت حضرت هادی (ع ) هميشه بيمناک و خاشع بود .

 

مورخان نوشته اند : مادر متوکل نسبت به مقام امام علی النقی (ع ) اعتقادی به سزا داشت . روزی متوکل مريض شد و جراحتی پيدا کرد که اطباء از علاجش درماندند . مادر متوکل نذر کرد اگر خليفه شفا يابد مال فراوانی خدمت حضرت هادی (ع ) هديه فرستد . در اين ميان به فتح بن خاقان که از نزديکان متوکل بود گفت : يک نفر را بفرست که از علی بن محمد درمان بخواهد شايد بهبودی يابد . وی کسی را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادی فرمود : فلان دارو را بر جراحت او بگذاريد به اذن خدا بهبودی حاصل مي شود .

 

چنين کردند ، آن جراحت بهبودی يافت . مادر متوکل هزار دينار در يک کيسه چرمی سر به مهر خدمت امام هادی (ع ) فرستاد . اتفاقا چند روزی از اين ماجرا نگذشته بود که يکی از بدخواهان به متوکل خبر داد دينار فراوانی در منزل علی بن محمد النقی ديده شده است . متوکل سعيد حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد . آن مرد از بالای بام با نردبان به خانه امام رفت . وقتی امام متوجه شد ، فرمود همان جا باش چراغ بياورند تا آسيبی به تو نرسد . چراغی افروختند . آن مرد گويد : ديدم حضرت هادی به نماز شب مشغول است و بر روی سجاده نشسته . امام فرمود : خانه در اختيار توست .

 

آن مرد خانه را تفتيش کرد . چيزی جز آن کيسه ای که مادر متوکل به خانه امام فرستاده بود و کيسه ديگری سر به مهر در خانه وی نيافت ، که مهر مادر خليفه بر آن بود . امام فرمود : زير حصير شمشيری است آن را با اين دو کيسه بردار و به نزد متوکل بر . اين کار ، متوکل و بدخواهان را سخت شرمنده کرد . امام که به دنيا و مال دنيا اعتنايی نداشت پيوسته با لباس پشمينه و کلاه پشمی روی حصيری که زير آن شن بود مانند جد بزرگوارش علی (ع ) زندگی مي کرد و آنچه داشت در راه خدا انفاق مي فرمود .

 

با اين همه ، متوکل هميشه از اينکه مبادا حضرت هادی (ع ) بر وی خروج کند و خلافت و رياست ظاهری بر وی به سر آيد بيمناک بود . بدخواهان و سخن چينان نيز در اين امر نقشی داشتند . روزی به متوکل خبر دادند که : " حضرت علی بن محمد در خانه خود اسلحه و اموال بسيار جمع کرده و کاغذهای زياد است که شيعيان او ، از اهل قم ، برای او فرستاده اند " . متوکل از اين خبر وحشت کرد و به سعيد حاجب که از نزديکان او بود دستور داد تا بي خبر وارد خانه امام شود و به تفتيش بپردازد .

 

اين قبيل مراقبتها پيوسته - در مدت 20سال که حضرت هادی (ع ) در سامره بودند - وجود داشت . و نيز نوشته اند : " متوکل عباسی سپاه خود را که نود هزار تن بودند از اتراک و در سامرا اقامت داشتند امر کرد که هر کدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند ، و در ميان بيابان وسيعی ، در موضعی روی هم بريزند . ايشان چنين کردند . و آن همه به منزله کوهی بزرگ شد . اسم آن را تل " مخالي " نهادند آنگاه خليفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علی النقی ( عليه السلام ) را نيز به آنجا طلبيد و گفت : شما را اينجا خواستم تا مشاهده کنيد سپاهيان من را . و از پيش امر کرده بود که لشکريان با آرايشهای نظامی و اسلحه تمام و کمال حاضر شوند ، و غرض او آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنماياند ، تا مبادا آن حضرت يا يکی از اهل بيت او اراده خروج بر او نمايند " .

 

در اين مدت 20سال زندگی امام هادی (ع ) در سامرا ، به صورتهای مختلف کارگزاران حکومت عباسی ، مستقيم و غير مستقيم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگی امام و رفت و آمدهايی که در اقامتگاه امام (ع ) مي شد ، داشتند از جمله : " حضور جماعتی از بنی عباس ، به هنگام فوت فرزند امام دهم ، حضرت سيد محمد - که حرم مطهر وی در نزديکی سامرا ( بلد ) معروف و مزار است - ياد شده است . اين نکته نيز مي رساند که افرادی از بستگان و مأموران خلافت ، همواره به منزل امام سر مي زده اند . "

 


اصحاب و ياران امام دهم (ع )
در ميان اصحاب امام دهم ، برمي خوريم به چهره هايی چون " علی بن جعفر ميناوي " که متوکل او را به زندان انداخت و مي خواست بکشد . ديگر اديب معروف ، ابن سکيت که متوکل او را شهيد کرد . و علت آن را چنين نوشته اند که دو فرزند متوکل خليفه عباسی در نزد ابن سکيت درس مي خواندند . متوکل از طريق فرزندان خود کم کم ، متوجه شد که ابن سکيت از هواخواهان علی (ع ) و آل علی (ع ) است .

 

متوکل که از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود روزی ابن سکيت را به حضور خود خواست و از وی پرسيد : آيا فرزندان من شرف و فضيلت بيشتر دارند يا حسن و حسين فرزندان علی (ع ) ؟ ابن سکيت که از شيعيان و دوستداران باوفای خاندان علوی بود ، بدون ترس و ملاحظه جواب داد : فرزندان تو نسبت به امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) که دو نوگل باغ بهشت و دو سيد جنت ابدی الهي اند قابل قياس و نسبت نيستند . فرزندان تو کجا و آن دو نور چشم ديده مصطفی کجا ؟ آنها را با قنبر غلام حضرت (ع ) هم نمي توان سنجيد . متوکل از اين پاسخ گستاخانه سخت برآشفت .

 

در همان دم دستور داد زبان ابن سکيت را از پشت سر درآوردند و بدين صورت آن شيعی خالص و يار راستين امام دهم (ع ) را شهيد کرد . ديگر از ياران حضرت هادی (ع ) حضرت عبدالعظيم حسنی است . بنا بر آنچه محدث قمی در منتهی الآمال آورده است : " نسب شريفش به چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبی عليه السلام منتهی مي شود ... " از اکابر محدثين و اعاظم علماء و زاهدان و عابدان روزگار خود بوده است و از اصحاب و ياران حضرت جواد (ع ) و حضرت امام هادی (ع ) بود . صاحب بن عباد رساله ای مختصر در شرح حال آن جناب نوشته .

 

نوشته اند : " حضرت عبدالعظيم از خليفه زمان خويش هراسيد و در شهرها به عنوان قاصد و پيک گردش مي کرد تا به ری آمد و در خانه مردی از شيعيان مخفی شد ... " . " حضرت عبدالعظيم ، اعتقاد راسخی به اصل امامت داشت . چنين استنباط مي شود که ترس اين عالم محدث زاهد از قدرت زمان ، به خاطر زاهد بودن و حديث گفتن وی نبوده است ، بلکه به علت فرهنگ سياسی او بوده است . او نيز مانند ديگر داعيان بزرگ و مجاهد حق و عدالت ، برای نشر فرهنگ سياسی صحيح و تصحيح اصول رهبری در اجتماع اسلامی مي کوشيده است ، و چه بسا از ناحيه امام ، به نوعی برای اين کار مأموريت داشته است .

 

زيرا که نمي شود کسی با اين قدر و منزلت و ديانت و تقوا ، کسی که حتی عقايد خود را بر امام عرضه مي کند تا از درست بودن آن عقايد ، اطمينان حاصل کند - به طوری که حديث آن معروف است - اعمال او ، به ويژه اعمال اجتماعی و موضعی او ، بر خلاف نظر و رضای امام باشد . حال چه به اين رضايت تصريح شده باشد ، يا خود حضرت عبدالعظيم با فرهنگ دينی و فقه سياسی بدان رسيده باشد " .

 

 

صورت و سيرت حضرت امام هادی (ع )
حضرت امام دهم (ع ) دارای قامتی نه بلند و نه کوتاه بود . گونه هايش اندکی برآمده و سرخ و سفيد بود . چشمانش فراخ و ابروانش گشاده بود . امام هادی (ع ) بذل و بخشش بسيار مي کرد . امام آن چنان شکوه و هيبتی داشت که وقتی بر متوکل خليفه جبار عباسی وارد مي شد او و درباريانش بي درنگ به پاس خاطر وی و احترامش برمي خاستند .

 

خلفايی که در زمان امام (ع ) بودند : معتصم ، واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعين ، معتز ، همه به جهت شيفتگی نسبت به قدرت ظاهری و دنيای فريبنده با خاندان علوی و امام همام حضرت هادی دشمنی ديرينه داشتند و کم و بيش دشمنی خود را ظاهر مي کردند ولی همه ، به خصال پسنديده و مراتب زهد و دانش امام اقرار داشتند ، و اين فضيلتها و قدرتهای علمی و تسلط وی را بر مسائل فقهی و اسلامی به تجربه ، آزموده و مانند نياکان بزرگوارش (ع ) در مجالس مناظره و احتجاج ، وسعت دانش وی را ديده بودند . شبها اوقات امام (ع ) پيوسته به نماز و طاعت و تلاوت قرآن و راز و نياز با معبود مي گذشت . لباس وی جبه ای بود خشن که بر تن مي پوشيد و زير پای خود حصيری پهن مي کرد . هر غمگينی که بر وی نظر مي کرد شاد مي شد . همه او را دوست داشتند . هميشه بر لبانش تبسم بود ، با اين حال هيبتش در دلهای مردم بسيار بود .

 

 

شهادت امام هادی (ع )
امام دهم ، حضرت هادی (ع ) در سال 254هجری به وسيله زهر به شهادت رسيد . در سامرا در خانه ای که تنها فقط فرزندش امام حسن عسکری بر بالين او بود . معتمد عباسی امام دهم را مسموم کرد . از اين سال امام حسن عسکری پيشوای حق شد و بار تعهد امامت را بر دوش گرفت . و در همان خانه ای که در آن بيست سال زندانی و تحت نظر بود ، سرانجام به خاک سپرده شد .

 

 

زن و فرزندان امام هادی (ع )
حضرت هادی (ع ) يک زن به نام سوسن يا سليل و پنج فرزند داشته است . 1 - ابومحمد حسن عليه السلام ( امام عسکری (ع ) يازدهمين اختر تابناک ولايت و امامت است ) . 2 - حسين . 3 - سيد محمد که يک سال قبل از پدر بزرگوارش فوت کرد ، جوانی بود آراسته و پرهيزگار که بسياری گمان مي کردند مقام ولايت به وی منتقل خواهد شد . قبر مطهرش که مزار شيعيان است در نزديکی سامرا مي باشد . 4 - جعفر . 5 - عايشه ، يا به نقل شادروان شيخ عباس قمي " عليه "

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : سه شنبه 12 آذر 1392
سوال و جواب سرکاری
چرا روی آدرس اینترنت به جای یك دبیلیو، سه تا دبیلیو می‌گذارند؟ چون كار از محكم‌كاری عیب نمی‌كنه چرا مار نمی‌تواند به مسافرت برود؟ چون دست ندارد كه برای خداحافظی تكان دهد برای قطع جریان برق چه باید كرد؟ باید قبض آن را پرداخت نكرد آخرین دندانی كه در دهان دیده می‌شود چه نام دارد؟ دندان مصنوعی چطور می‌شود چهارنفر زیر یك چتر به‌ایستند و خیس نشوند؟ وقتی هوا آفتابی باشد این كار را انجام دهند
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392
سوال و جواب سرکاری
چرا روی آدرس اینترنت به جای یك دبیلیو، سه تا دبیلیو می‌گذارند؟ چون كار از محكم‌كاری عیب نمی‌كنه چرا مار نمی‌تواند به مسافرت برود؟ چون دست ندارد كه برای خداحافظی تكان دهد برای قطع جریان برق چه باید كرد؟ باید قبض آن را پرداخت نكرد آخرین دندانی كه در دهان دیده می‌شود چه نام دارد؟ دندان مصنوعی چطور می‌شود چهارنفر زیر یك چتر به‌ایستند و خیس نشوند؟ وقتی هوا آفتابی باشد این كار را انجام دهند
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392
زندگینامه ی حضرت عیسی (ع)
http://www.beytoote.com/images/stories/religious/re580.jpg دخترك آن قدر زيبا و معصوم مى نمود كه خدمتگزاران بيت المقدس ، در تكفل او از هم پيشى مى گرفتند: - من از او چون جان خود نگاهدارى خواهم كرد! - تو بيشتر از من از معبد خارج مى شوى ، در حالى كه من تقريبا شب و روز در اينجا به سر مى برم ، من از او نگهدارى خواهم كرد! - آقايان ، آقايان ! من شوهر خاله اين كودك هستم و او خويشاوند من است . بعلاوه من نبى خدا هستم . من خود از اين طفل سرپرستى خواهم كرد! - ولى من پيشنهاد مى كنم كه هر يك قرعه اى چوبى انتخاب كنيم و برويم پايين و چوبها را در آن نهر بيندازيم . زكريا هم بيندازد. چوب هر كس روى آب ماند، سرپرستى طفل به عهده او خواهد بود. - بسيار پيشنهاد خوبى است ، برويم ! قرعه ، به نام زكريا شوهر خاله كودك افتاد. گويى همه چيز از روز نخست برنامه ريزى شده بود تا اين كودك معصوم در بيت المقدس ، در دامن زكريا و در محيطى روحانى پرورش يابد. مادرش نذر كرده بود كه اگر خدا به او فرزندى بدهد، او را به خدمتگزارى بيت المقدس بگمارد. دعاى مادر مستجاب شد، اما پيش از آنكه كودك به دنيا بيايد پدرش از دنيا رفته بود. كودك وقتى به دنيا آمد، برخلاف انتظار مادر، دختر بود. اما نذر، نذر بود و مى بايست ادا مى شد. پس مادر با همه علاقه اى كه به فرزند داشت ، او را از ناصره ، زادگاه كودك ، به بيت المقدس آورد و به بيت سپرد. او (مريم ) نام داشت . زكريا در جايى بلند از بيت غرفه اى براى نگهدارى او فراهم آورد و كودك را در آن گذاشت و خود و همسرش به تربيت و كفالت او همت گماشتند. مريم ، بزرگ و بزرگ تر شد، تا به حدى كه نوجوانى را پشت سر گذاشت و دخترى جوان شد. او بسيار عفيف و بسيار عابد و بسيار دوستار خدا بود. خداوند نيز او را دوست مى داشت ، چندان كه غذاى او را فرشتگان در كنار او مى نهادند! يك روز كه شايد براى طهارت ، به جانب شرقى بيت در تپه هاى كنار شهر رفته و در پس حجابى دور از چشم نامحرمان برهنه شده بود، فرشته اى به ماءموريت الهى ، با هياءت بشر بر او ظاهر شد. مريم كه تا آن لحظه آفتاب و ماهتاب هم او را در آن حالت نديده بودند، خود را جمع وجور كرد و زبان به اعتراض گشود. ترسيده بود مبادا مردى باشد كه فكر ناپاكى در سر مى پروراند. ولى فرشته ، با صدايى ملكوتى به او گفت : - من از سوى خداوند ماءموريت دارم كه فرزندى پاكيزه به تو ببخشم ! - چگونه من فرزندى داشته باشم ، در حالى كه دست هيچ بشرى به من نرسيده است و من هرگز زن ناپاكى هم نبوده ام ؟! - همين طور است ، اما بر پروردگار تو آسان است ، و اين نشانه او و امرى مقرر و ناگزير است ! بدين گونه ، مريم باردار شد و اين راز را از همگان مخفى داشت . او از همه دورى مى گزيد و خدا داناست كه آن طاهره مطهره ، در طول نه ماه باردارى ، چه رنجها كه از فكر و خيال براى پاسخگويى به مردم كشيده بود. سرانجام ، درد زايمان او را در چنبره طاقتسوز خود گرفت . ناگزير، به جايى دور دست و خلوت در اطراف زادگاه خود ناصره رفت و آنجا به زير درخت خرماى خشكى پناه برد. آهنگ استخوانسوز درد و شرنگ تلخ بى آبرو شدن و غم بى كسى و تنهايى ، او را سخت عذاب مى داد. پس بى اختيار ناليد: - اى كاش پيش از اين ، مرده و از خاطره ها رفته بودم ! در همين هنگام ، در حالى كه تمام تنش از فشار درد غرق عرق شده بود، احساس كرد كه چيزى از درون او رها شد. ناگاه ، صداى كودك نوزادش را شنيد: - مادر غمگين نباش ! نگاه كن ، خدا زير پايت نهرى روان كرده است . نيز اين درخت نازك و خشكيده خرما را به سوى خود بتكان ، خواهى ديد كه خرماى تازه بر تو مى افشاند. از اين خرما بخور و از آن آب بياشام و خشنود و دل آسوده باش . و اگر كسى را ديدى هيچ سخن مگو و به اشارت بفهمان كه من امروز براى پروردگار خود نذر كرده ام كه با هيچ سخن نگويم . مريم ، نخست از گفتار فصيح اين كودك نوزاد در شگفتى افتاد. اما چون در خاطر گذراند كه باردارى او نيز از سوى خدا و به امر او و غير طبيعى بوده است ، آرامش يافت . قدر آسوده . از خرما خورد و از آب نوشيد و چون رمقى يافت ، كودك دلبند خود را در آغوش گرفت و به خانه يكى از اقوام خود رفت . خويشان او، با ديدن كودك ، آن هم در آغوش او كه عمرى جز پاكى و صداقت و عفت از او نديده بودند، بسيار تعجب كردند و با شماتت گفتند: - اى خواهر هارون ، پدرت كه مرد بدى نبود و مادرت نيز بدكاره نبود. تو اين كودك را بى شوهر، چگونه دست و پا كرده اى ؟! مريم ، به آنان فهماند كه نذر كرده است آن روز حرفى نزند. او به كودك اشاره كرد، يعنى از خود او بپرسيد! يكباره صداى قهقهه ، از همه برخاست : - از خود او؟ ازين بچه يكروزه ؟ ما را مسخره كرده اى ؟ چگونه مى توان با كودكى كه در گاهواره است سخن گفت ؟! اما كودك ، به امر پروردگار، فصيح و رسا به سخن در آمد: - من بنده پروردگارم ، او به من (كتاب ) آسمانى داده است و مرا پيامبر كرده و هر جا باشم مرا مبارك ساخته و در من بركت قرار داده است . و مرا تا هنگامى كه زنده باشم ، به نماز و اداى زكات و نيكى به مادرم سفارش داده و مرا ستيزه گر و شقى نكرده است . درود بر من ، هنگامى كه زاده شدم و آن روز كه بميرم و روزى كه دوباره زنده شوم ! ديگر جايى براى هيچ گونه شك يا دودلى يا انديشه هاى ناپسند نبود و خبر، به سرعت باد در سراسر ناصره و بيت المقدس پيچيد. در آن روزگار، دين يهود در دست علماى بى عمل و روحانيان دنيادار به دكانى تبديل شده بود كه در آن دين را با دنيا معامله و گاهى شرف و وجدان و انصاف را نيز در راه آزمنديهاى خود فدا مى كردند. از توده مردم و پاكدلى و سادگى و صفا و خلوص آنان براى اميال دنيايى خود سود مى بردند و با آموزشهاى نادرست ، آنان را وادار مى كردند كه بخش مهمى از درآمدهاى ناچيز خود را به آباء كنيسه ها بسپارند. مردان و زنانى كه آگاهى و بصيرت در دين داشتند، اغلب خانه نشين و مطرود و فرصت طلبان جاه طلب و زراندوزان مردم آزار، دست در دست روحانيان دنيادار يهودى ، ميداندار سرنوشت مردم بودند. روحانيان ، دين مبين موسى را در راه اميال تحريف و تاءويل مى كردند. در چنين محيطى بود كه عيسى ، با اعجاز الهى ، پا به عرصه وجود نهاد! او از همان كودكى ، با سمتهاى گوناگون در محيط خويش به مقابله برخاست . چشمان نافذش ، دريچه هاى بصيرت الهى بود و هر نارسايى و ستم و تحميق و بهره كشى را مى ديد؛ با گفتار و اعتراض ، به مقابله با آن بر مى خاست . در نوجوانى گاهى مادر ساعتها منتظر او مى ماند، اما او به خانه نمى آمد و چون در پى او مى رفت ، او را مى ديد كه در گذرگاه ، با يك روحانى دنياپرست يهودى مجادله مى كند و مردم دور او را گرفته اند. يا به دورترين و فقيرانه ترين خانه شهر سر مى زد و همراه و همدل با ساكنان مستمند آن در رفع نيازشان مى كوشيد. در آستانه سى سالگى ، تمام مردم بيت المقدس او را بدين صفات مى شناختند. دكانداران دين يهود دشمنان او بودند و همه ستمديدگان دوستان او. سى سالگى ، آغاز تحول نهايى او شد: خداوند به او فرمان داد كه پيامبرى خويش را آشكار كند و انجيل را بر او فرو فرستاد. عيسى ديگر رسما وارد عمل شده بود. او محل به محل ، روستا به روستا و شهر به شهر را سر مى زد و دعوت خود را آشكار مى كرد و تحريف كاهنان و رهبانان را از دين يادآور مى شد و خرافه هاى بافته در ذهن عوام را گوشزد مى كرد و مى گفت : - اى مردم ، اين كاهنان علاوه بر هدايايى كه مى گيرند شما را وادار مى كنند كه از درآمدهاى ناچيز خود نذورات به ديرها و محافل روحانى بپردازيد و همه را صرف شهوات خود مى كنند! پس آگاه و بيدار باشيد تا مبادا فريبتان دهند. اى مردم ، خداوند مرا به رسالت برگزيد تا با آيين خويش شريعت اصيل موسى يعنى وحدانيت پروردگار و تورات اصل را تصديق كنم و شما را از پيروى از اين رهبانان و كاهنان دنياطلب باز دارم ! پيداست كه محافل يهودى ، اعم از محافل حكومتى يا روحانى كه دست در دست هم داشتند، عيسى و گفته هاى او را بر نمى يافتند، خاصه كه او داعيه پيامبرى داشت و كتاب آورده بود و تا دورترين نقطه سرزمين يهود سفر مى كرد و همگان را به دين خويش فرا مى خواند و در ميان مردم ستمديده پيروانى نيز يافته بود. پس احساس خطر كردند و اين احساس خطر آنان را به معارضه و چاره جويى واداشت و آزار عيسى و پيروان و حواريان او آغاز شد. عيسى و حواريان چاره را در اين ديدند كه از روستايى به روستاى ديگر و از شهرى به شهر ديگر بگريزند و هر روز در جايى باشند تا شناخته نشوند و ضمنا رسالت خود را ابلاغ كنند. در ميانه راهها نيز عيسى شبهات حواريان را رفع مى كرد و هرچه بيشتر دين خود را به آنان مى آموخت تا بتوانند پس از او، به تبليغ و گسترش نفوذ اين دين بپردازند. در اين سفرها، هر جا عيسى قدم مى نهاد، بركات طبيعى را نيز با خود به ارمغان مى آورد: اگر خشكسالى بود باران مى باريد و اگر محصول گندمزارها لاغر بود سرسبزتر مى شد، زمين بارورتر مى گرديد و آسمان گشاده دست تر. نيز هر جا كور مادرزادى بود با دست مبارك خود او را بينا مى كرد و هر بيمارى صعب العلاج را شفا مى بخشيد و حتى به اذن خدا، گاه مرده را زنده مى كرد. روزى هنگامى كه از بيابان وسيع و خشك مى گذشتند و تشنگى و گرسنگى حواريون را از پاى درآورده بود، آنان با آنكه به خداوند و قدرت بى كران او ايمان داشتند، اما براى اطمينان بيشتر، از عيسى خواستند كه از خدا بخواهد تا مائده اى براى آنان نازل فرمايد. و خداوند دعاى عيسى را مستجاب فرمود. كار دعوت عيسى بالا گرفت . مردم ، به ويژه مردم محروم ، گروهاگروه به او مى پيوستند و در نتيجه ترفندهاى دين پناهان دنيا خواه يهودى رنگ مى باخت و مردم كه با ارشاد مسيح آگاه مى شدند، ديگر كمترين اعتنايى به آنان نمى كردند. از اين رو، بزرگان دين يهود به حاكم وقت گوشزد كردند: - اين مرد ساحر كه دين ما را به هيچ گرفته ومردم را كافر كرده است به زودى جمعيت انبوه بيت المقدس را بر ضد حكومت يهود خواهد شورانيد. تا دير نشده است بايد او را از ميان برداشت ! - بسيار خوب ! هر قدر كه از سپاهيان لازم داريد خواهم فرستاد، تا به كمك آنان او را به چنگ بياوريد و به دار بياويزيد! اما عيسى و اطرافيان او كه از خطر آگاه شده بودند، روى نشان نمى دادند. و چون مردم با عيسى همدلى داشتند، كسى جاى او را افشا نمى كرد و يهوديان ، از يافتن او درمانده شده بودند. به همين علت ، تصميم بر آن شد كه در بيت المقدس جلسه كنند و براى دستيابى به او به چاره جويى بپردازند. درست روزى كه بزرگان يهودى پس از مدتها ناكامى در يافتن عيسى در بيت المقدس جلسه كرده بودند، يكى از حواريان به نام يهوداى اسخريوطى كه شيطان در دل او لانه ساخته و او را به دام خيانت گرفتار كرده بود خود را به محل اجتماع آنان رساند. ابتدا نگهبانان حكومتى راه را بر او بستند: - كه هستى و با كه كار دارى ؟ مرد، كه سخت پريشان مى نمود، در حالى كه هر لحظه به اطراف مى نگريست و مانند هر خائنى خائف بود، خود را به نگهبانان نزديك كرد و بسيار با احتياط و آهسته گفت : - من خبر مهمى براى عالى جنابان روحانيان معظم يهود دارم ! - خوب ! آن خبر چيست ؟ بگو تا به آنان بگوييم ! - به شما نخواهم گفت ، مرا پيش آنان بيريد، به خودشان مى گويم . - آنها جلسه اى مهم دارند و ما ماءمورييم كه نگذاريم كسى مزاحم آنان شود. - اما من درست در مورد موضوع همين جلسه پيام بسيار مهمى دارم . عجله كنيد. - بسيار خوب ، همين جا بمان تا به آنان اطلاع دهيم ! يهوداى خائن كه از ترس شناخته شدن ، چهره را در خرقه اى پشمينه و كلاهدار پنهان كرده بود، از اضطراب و انتظار، اين پا و آن پا مى كرد و دستانش را به هم مى سائيد. شايد به گمان خود مى خواست با اين خوش ‍ خدمتى به مقامى بلند در دستگاه روحانى يهود برسد و از در به درى و تحمل گرسنگى و رنج سفر با مسيح و ياران او آسوده گردد! ناگهان ، چند تن از روحانيان ، شتابزده اما با احترام بسيار، به طرف او آمدند. نگهبانان ، از آن همه توجه و احترام عالى جنابها به اين مرد ژنده پوش در شگفتى ماندند و با شگفتى بيشتر ديدند كه او را احترام بسيار به جلسه خود بردند! - آقايان ! عالى جنابان ! من كه يك يهودى واقعى ام و تنها براى دانستن چند و چون عيسى به ياران او پيوسته بودم ، چون از نزديك دانستم كه او ساحرى بيش نيست ، امروز آمده ام تا دين خود را ادا كنم . من جاى او را مى دانم . امشت او و همه حواريان در باغى خواهند بود. من با فرصتى كوتاه به اينجا آمده ام و اگر غيبت كنم ممكن است بو ببرند. - درست است ، شما نشانى را به ما بگوييد و خود به باغ بازگرديد. ما شب هنگام سپاهيان را به باغ خواهيم فرستاد و آنگاه شما به پاداش اين خدمت عظيم و خطير خواهيد رسيد! يهودا نشانى را داد و خود به جمع حواريان به نزد عيسى بازگشت . عالى جنابان بى درنگ حكومت را از قضايا آگاه كردند و تا سپاه لازم فراهم آمد پاسى از شب گذشته بود. پيداست كه عالى جنابها در شاءن خود نمى ديدند كه با پاى خود به آنجا بروند و تنها به سركرده سپاه دستور دادند كه چون به باغ رسيد، تنها عيسى را شناسايى كند و سپس بى درنگ و پيش ‍ از آنكه غائله اى برخيزد او را بر فراز تپه اعدام در جلجتا به دار آويزد. سپاه ، همان شب خود را به باغ مورد نظر رساند و دورتادور باغ را احاطه كرد و ناگهان ، با كوفتن طبل و برافروختن مشعلها، به داخل باغ ريخت . خداوند، عيسى را به لطف و عنايت خويش از مهلكه در برد. اما در آن بلوا و آن سر و صدا، يهوداى اسخريوطى كه خود از جهت چهره شبيه ترين كس به عيسى بود، به دام افتاد. زيرا يكى دو تن از سپاهيان كه يك بار مسيح را ديده بودند، آنچه از سيماى او در حافظه داشتند در آن تيرگى شب عينا در چهره يهودا يافتند و بى درنگ او را دستگير كردند. هرچه او فرياد كرد كه من عيسى نيستم ، در آن غوغا و با آن شتاب يا به گوش كس نرفت و يا اصلا كسى نشنيد. هنوز سپيده ندميده بود كه يهوداى اسخريوطى به مكافات الهى خيانت خويش رسيد و در كنار دو تن ديگر از مجرمانى كه همان شب اعدام مى شدند بر صليب رفت ! خداوند بزرگ ، عيسى مسيح فرزند مريم را زنده به نزد خويش خواند و ديگر كس او را نديد، اما دين او روز به روز گسترش يافت و عالمگير شد. درود بر او، روزى كه از مريم زاد و روزى كه روح او به نزد پروردگار رود و روزى كه ديگر بار زنده از خاك برخيزد .
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392
english
hello my name is iman nice to meet you
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : یک شنبه 10 آذر 1392
جوک
یارو داشته زنشو كتك ميزده بهش ميـگن مگه زنت چيكار كرده یارو ميگه اگه ميدونستم چيــكار كرده كه ميكشـتمش.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : یک شنبه 10 آذر 1392
جوک
یک نفر ریش پرفسوری میزاره.میره پیش دوستاش به دوستاش میگه(هر سوالی دارید بپرسید فردا میخوام ریشم رو بزنم.)
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : یک شنبه 10 آذر 1392
ضرب المثل جوکی
تو نیکی کن و در دجله انداز خودم شیرجه میرم درش میارم
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : یک شنبه 10 آذر 1392
حدیثی از امام علی
حدیث (1) امام رضا علیه السلام فرمودند: تزاوَرُوا تحـابـوا و تصـافحُـوا و لا تحـاشمـوا به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر را دوست داشته باشید و دست یکدیگر را بفشارید و به هم خشم نگیرید.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : یک شنبه 10 آذر 1392
زندگینامه ی امام جواد
حضرت امام محمد تقي جوادالأئمه (ع ) امام نهم شيعيان حضرت جواد (ع ) در سال 195هجري در مدينه ولادت يافت . نام نامي اش محمد معروف به جواد و تقي است . القاب ديگري مانند : رضي و متقي نيز داشته ، ولي تقي از همه معروفتر مي باشد . مادر گرامي اش سبيکه يا خيزران است که اين دو نام در تاريخ زندگي آن حضرت ثبت است . امام محمد تقي (ع ) هنگام وفات پدر 8 ساله بود . پس از شهادت جانگداز حضرت رضا عليه السلام در اواخر ماه صفر سال 203ه مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال يافت . مأمون خليفه عباسي که همچون ساير خلفاي بني عباس از پيشرفت معنوي و نفوذ باطني امامان معصوم و گسترش فضايل آنها در بين مردم هراس داشت ، سعي کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خويش قرار دهد . " از اينجا بود که مأمون نخستين کاري که کرد ، دختر خويش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقبي دايمي و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد . رنجهاي دايمي که امام جواد (ع ) از ناحيه اين مأمور خانگي برده است ، در تاريخ معروف است " . از روشهايي که مأمون در مورد حضرت رضا (ع ) به کار مي بست ، تشکيل مجالس بحث و مناظره بود . مأمون و بعد معتصم عباسي مي خواستند از اين راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند . در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نيز چنين روشي را به کار بستند . به خصوص که در آغاز امامت هنوز سني از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود . مأمون نمي دانست که مقام ولايت و امامت که موهبتي است الهي ، بستگي به کمي و زيادي سالهاي عمر ندارد . باري ، حضرت جواد (ع ) با عمر کوتاه خود که همچون نوگل بهاران زودگذر بود ، و در دوره اي که فرقه هاي مختلف اسلامي و غير اسلامي در ميدان رشد و نمو يافته بودند و دانشمندان بزرگي در اين دوران ، زندگي مي کردند و علوم و فنون ساير ملتها پيشرفت نموده و کتابهاي زيادي به زبان عربي ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود ، با کمي سن وارد بحثهاي علمي گرديد و با سرمايه خدايي امامت که از سرچشمه ولايت مطلقه و الهام رباني مايه گرفته بود ، احکام اسلامي را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعليم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسياري پاسخ گفت . براي نمونه ، يکي از مناظره هاي ( = احتجاجات ) حضرت امام محمد تقي (ع ) را در زير نقل مي کنيم : " عياشي در تفسير خود از ذرقان که همنشين و دوست احمد بن ابي دؤاد بود ، نقل مي کند که ذرقان گفت : روزي دوستش ( ابن ابي دؤاد ) از دربار معتصم عباسي برگشت و بسيار گرفته و پريشان حال به نظر رسيد . گفتم : چه شده است که امروز اين چنين ناراحتي ؟ گفت : در حضور خليفه و ابوجعفر فرزند علي بن موسي الرضا جرياني پيش آمد که مايه شرمساري و خواري ما گرديد . گفتم : چگونه ؟ گفت : سارقي را به حضور خليفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدي کرده بود . خليفه طريقه اجراي حد و قصاص را پرسيد . عده اي از فقها حاضر بودند ، خليفه دستور داد بقيه فقيهان را نيز حاضر کردند ، و محمد بن علي الرضا را هم خواست . خليفه از ما پرسيد : حد اسلامي چگونه بايد جاري شود ؟ من گفتم : از مچ دست بايد قطع گردد . خليفه گفت : به چه دليل ؟ گفتم : به دليل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است ، و در قرآن کريم در آيه تيمم آمده است : فامسحوا بوجوهکم و ايديکم . بسياري از فقيهان حاضر در جلسه گفته مرا تصديق کردند . يک دسته از علماء گفتند : بايد دست را از مرفق بريد . خليفه پرسيد : به چه دليل ؟ گفتند : به دليل آيه وضو که در قرآن کريم آمده است : ... و ايديکم الي المرافق . و اين آيه نشان مي دهد که دست دزد را بايد از مرفق بريد . دسته ديگر گفتند : دست را از شانه بايد بريد چون دست شامل تمام اين اجزاء مي شود . و چون بحث و اختلاف پيش آمد ، خليفه روي به حضرت ابوجعفر محمد بن علي کرد و گفت : يا اباجعفر ، شما در اين مسأله چه مي گوييد ؟ آن حضرت فرمود : علماي شما در اين باره سخن گفتند . من را از بيان مطلب معذور بدار . خليفه گفت : به خدا سوگند که شما هم بايد نظر خود را بيان کنيد . حضرت جواد فرمود : اکنون که من را سوگند مي دهي پاسخ آن را مي گويم . اين مطالبي که علماي اهل سنت درباره حد دزدي بيان کردند خطاست . حد صحيح اسلامي آن است که بايد انگشتان دست را غير از انگشت ابهام قطع کرد . خليفه پرسيد : چرا ؟ امام (ع ) فرمود : زيرا رسول الله (ص ) فرموده است سجود بايد بر هفت عضو از بدن انجام شود : پيشاني ، دو کف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام پا ، و اگر دست را از شانه يا مرفق يا مچ قطع کنند براي سجده حق تعالي محلي باقي نمي ماند ، و در قرآن کريم آمده است " و ان المساجد لله ... " سجده گاه ها از آن خداست ، پس کسي نبايد آنها را ببرد . معتصم از اين حکم الهي و منطقي بسيار مسرور شد ، و آن را تصديق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع ) قطع کردند . ذرقان مي گويد : ابن ابي دؤاد سخت پريشان شده بود ، که چرا نظر او در محضر خليفه رد شده است . سه روز پس از اين جريان نزد معتصم رفت و گفت : يا اميرالمؤمنين ، آمده ام تو را نصيحتي کنم و اين نصحيت را به شکرانه محبتي که نسبت به ما داري مي گويم . معتصم گفت : بگو . ابن ابي دؤاد گفت : وقتي مجلسي از فقها و علما تشکيل مي دهي تا يک مسأله يا مسائلي را در آنجا مطرح کني ، همه بزرگان کشوري و لشکري حاضر هستند ، حتي خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهايي که در حضور تو مي شود هستند ، و چون مي بينند که رأي علماي بزرگ تو در برابر رأي محمد بن علي الجواد ارزشي ندارد ، کم کم مردم به آن حضرت توجه مي کنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل علي منتقل مي گردد ، و پايه هاي قدرت و شوکت تو متزلزل مي گردد . اين بدگويي و اندرز غرض آلود در وجود معتصم کار کرد و از آن روز در صدد برآمد اين مشعل نوراني و اين سرچشمه دانش و فضيلت را خاموش سازد . اين روش را - قبل از معتصم - مأمون نيز در مورد حضرت جوادالأئمه (ع ) به کار مي برد ، چنانکه در آغاز امامت امام نهم ، مأمون دوباره دست به تشکيل مجالس مناظره زد و از جمله از يحيي بن اکثم که قاضي بزرگ دربار وي بود ، خواست تا از امام (ع ) پرسشهايي کند ، شايد بتواند از اين راه به موقعيت امام (ع ) ضربتي وارد کند . اما نشد ، و اما از همه اين مناظرات سربلند درآمد . روزي از آنجا که " يحيي بن اکثم " به اشاره مأمون مي خواست پرسشهاي خود را مطرح سازد مأمون نيز موافقت کرد ، و امام جواد (ع ) و همه بزرگان و دانشمندان را در مجلس حاضر کرد . مأمون نسبت به حضرت امام محمد تقي (ع ) احترام بسيار کرد و آنگاه از يحيي خواست آنچه مي خواهد بپرسد . يحيي که پيرمردي سالمند بود ، پس از اجازه مأمون و حضرت جواد (ع ) گفت : اجازه مي فرمايي مسأله اي از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود : آنچه دلت مي خواهد بپرس . يحيي بن اکثم پرسيد : اگر کسي در حال احرام قتل صيد کرد چه بايد بکند ؟ حضرت جواد (ع ) فرمود : آيا قاتل صيد محل بوده يا محرم ؟ عالم بوده يا جاهل ؟ به عمد صيد کرده يا خطا ؟ محرم آزاد بوده يا بنده ؟ صغير بوده يا کبير ؟ اول قتل او بوده يا صياد بوده و کارش صيد بوده ؟ آيا حيواني را که کشته است صيد تمام بوده يا بچه صيد ؟ آيا در اين قتل پشيمان شده يا نه ؟ آيا اين عمل در شب بوده يا روز ؟ احرام محرم براي عمره بوده يا احرام حج ؟ يحيي دچار حيرت عجيبي شد . نمي دانست چگونه جواب گويد . سر به زير انداخت و عرق خجالت بر سر و رويش نشست . درباريان به يکديگر نگاه مي کردند . مأمون نيز که سخت آشفته حال شده بود در ميان سکوتي که بر مجلس حکمفرما بود ، روي به بني عباس و اطرافيان کرد و گفت : - ديديد و ابوجعفر محمد بن علي الرضا را شناختيد ؟ سپس بحث را تغيير داد تا از حيرت حاضران بکاهد . باري ، موقعيت امام جواد (ع ) پس از اين مناظرات بيشتر استوار شد . امام جواد (ع ) در مدت 17سال دوران امامت به نشر و تعليم حقايق اسلام پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته اي داشت که : هر يک خود قله اي بودند از قله هاي فرهنگ و معارف اسلامي مانند : ابن ابي عمير بغدادي ، ابوجعفر محمد بن سنان زاهري ، احمد بن ابي نصر بزنطي کوفي ، ابوتمام حبيب اوس طائي - شاعر شيعي مشهور - ابوالحسن علي بن مهزيار اهوازي و فضل بن شاذان نيشابوري که در قرن سوم هجري مي زيسته اند . اينان نيز ( همچنانکه امام بزرگوارشان هميشه تحت نظر بود ) هر کدام به گونه اي مورد تعقيب و گرفتاري بودند . فضل بن شاذان را از نيشابور بيرون کردند . عبدالله بن طاهر چنين کرد و سپس کتب او را تفتيش کرد و چون مطالب آن کتابها را - درباره توحيد و ... - به او گفتند قانع نشد و گفت مي خواهم عقيده سياسي او را نيز بدانم . ابوتمام شاعر نيز از اين امر بي بهره نبود ، اميراني که خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - که بهترين شاعر آن روزگار بود ، چنانکه در تاريخ ادبيات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند . اگر کسي شعر او را براي آنان ، بدون اطلاع قبلي ، مي نوشت و آنان از شعر لذت مي بردند و آن را مي پسنديدند ، همين که آگاه مي شدند که از ابوتمام است يعني شاعر شيعي معتقد به امام جواد (ع ) و مروج آن مرام ، دستور مي دادند که آن نوشته را پاره کنند . ابن ابي عمير - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نيز در زمان هارون و مأمون ، محنتهاي بسيار ديد ، او را سالها زنداني کردند ، تازيانه ها زدند . کتابهاي او را که مأخذ عمده علم دين بود ، گرفتند و باعث تلف شدن آن شدند و ... بدين سان دستگاه جبار عباسي با هواخواهان علم و فضيلت رفتار مي کرد و چه ظالمانه ! شهادت حضرت جواد (ع ) اين نوگل باغ ولايت و عصمت گرچه کوتاه عمر بود ولي رنگ و بويش مشام جانها را بهره مند ساخت . آثار فکري و رواياتي که از آن حضرت نقل شده و مسائلي را که آن امام پاسخ گفته و کلماتي که از آن حضرت بر جاي مانده ، تا ابد زينت بخش صفحات تاريخ اسلام است . دوران عمر آن امام بزرگوار 25سال و دوره امامتش 17سال بوده است . معتصم عباسي از حضرت جواد (ع ) دعوت کرد که از مدينه به بغداد بيايد . امام جواد در ماه محرم سال 220هجري به بغداد وارد شد . معتصم که عموي ام الفضل زوجه حضرت جواد بود ، با جعفر پسر مأمون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند . علت اين امر - همچنان که اشاره کرديم - اين انديشه شوم بود که مبادا خلافت از بني عباس به علويان منتقل شود . از اين جهت ، درصدد تحريک ام الفضل برآمدند و به وي گفتند تو دختر و برادرزاده خليفه هستي ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمد بن علي الجواد ، مادر علي هادي فرزند خود را بر تو رجحان مي نهد . اين دو تن آن قدر وسوسه کردند تا ام الفضل - چنان که روش زنان نازاست - تحت تأثير حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحريک و تلقين معتصم و جعفر برادرش ، تسليم گرديد . آنگاه اين دو فرد جنايتکار سمي کشنده در انگور وارد کردند و به خانه امام فرستاده تا سياه روي دو جهان ، ام الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند . ام الفضل طبق انگور را در برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعريف و توصيف کرد و حضرت جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در اين امر اصرار کرد . امام جواد (ع ) مقداري از آن انگور را تناول فرمود . چيزي نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شديدي بر آن حضرت عارض گشت . ام الفضل سيه کار با ديدن آن حالت دردناک در شوهر جوان ، پشيمان و گريان شد ، اما پشيماني سودي نداشت . حضرت جواد (ع ) فرمود : چرا گريه مي کني ؟ اکنون که مرا کشتي گريه تو سودي ندارد . بدان که خداوند متعال در اين چند روزه دنيا تو را به دردي مبتلا کند و به روزگاري بيفتي که نتواني از آن نجات بيابي . در مورد مسموم کردن حضرت جواد (ع ) قولهاي ديگري هم نقل شده است . زنان و فرزندان حضرت جواد (ع ) زن حضرت جواد (ع ) ام الفضل دختر مأمون بود . حضرت جواد (ع ) از ام الفضل فرزندي نداشت . حضرت امام محمد تقي زوجه ديگري مشهور به ام ولد و به نام سمانه مغربيه داشته است . فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشته اند بدين شرح : 1 - حضرت ابوالحسن امام علي النقي ( هادي ) 2 - ابواحمد موسي مبرقع 3 - ابواحمد حسين 4 - ابوموسي عمران 5 - فاطمه 6- خديجه 7- ام کلثوم 8- حکيمه حضرت جواد (ع ) مانند جده اش فاطمه زهرا زندگاني کوتاه و عمري سراسر رنج و مظلوميت داشت . بدخواهان نگذاشتند اين مشعل نوراني نورافشاني کند . امام نهم ما در آخر ماه ذيقعده سال 220ه . به سراي جاويدان شتافت . قبر مطهرش در کاظميه يا کاظمين است ، عقب قبر منور جدش حضرت موسي بن جعفر (ع ) زيارتگاه شيعيان و دوستداران است .
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : یک شنبه 10 آذر 1392
جوک
حيف نون مي ره ثبت احوال مي گه يه شناسنامه واسه بچه ام مي خوام. مي گن اسمش چيه؟ مي گه "شورلت". مي گن اين که اسم ماشينه! يه اسمي بذار که به نام پدر و مادر بياد. مي گه خوب به اسم ما مياد ديگه... من "بيوک" آقا هستم، همسرم هم "خاور" خانم!
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392
جوک
واعظي منبري رفت و سخنراني جالبي ارائه داد. کدخدا که خيلي لذت برده بود به واعظ گفت : روزي که ميخواهي از اين روستا بروي بيا سه کيسه برنج از من بگير! واعظ شادمان شد و تشکر کرد. روز آخر در خانه ي کدخدا رفت و از کيسه هاي برنج سراغ گرفت. کدخدا گفت : راستش برنجي درکار نيست. آن روز منبر جالبي رفتي من خيلي خوشم آمد و گفتم من هم يک چيزي بگويم که تو خوشت بيايد.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392
جوک
ديوانه ي اولي : قصد کردم همه ي جواهرات و الماس هاي روي زمين را بخرم! ديوانه ي دومي: قصد بيجايي کردي ، من اصلا قصد فروش آن ها را ندارم!
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392
جوک
بيماري به دکتر مراجعه نمود و گفت : دکتر جون دلم خيلي درد ميکنه. دکتر گفت : عزيزم دلت کار ميکنه؟ بيمار گفت : خير آقاي دکتر ، فعلا بيکاره!
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392
زندگینامه ی حضرت ادم(ع)
انی جاعل فی الارض خلیفة قالو اتجعل فیها من نفسه فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انی اعلم ما لا تعلمون پروردگار عالمیان خطاب به فرشتگان فرمود بدرستیکه با خلقت آدم در زمین خلیفه ای قرار دادم و ملائک گفتند آیا کسی را آفریدی که در زمین فساد کند و خونهای زیاد بریزد در حالیکه ما همه شکر و خمد ترا بجا ما آوریم و خدامند فرمود: ( آنچه را که من میدانم شما نمی دانید.) قبل خلقت حضرت آدم در روی زمین هیچکس نبود، روزی خداوند رحمان و آفریدگار بزرگ تصمیم به خلق موجودی دیگر گرفت که ختی از فرشتگان هم شریفتر بود و این موجود آدم صفت اله نامیده شد ، خداوند به جبرئیل فرمان داد که از زمین مشتی خاک بیاور، و چون جبرئیل چنین کرد، زمین به فریاد آمد و جبرئیل رابه ذات خداوند سوگند داد که موجودی خلق می شود که بر روی من آشوب ها بپا می کند و چون جبرئیل سوگند را شنید بعرش بازگشت و گفت: خداوندا تو خود واقف به اسراری ، این بار میکائیل خاضر به چنین کاری شد و او نیز چون جبرائیل دست خالی بازگشت . چنانچه پس از او اسرافیل عازم زمین شد و او نیز همچون 2 فرشته دیگر بدون خاک از زمین بازگشت .و خداوند این بار عزرائیل را فرستاد و عزرائیل به سوگند زمین توجه نکرد و چون خاک را آورد خداوند به گفت: چرا سوگند زمین را گوش نکردی؟ و عزرائیل پاسخ داد : اجرای امر پروردگارم را نمودم و خداوند فرمود حال که چنین شد تو را مأمور گرفتن جان اولاد آدم خواهم کرد . خاکی را که عزرئیل از زمین آورده بود در جایگاهی نهادند و طبق امر خداوند با آب باران خیس شد تا سر انجام تبدیل به گل گردید و از این گل پیکر آدم شل گرفت و روح خدا در آن دمیده شد و آدم از عالم نیستی قدم به عالم هستی گذارد . چون آدم خلق گردید خداوند به فرشتگان فرمان داد تا او را تعظیم کنند همه فرشتگان آدم را تعظیم کردند اما در میان آنها فرشته ای متکبر بود که ابلیس نامیده می شد، و او بر خلاف سایرین در مقابل خداوند ایستاد و چنین گفت ،جنس من از آتش است و جنس آدم از خاک ، من هزار سال تو را عبادت کردم و او هنوز تو را عبادت نکرده ، پس من او را تعظیم نمی کنم .خداوند خطاب به او گفت من چیزی می دانم که تو نمی دانی ، او به تمام علوم آگاه است و اسماء را می داند، او خلیفه و جانشین من در زمین است و تو هیچ چاره ای نداری مگر اینکه او را تعظیم کنی و اگر چنین نکنی از درگاه رانده می شوی . اما با این وجود باز هم ابلیس گفت: حاشا که من اینچنین نخواهم کرد . پس از آن خداوند، ابلیس را از پیشگاه کبریائی خود راند و فرشته ای که هزار سال عبادت خدا را کرده بود بخاطر نا فرمانی رانده شد که از این مطلب شاید بتوانیم نتایج زیادیکسب کنیم . و یکی از این نتیجه ها این است که فرشته ای با هزار سال عبادت برای خود داری از تعظیم به آدم مغضوب واقع شد ، یعنی درواقع بخاطر نافرمانی از دستور خدا ، پس تکلیف بنی آدم چیست که عمری در نافرمانی خداوند به سر می برند .!!!! اما ابلیس به این مطلب اکتفا نکرد و پادش عبادات خود را طلب کرد، و خداوند فرمود بجز حضور در عرش هر چه می خواهی طلب کن ، ابلیس که با آدم دشمنی وکینه پیدا کرده بود گفت: می خواهم قدرت نفوذ در آدم واولاد او را داشته باشم و خداوند گفت بجز قلب آدم و اولادش که جایگاه من است اشکالی ندارد و « و شاید بخاطر همین مطلب است که قلب انسان که همانا وجدان هر شخص می باشد مظهر تمام پاکی هاست و هرگز خطا ها را قبو ندارد . کما اینکه هر خطا کاری هم شخصاً اعتقاد دارد که کارش صحیح نیست . مثلاً هیچ دزدی نمی گوید دزدی خوب است و هیچ قاتلی قتل را تائید نمی کند ، و هیچ فرد گناهکاری ، گناه را نمی پسندد و حضرت آدم پس از طی مراحلی سر انجام وارد بهشت شد ، اما از تنهایی بسیار رنج می برد واز این جهت غمگین بود تا اینکه یکروزکه خوابیده بود خداوند استخوانی از سمت چپ پهلوی آدم جدا کرد و از آن حوا را آفرید و از آن پس ایندو از نعمت های خداوند استفاده می کردند ، آنهمه چیز میخوردند الا یک میوه و آن هم گندم بود ،چرا که خداوند آنها را ا زخوردن منع فرموده بود . البته آدم از این مطلب اصلاً ناراحت نبود و زندگی خود را با خوبی و خوشی می گذراند . شیطان که با خود عهد کرده بود آدم و اولاد آدم او را گمراه کند از خوشی آدم در رنج بود و پیوسته در صدد طرح نقشه ای برای باز گرفتن عزت آدم بود و سر انجام آنچه را که در داشت اجرا کرد . او خود را در دهان ماری پنهان کرد و طاووس را فریفت که آن مار را به بهشت ببرد و پس از آن در بهشت به کمین آدم نشست .دریکی از روزها که آدم و حوا در بهشت گردش می کردند مار یا همان شیطان بر سر راه آدم حضور یافت و به گریه و زاری پرداخت آدم که دلش برای او سوخته بود نزدیک مار رفت و گفت ترا چه می شود که اینقدر بی تابی می کنی ، شبطان پاسخ داد: بی تابی من برای خودم نیست ، بلکه برای شماست . آدم گفت ما که اندیشه اب نداریم ، تو از چه جهت برای ما ناراحتی ؟ شیطان گفت : برای اینکه شما از انعام بشتی محروم هستید .آدم گفت ما خیلی هم خوش هستیم و تو بی مورد برای ما دلسوزی می کنی ، اما در این میان حوا به میان صحبت آدم پریده گفت: چرا نمی گذاری ما را راهنمایی کند ؟ آدم گفت مارا خدا راهنمایی می کند و به راهنمایی یک مار نیازی نداریم . اما حوا دست بردار نبود و گفت ممکن است خواهش کنم برایمان بیشتر توضیح دهید . ومار گفت این میوه ( اشاره به درخت گندم) از تمام میوه های بهشت خوشمزه تر است در حالیکه مجاز به خوردن آن نیستید . آدم در پاسخ گفت: خداوند همه نعمت های را به ما داده و گندم را هرگز و حوا گفت چرا نه؟ آدم گفت: امر، امر حضرت حق است و اطبعت از فرمانش بر ما واجب است . و دراین میان شیطان وسوسه میکرد و حوا سست می شد و سر انجام به گریه و زاری پرداخت تا اینکه آدم را نیز سست کرد وآدم و حوا میوه ممنوعه را خوردند و این اولین نا فرمانی نوع بشر از دستور خداوند بود که به اخراج آدم و حوا از بهشت انجامید . آدم و حوا درسواحل دریای هند ،....نزدیکی جده و آدم به کوه سر اندیب افتاد... با چنین اقدامی نه تنها آدم و خوا از بهشت رانده شدند بلکه از یکدیگر هم جدا افتادند ، و این جدائی میان آدم و حوا بیش از د.ویست سال طول کشید و در این مدت هر دو سرگردان و سر در گریبان و گریان بودند تا اینکه به وساطت حضرت جبرئیل به یک دیگر رسیدند که زندگی آنان از این پس توأم با عشق یکدیگر بود ، و خداوند را متفقاً عبادت می نمودند . پس از چندی فرزندان بسیاری از آدم و حوا بوجود آمد و هر بار که حوا زایمان می کرد دو قلو می زایید یک پسر و یک دختر و به همین ترتیب تا 30 سا ل حوا زایمان کرد و 40 دختر و 40 پسر از او بوجود آمد و آدم و حوا دختران و پسران خود را به ازدواج هم در می آورند . البته آنان موظف بودند از ازدواج پسر و دخترهایی که با یکدیگر هم زایمان بودند جلوگیری کنند . و هر پسر و دختری را می گرفت که با او همزاد نبود و غالباً چند سال پس از او بدنیا آمده بود و این فرمان خدا بود که دختر و پسری را که از یک زایمان متولد شده اند به یکدیگر ندهد . در میان اولاد آدم دو پسر او هابیل و قابیل مشهورترند . هابیل جوانی بود زیبا روی و مومن و قابی ل درست نقطه مقابل او . و این مطلب همواره بهانه ای بود که موجبات اختلاف اولاد آدم را فراهم می ساخت و اما هابیل همواره با گذشت خود اختلاف را کم می کرد تا اینکه سر انجام هنگام ازدواج آنان پیش آمد و با توجه به دستور العمل آدم ( که امری خدائی بود و او موظف به اجرای آن بود.) در رابطه با نحوه ازدواج اولادش ،..... بزرگترین اختلاف میان هابیل و قابیل شکل گرفت زیرا که هنگام تولد قابیل دختری همزاد او بود که اقلیما نام گرفت و آدم در صدد بود که اقلیما با هابیل ازدواج کند . اما قابیل به این مطلب اعتراض کرد ،... او گفت اقلیما همزاد من است باید با من ازدواج کند . آدم گفت: پسرم، این گفتار خواستۀ من نیست که با اراده تو از آن برگردم ، بلکه فرمان رب جلیل است ، که اجرای آن بر همگان لازم می باشد. اما قابیل باز هم فقط پایفشاری کرده او کسی نبود که از خواسته اش به سادگی بگذرد ، بویژه اینکه بواسطه برتری های هابیل همواره تمایل داشت آتش میان خود و او را مشتعل تر سازد ، لذا به پدر گفت: جان پدر مرغ من یک پا دارد و اقلیما فقط همسر من است.و حضرت آدم که چنین دید ، چاره منحصر به فرد را کسب تکلیف از درگاه الهی دانست و به فرزندان خویش فرمود هر یک از شما ، بنزد خداوند قربانی تقدیم کنید و قربانی هر کس پذیرفته شد اقلیما از آن او باشد. هابیل و قابیل این گفته پدر را پذیرفتند و با یکدیگر به اینکار زدند ، هابیل گوسفندی سفید و چاق و قابیل دسته ای گندم زرد و خشک بر سر کوهی نهادند و هابیل گفت اگر قربانی من مقبول خداوند واقع نگردد از اقلیما دست بر میدارم . و قابیل گفت...تو باید از فکر اقلیما بیرون روی زیرا اگر حتی قربانی من مقبول واقع نشود باز هم اقلیما از آن من است ، و فردای آن روز آتش از آسمان فرود آمد و قربانی هابیل را در خود کشید ، و حضرت آدم پس از این حادثه ، اقلیما را به هابیل داد و با این کار کینه مشتعل قابیل نسبت به هابیل فزونی یافت و بگونه ای زبانه کشید که فرزندان آن دو تا عصر حاضر نیز در فکر جان یکدیگرند ، و قابیل نیز همواره در صدد تو طئه بر علیه هابیل بود . بگونه ای که فی الواقع حضور هابیل برای قابیل غیر قابل تحمل بود اما در میان نمی توانست کاری انجام دهد ، زیرا که تا آن روز جنایت در زمین انجام نگرفته بود و فرزندان آدم نمی دانستند که امکان قتل یکدیگر را دارند ، و لذا همچنان قابیل خود خواه ، سر در گریبان بود تا اینکه ابلیس به یاری او شتافت ،...که ماجرای آن از این قرار است . فصل بهاری بود و هوای دل انگیز و زمین با این گستردگی تنها اولاد آدم را در خود داشت و روزی از روزها قابیل به قصد سیر و سیاحت به صحرا رفت. و شیطان که همواره مراقب او بود تا در گمراهی فرزندان آدم لحظه ای را از دست ندهد، او را تنها یافت . براستی که خالات انسانی ، حالاتی عجیب است ، مثلاً همین تنهائی که می تواند برای مردمان خوب و برای هابیل منع خیر و برکت و تفکر به ذات اقدس خداوندی باشد ، چون نصیب قابیل می گردد، شیطان است که یک پای خلوت او می شود . آری ابلیس ... ابلیس در حالیکه ماری پر تلاش را در دست داشت در مقابل قابیل ظاهر گشت ، و بگونه ای رفتار می نمود که تمامی رفتارش را قابیل مشاهده کند . لذا چندین بار مار را پس و پیش کرد آنگاه با حرکاتی که گویا درصدد تنیه مار است ، او را بر زمین کوفت، اما مار به حرکت خود ادامه داد، زیرا که در واقع این مار دست آموز شیطان همان ماری بود که ابلیس را در دهان خود به بهشت برد و ابلیس به یاری همین مار توانسته بود آدم و حوا را از بهشت خارج کند ، و در واقع در میان مخلوق خداوند پس از خود که نا فرمانی رب جلیل را نموده بود، دو تن دیگر را به گروه نا فرمانان افزود، اما آدم که به سرعت پشیمان گشت بدرگاه حق عجزو لابه نمود و از پیشگاهش عفو مغفرت خواست، و اکنون بار دیگر ابلیس تنها خاطی در میان مخلوقات است و بدنبال دستیار می گردد، و اولاد آدم بهترین دستیاران شیطان میتوانند باشند . ابلیس که مار را بر زمین کوبید نحوۀ کشتن را به قابیل آموخت و بوسیله سنگ ضربات سحتی بر سر مار وارد ساخت ، تا اینکه حرکات مار پایان یافت، آنگاه از جای برخاست و روی به قابیل گفت: از این مار بیزاربودم ، و حالا دیگر او را کشتم که حیات نداشته باشد ، آنگاه .... زمزمه کنان خطاب به قابیل گفت : تو نیز می توانی هنگامیکه هابیل در خواب است سنگی عظیم را با قوت بر سرش بکوبی، او از این ضربه خواهد مرد قابیل از شیطان پرسید ، تو کیستی ، و شیطان گفت یکی همچون پدر تو آدم .....و قابیل به شیطان گفت ، تو شرا به من در این راه کمک می کنی و شیطاند گفت ، چون از زندگی شما آگاهم و می دانم که هابیل همواره سد راه توست ، و حقوق تو را ضایع می سازد مثلاً در مورد اقلیما به راستی که زنی زیبا و وجیه بود که با تو زاده شد، اما وی او را تصاحب کرد ، ناگفته نماند که پدرت نیز او را بیشتر از تو می خواهد ، اما چون پای هابیل در میان برداشته شود تمامی دوستی های پدرت نصیب تو می گردد. شیطان این مطلب را گفت و از آنجا دور گردید ، و قابیل تصمیم خود را گرفت او فرا گرفت که چگونه برادر خویش را بکشد و لذا از آن پس در صدد بدست آوردن موقعیت بود، تا اینکه روزی در صحرا هابیل را مشاهده نمود که در سایۀ درختی خوابیده است . از این موقعیت بهتر نصیب او نمی گردید ، قابیل سنگی عظیم را یافت و با تمام قدرت بر سربرادر کوفت ، و هابیل هرگز شاید دردی احساس نکرد و بدین ترتیب اولین جنایت به دست اولاد آدم انجام یافت . قابیل چون هابیل را کشت نمی دانست ، با پیکر خونین او چه کند ، لذا حیران و سر گردان بود ، برخی معتقدند ، او را بر دوش گرفت و مدتها در صحرا و بیابان گردش کرد، گاه در گودالی افکند ، و زمانی بر قله کوهی گذاشت،و هنگامی نیز بر شاخه درختان قرارش داد، اما چون اندکی بر هر وضع می گذشت انبوه پرندگان بر بالای جنازه هابیل توجه دیگران را جلب می نمود،و قابیل برای پنهان ماندن مطلب فی الفور به تغییر موقعیت می پرداخت، و می گویند چهل شبانه روز به اینکار مبادرت ورزید تا سرانجام به فرمان حداوند دو حیوان که گویند کلاغ بوده، خاکسپاری جنازه را به او آموختند . بدین گونه که در مقابل او نزاع کردند، و چون یکی از آنها کشته شد. آن دیگری با چنگال خود گودالی حفر و جنازه حریف کشته شده را در آن قرار داد و سپس خاکها را بر جایش را بر جایش ریخت . و هابیل بدینگونه با راهنمایی کلاغ بدست قابیل به دل خاک سپرده شد و پس از آن قابیل راه خانه را در پیش گرفت و این هنگامی بود که حضرت آدم نیز از زیارت بیت المعمور باز آمده و طالب دیدار فرزندانش بود، اما همه کس را دید بجز هابیل را و چون به شدت دلتنگ او بود از دوریش گریان شد زیرا که وضع موجود را وضع غیر طبیعی پنداشت. و خداوند راضی نگردید پیغمبرش بیش از این در بی خبری باشد، لذا جبرئیل بر او ظاهر گشت و برای آدم گفت آنچه که بر هابیل گذشته بود . و آدم از شنیدن ماجرا سخت اندوهگین شد و سالین سال گریست و با وجود اینکه طبق روایات هزار سال عمر کرد، تا آخرین لحظات عمر خویش هابیل را فراموش نکرد. وآدم در عمر خویش که عمری طولانی و پر برکت بود، نسل خود را در زمین توسعه داد و در این مدت فرزندان و فرزند زادگان خود را به ازدواج یکدیگر در می آورد، و نسل او بحدی برکت یافت که گویی هنگام مرگ آدم نیم کرور از اولاد او در زمین زندگی می کردند. و چون مرگ آدم فرا رسید، او دانا ترین فرزند خویش را که شیث نامیده می شد، بر دیگران رجحان داد و خداوند نیز وی را خلیفه آدم و رسول خود گردانید، که پس از او به ترویج آئین خدائی پرداخت .
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392
زندگینامه ی حضرت موسی (ع)
سال‏ها پیش در سرزمین مصر فرعون حکومت می‏کرد. او پادشاهی ظالم و ستمگر بود و مردم بنی‏ اسرائیل را آزار و اذیت می‏کرد. یک شب او خواب وحشتناکی می‏بیند. صبح خوابش را برای کسانی که خواب راتعبیر می‏کنند تعریف کرد. آنها بعد از مدتی فکر کردن گفتند: به زودی پسری از بنی‏اسرائیل به دنیا خواهد آمد که حکومت شما را سرنگون می‏کند. فرعون بسیار ترسید به همین دلیل به سربازان خود دستور داد هر پسری را که در میان بنی‏اسرائیل به دنیا می‏آید بکشند. به خاطر سخت‏گیری‏ های فرعون و سپاهیانش، یکی از زنان بنی‏اسرائیل که پسری به دنیا آورده بود، برای نجات بچه‏اش، او را توی سبدی گذاشت و به رود نیل انداخت. آسیه زن فرعون، زمانی که بچه را در آب دید آن را از آب گرفت و با خود به قصر برد و چون خودش بچه‏ای نداشت از شوهرش فرعون خواست تا او را به جای بچه‏ی خودشان بزرگ کنند. اما فرعون راضی نمی‏شد. چون می‏دانست این پسر از بچه‏ های بنی‏ اسرائیل است و خانواده‏اش از ترس سربازانش او را به آب انداخته‏اند. اما آسیه آنقدر اصرار کرد تا بالاخره فرعون راضی شد بچه را پیش خودشان نگه دارند. آنها اسم او را موسی گذاشتند. زن فرعون به دنبال زنی می‏گشت که بتواند به موسی کوچک شیر دهد خواهر موسی که شاهد این اتفاق‏ها بود مادر موسی را به آنها معرفی کرد و باعث شد که مادر موسی به فرزندش برسد. زندگینامه حضرت موسی,حضرت موسی, زندگینامه حضرت موسی (ع) موسی در قصر فرعون بزرگ شد و هر روز ظلم و ستم فرعون را به مردم بنی‏اسرائیل می‏دید و هر روز بیشتر از فرعون بدش می‏آمد. موسی با اینکه در قصر فرعون زندگی خیلی خوب و راحتی داشت اما از دیدن ظلم و ستم فرعون و مامورانش به مردم بنی‏اسرائیل خیلی ناراحت می‏شد. او که حالا جوانی زیبا و قدرتمند شده بود و بسیار مهربان و با ایمان بود، نمی‏توانست این رفتار را تحمل کند. یک روز که موسی در کنار رود نیل قدم می‏زد، یکی از افراد فرعون را دید که پیرمرد ضعیفی را کتک می‏زد. پیرمرد از موسی کمک خواست. موسی جلو رفت و از مامور خواست تا پیرمرد را کتک نزند. اما وقتی دید مامور به حرفش گوش نمی‏کند خیلی ناراحت و عصبانی شد و مشت محکمی به او زد. با همان ضربه، مامور فرعون به زمین افتاد و مرد. یکی از ماموران این ماجرا را دید و به فرعون خبر داد. فرعون دستور داد موسی را دستگیر کنند. اما موسی از شهر فرار کرده بود. او یک هفته در بیابان راه رفت تا اینکه به چاهی در نزدیکی مداین رسید. همانجا نشست تا کمی استراحت کند. در همین وقت، دو دختر جوان به نزدیک چاه آمدند تا به گوسفندهایشان آب بدهند. موسی که دید آنها به تنهایی نمی‏توانند از چاه آب بکشند، به آنها کمک کرد و به گوسفندهایشان آب داد. این دو دختر، فرزندان پیامبر خدا شعیب بودند. آنها وقتی به خانه برگشتند ماجرا را به پدرشان گفتند و از قدرت و مهربانی موسی تعریف کردند. شعیب به دختر بزرگش گفت برو و آن جوان را به خانه بیاور. دختر پیش موسی رفت و گفت پدرم به خاطر کمکی که به ما کردید، می‏خواهد از شما تشکر کند. موسی به خانه ی شعیب رفت و به او گفت: " به خاطر کمکی که به فرزندانم کردی و به خاطر این که جوان پاک و با ایمانی هستی یکی از دخترانم را به همسری تو می‏دهم. در عوض تو ده سال برای من چوپانی کن." زندگینامه حضرت موسی,حضرت موسی, زندگینامه حضرت موسی (ع) موسی قبول کرد. ده سال از این ماجرا گذشت. موسی تصمیم گرفت به همراه خانواده‏اش به مصر برگردد. آنها چندین روز در میان بیابان راه رفتند تا اینکه یک شب به کوه سینا رسیدند. هوا خیلی سرد بود. موسی روی کوه آتشی دید و به خانواده‏اش گفت: " من به آنجا می‏روم تا برای شما آتش بیاورم. "وقتی به کوه رسید از آتش صدایی بلند شد: "ای موسی! من پروردگار تو هستم و تو را به پیامبری انتخاب کردم." موسی خیلی ترسیده بود. صدا دوباره به او گفت: "عصایت را بینداز." موسی عصایش را انداخت و با تعجب دید که عصا تبدیل به اژدهای وحشتناکی شد. موسی خواست فرار کند که صدا دوباره گفت:" نترس دم اژدها را بگیر." موسی گرفت و این بار اژدها تبدیل به عصا شد. بعد خداوند گفت:" دستت را به زیر بغلت ببر. " موسی همین کار را کرد. وقتی دستش را بیرون آورد، دستش مثل ستاره‏ای می‏درخشید. خدا گفت: "موسی تو پیامبر من هستی و باید به مصر بروی و مردم را از ظلم و ستم فرعون نجات دهی و از آنجا بیرون بیاوری." موسی با خوشحالی از کوه پایین آمد و پیش خانواده‏اش برگشت و آنها را به مداین پیش شعیب فرستاد و خودش به تنهایی به طرف مصر رفت . وقتی به مصر رسید به خانه‏ی مادرش رفت و چند روز آنجا ماند. بنی‏اسرائیل به او ایمان آوردند و از این که خدا برای نجاتشان پیامبری فرستاده خوشحال شدند. بعد از چند روز خدا به موسی فرمان داد:" همراه برادرت هارون به قصر فرعون برو و او را به پرستش خدای یکتا دعوت کن." موسی همراه برادرش به قصر فرعون رفت. فرعون وقتی موسی را ديد، زود شناخت. موسی به او گفت: "خدا من را به پیامبری خودش انتخاب کرده و از من خواسته تو را به اطاعت او دعوت کنم." اما فرعون قبول نکرد و گفت: "اگر راست می‏گویی معجزه‏ای به ما نشان بده تا حرفت را قبول کنیم." موسی عصایش را روی زمین انداخت و عصا تبدیل به اژدهایی وحشتناک شد. همه ترسیدند و فرار کردند. بعد موسی دم اژدها را گرفت و اژدها تبدیل به عصا شد. سپس دستش را زیر بغلش برد و بیرون آورد، دستش مثل ستاره می‏درخشید. فرعون با خودش گفت: "نکند مردم به او ایمان بیاورند." پس گفت: "تو جادوگری و می‏خواهی با جادویت حکومت من را از بین ببری. اگر راست می‏گویی با جادوگران ماهر من مبارزه کن." موسی قبول کرد و روزی را برای این کار مشخص کردند. آن روز فرعون هفتاد و دو جادوگر آورده بود که همه در کارشان ماهر بودند. موسی به آنها گفت:" اول شما جادویتان را نشان دهید." آنها طناب‏هایشان را روی زمین انداختند و طناب‏ها به شکل مار در آمدند. بعد موسی به دستور خدا عصایش را انداخت، عصا اژدها شد و همه‏ي مارها را خورد. همه‏ي جادوگران فهمیدند که کار موسی جادو نیست و به خدای یکتا ایمان آوردند. اما فرعون قبول نکرد و باز هم به آزار و اذیت بنی‏اسرائیل ادامه داد، تا اینکه بنی‏اسرائیل پیش موسی رفتند و گفتند: " ما از دست فرعون خسته شده‏ایم. او ما را خیلی اذیت می‏کند. تو باید به ما کمک کنی." موسی پیش فرعون رفت و گفت:"من می‏خواهم مردم را از اینجا ببرم اگر قبول نکنی تمام رود نیل را پر از خون می‏کنم." زندگینامه حضرت موسی,حضرت موسی, زندگینامه حضرت موسی (ع) فرعون قبول نکرد موسی عصایش را به آب زد و همه‏ي آبها به رنگ خون شد. این وضع یک هفته‏ادامه داشت. تا اینکه خانواده و سربازان نزدیک بود از تشنگی بمیرند. جادوگران هم نتوانستند کاری بکنند. فرعون دستور داد موسی را به قصر بیاورند و به او گفت:" اگر آب را مثل اولش کنی اجازه می‏دهم مردم را با خودت ببری." موسی قبول کرد و عصایش را به آب زد، آب مثل اولش شد. اما فرعون زیر قولش زد و باز هم به اذیت مردم بنی‏اسرائیل ادامه داد. موسی دوباره پیش فرعون رفت و همان درخواست را کرد اما فرعون قبول نکرد. موسی عصایش را دوباره به رود نیل زد و این بار قوربا غه‏ های زیادی از رود بیرون آمدند و همه جا را پر کردند. حتی آنها توی قصر فرعون هم رفتند. هفت روز وضع همین طور بود تا جایی که همه خسته شدند و پیش فرعون رفتند و شکایت کردند. فرعون به موسی گفت:"اگر قورباغه‏ها را از بین ببری من با خواسته ی تو موافقت می‏کنم." موسی قورباغه‏ ها را از بین برد. اما فرعون راضی نشد و گفت:" از بین بردن قورباغه‏ها که کار سختی نبود." موسی یک بار دیگر پیش فرعون رفت و چون دید باز هم مخالفت می‏کند این بار عصای خودش را به طرف آسمان برد. یکدفعه یک عالمه پشه از آسمان آمدند و همه جا را پر کردند. آنها توی دهان و گوش مردم می‏رفتند و هیچ کس نمی‏توانست جلویشان را بگیرد. همه از دست پشه‏ ها فرار می‏کردند و ناراحت بودند تا جایی که همه باز پیش فرعون رفتند و شکایت کردند. فرعون از موسی خواست تا پشه‏ها را از بین ببرد. موسی قبول کرد و همه پشه‏ها از بین رفتند.اما این بار مشاوران فرعون به او گفتند که با رفتن بنی‏اسرائیل موافقت نکند. فرعون به موسی گفت:" تو و بنی‏ اسرائیل می‏توانید در خانه‏هایتان قربانی کنید، ولی حق ندارید از مصر بیرون بروید." موسی گفت:" در شهری که‏همه با دین خدا مخالفند چطور می‏توانیم قربانی کنیم؟" و از قصر خارج شد و یک مشت خاکستر به طرف آسمان پاشید. مدتی بعد همه سربازان و خانواده فرعون مریض شدند و آبله گرفتند. این وضعیت یک بار دیگر هم تکرار شد و موسی عصای خودش را به طرف آسمان برد. یکدفعه تگرگ سختی بارید و همه‏ي حیوانات و گیاهان را از بین برد. اما در جایی که بنی ‏اسرائیل زندگی می‏کردند هیچ اتفاقی نیفتاد. فرعون که خیلی ترسیده بود به موسی گفت:" تو با چه کسانی می‏خواهی از مصر بیرون بروی؟" موسی گفت:" با همه مردم و حیوانهای‏شان." فرعون گفت:" تو می‏توانی با مردمی که به سن بلوغ رسیده و بزرگ شده‏اند به صحرا بروی و همانجا در نزدیکی شهر به عبادت خدا بپردازی. در آنجا احتیاجی به حیوانهای‏تان ندارید." موسی که ناامید شده بود،عصایش را به زمین زد. یکدفعه تمام شهر پر از ملخ شد. زندگینامه حضرت موسی,حضرت موسی, زندگینامه حضرت موسی (ع) ملخ‏ها همه جا را خراب کردند و تنها گیاهانی که از تگرگ سالم مانده بودند را هم خوردند. اما فرعون باز هم قبول نکرد. این بار موسی دستش را به طرف آسمان دراز کرد و همه شهر به غیر از خانه‏های بنی‏اسرائیل مثل شب تاریک شد. تاریکی هوا سه روز طول کشید. بالاخره فرعون دید مقاومت در برابر موسی بی‏فایده است. به‏همین دلیل از او خواست به قصر بیاید و به او گفت:" از این شهر برو و دیگر هیچ وقت برنگرد. چون اگر برگردی حتماً تو را می‏کشم. هر چیزی را هم که می‏خواهی با خودت ببر." موسی خوشحال شد و از قصر بیرون رفت تا خبر را به بنی‏اسرائیل بدهد. بنی‏اسرائیل از شنیدن این خبر خوشحال شدند و خد ا را شکر کردند و بعد آماده ی سفر شدند. موسی گفت:" وسایلتان را بردارید تا از شهر بیرون برویم." و همان روز بود که موسی و قوم بنی‏اسرائیل از مصر بیرون رفتند و در راه به رود نیل برخورد کردند و به اذن خدا رود نیل شکافته شد وقوم بنی‏اسرائیل ازداخل رود عبور کردند و فرعون و سربازانش که به دنبال آنها آمده بودند تا آنها را به مصر برگردانند، در رود نیل غرق شدند. این سزای کسانی است که به خداوند یکتا ایمان نمی‏آورند و به دیگران ستم می‏کنند.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392
جوک
روزي يک تيمسار سوار تاکسي شد. راننده ي تاکسي از او پرسيد: آقا شما سرهنگ هستيد؟ تيمسار تواضع به خرج داد و گفت : بله! راننده تاکسي گفت : پسر مرض داري لباس تيمسارها رو مي پوشي؟
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392
جوک
روزي يک تيمسار سوار تاکسي شد. راننده ي تاکسي از او پرسيد: آقا شما سرهنگ هستيد؟ تيمسار تواضع به خرج داد و گفت : بله! راننده تاکسي گفت : پسر مرض داري لباس تيمسارها رو مي پوشي؟
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392
جوک
به يارو ميگن دستشويي چند بخشه؟ ميگه خب معلومه! دو بخش! مردونه و زنونه!!
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392
جوک
از يه نفر ميپرسن ميدوني اگه 23 تا کله و 23 تا پاچه را با هم بريزي تو يه دونه ديگ، از کجا بايد بفهميم کدوم پاچه مال کودوم کله است؟ ميگه اينکه کاري نداره کف پاش رو قلقلک ميکني ميبيني هر کله اي خنديد معلوم ميشه پاچه مال اون بوده!!
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392
جوک
به غضنفر ميگن به زنبورايي که از کندو محافظت مي کنن چي ميگن؟ ميگه: ميگن خسته نباشيد!
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392
جوکhttp://www.beytoote.com/images/stories/fun/fu262.jpg
غضنفر چند هفته بوده هر روز پشت سر هم مي‌رفته از داروخونه قرص سوسک کش مي‌خريده.يه روز دکتره ازش مي پرسهتو چرا اينقدر قرص سوسک کش مي‌خري؟ ميگه: آخه من هرچي اينا رو پرت مي‌کنم نميخوره به سوسکها!
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392
زندگینامه ی امام سجاد (ع)
چهارمین امام معصوم،حضرت علی بن الحسین علیه‌السلام، شخصیتی که جدّ بزرگوارش، حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام، او را بهترین فرد روی زمین بعد از پدرش معرفی نموده‌ است، در مدینه منوره در سال 38 هجری چشم به دنیا گشودند. مادر امام شهربانو، دختر یزدگرد سوم ـ آخرین پادشاه سلسله ساسانی ـ بوده است. دوران زندگی امام سجاد دارای القاب و کنیه‌ها ی متعددی است که در کتب روایی و تاریخی ذکر شده است. دوران کودکی امام، در زمان جدّ بزرگوارش، حضرت امیر المومنین، و عموی ارجمندش، امام حسن مجتبی، گذشت. دوره‌ی نوجوانی اش را تا شهادت پدر بزرگوارش، حضرت امام حسین، که حدود ده سال به طول انجامید در خدمت پدر گذراند. امام سجاد دارای چند همسر و فرزند بوده است. بر اساس دلایل و برهان‌های روشن و قطعی، در امامت علی بن الحسین علیه‌السلام هیچ جای شکی باقی نیست. مقاطع زندگی زندگی پربرکت حضرت سجاد علیه‌السلام را پس از دوران کودکی و نوجوانی می‌توان به چند مقطع تقسیم کرد: -- همراهی با امام حسین علیه‌السلام از مدینه به کربلا تا هنگام شهادت -- پس از شهادت پدر تا ورود به مدینه (رهبری نهضت پس از پدر) -- حضور در مدینه تا وفات شهادت امام پس از 35 سال مجاهده در میدان‌های مختلف که تجسم جهادی به مراتب سخت‌تر و جانکاه‌تر از جهاد رویاروی دشمن در میدان نبرد بود، با زمینه‌سازی فعالیت‌های گسترده فرزند و نوه معصوم خود، امام باقر و امام صادق علیهما السلام، و استقلال کامل مکتب حیاتبخش امامت که همان اسلام ناب بود، و انسجام بخشیدن به جامعه‌ی شیعی، به دست ولید بن عبدالملک مسموم شد و روح مطهرش به عالم قدس پر کشید. شهادت امام چهارم، مدینه و سایر جوامع اسلامی و عموم شیعیان را در غمی جانکاه فرو برد. مدفن مقدس حضرت ، بقیع، در جوار عموی بزرگوارش، حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام، است. و کلام آخر زمزمه صلوات خاص آن امام است:
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392
زندگینامه ی حضرت علی اصغر (ع)
شناسنامه حضرت علی اصغر علیه السلام عبدالله بن حسین علیه السلام که به علی اصغر معروف است فرزند امام حسین علیه السلام است. مادرش رُباب دختر اِمْرَءُ الْقَیْس و خواهرش سکینه می ‏باشد. عبداللّه‏ در مدینه متولد شد. در زیارت ناحیه مقدسه، درباره این کودک شهید، آمده است: «السلام علی عبدالله بن الحسین، الطفل الرضیع، المرمی الصریع، المشحط دما، المصعد دمه فی السماء، المذبوح بالسهم فی حجر ابیه، لعن الله رامیه حرملة بن کاهل الأسدی». و در یکی از زیارتنامه‏ های عاشورا آمده است:«و علی ولدک علی الأصغر الذی فجعت به» از این کودک،با عنوانهای شیرخواره،شش ماهه، باب الحوایج، طفل رضیع و…یاد می ‏شود و قنداقه و گهواره از مفاهیمی است که در ارتباط با او آورده می ‏شود. باب الحوائج بزرگترین سند مظلومیت «علی اصغر، یعنی درخشانترین چهره کربلا، بزرگترین سند مظلومیت و معتبرترین زاویه شهادت …چشم تاریخ، هیچ وزنه ‏ای را در تاریخ شهادت، به چنین سنگینی ندیده است.» علی اصغر را«باب الحوائج» می ‏دانند،گر چه طفل رضیع و کودک کوچک است، اما مقامش نزد خدا والاست. . چگونگی شهادت علی اصغر یکی از فرزندان امام حسین«ع» است که شیر خوار بود و از تشنگی، روز عاشورا بی تاب شده بود امام، خطاب به دشمن فرمود:از یاران و فرزندانم، کسی جز این کودک نمانده است. نمی ‏بینید که چگونه از تشنگی بی تاب است؟ در«نفس المهموم»آمده است که فرمود:«ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل» در حال گفتگو بود که تیری از کمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علی اصغر را درید. امام حسین«ع» خون گلوی او را گرفت و به آسمان پاشید. مرقد مطهر حضرت علی اصغر علیه السلام مرقد مطهر حضرت علی اصغر در کربلا نزدیک قبر امام حسین علیه السلام در کنار شهدای دیگر کربلا است. - منبع: زندگینامه حضرت علی اصغر (ع) | آسمونی http://www.asemoni.com/religion/elders/biography-of-hazrat-ali-asghar-as#ixzz2m1tYqyta
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392
زندگینامه ی حضرت علی اکبر
حضرت علی اکبر یکی از فرزندان امام حسین (ع) است ، مادرش لیلی دختر اَبی مُرَه بن عُروَه بنِ مسعود ثقفی است . کنیه حضرت علی اکبر ، ابوالحسن می باشد. تاریخ دقیق ولادت آن حضرت معلوم نیست و سن او را در هنگام شهادت ۱۸ ، ۱۹ ، ۲۵ یا ۲۸ سال گفته اند. همسر گرامی ایشان از فرزندان امام حسن (ع) بود جد مادری ایشان یعنی عُروه بنِ مسعود یکی از بزرگان و سادات صدر اسلام بود که در سال هشتم یا نهم هجرت مسلمان شد و به دستور پیامبر به قبیله و دیار خود بازگشت و قوم خویش را به اسلام فراخواند. هنگامی که اذان می گفت بر اثر اصابت تیر یکی از دشمنان به شهادت رسید. وقتی که پیامبر (ص) خبر شهادت او را شنید ، فرمود : مَثَل عُروَه ، مَثَل آن پیامبری است که خداوند در سوره یاسین از او یاد کرده و فرموده : هنگامی که قوم خود را به سوی خدا فراخواند قومش او را کشتند. علی اکبر (ع) جوانی خوش چهره و زیبا بود و از نظر فصاحت زبان و زیبایی رخسـار و خلـق و خوی به جـدش پیـامبر اکرم (ص) شبیه ترین افراد بود و در نیکی ها و خوبیها زبانزد عصر خویش بود. او عمر شریف خود را در عبادت ، زهد و کمک به مستمندان گذراند بطوری که در مدح وی گفته شده : هرگز چشمی همانند علی اکبر را ندیده است . در زیارت آن حضرت می خوانیم : سلام بر تو ای راستگو ، ای شهید گرامی ، ای سرور پیشگام در جنگ که با سعادت زندگی کردی و با سعادت به شهادت رسیدی . ای کسی که در دنیا جز از کارهای نیک بهره مند نگشتی و جز به تجارتی سودمند مشغول نشدی . آن حضرت از فدارکاری و جانبازی در راه دین اسلام هراسی نداشت . عقبه بن سمعان می گوید : هنگامی که از منزلگاه قصربنی مقاتل کوچ کردیم و ساعتی راه رفتیم ، حضرت امام حسین(ع) بر روی اسب به خواب رفته و هنگامی که بیدار شد ، فرمود : اِنا لله و اِنا اِلیه راجِعُون وَ الَحمدُ لِله رَبِ العالَمینَ و این کلمات را دو یا سه بار تکرار فرمودند. حضرت علی اکبر از پدر علت گفتن آیه استرجاع را پرسیدند . حضرت فرمود : ای پسر جانم ، در عالم خواب دیدم مردی سوار بر اسب می گوید :این قوم می روند و مرگ به سوی ایشان می آید .پس دانستم که خبر مرگ ما را می دهد. حضرت علی اکبر (ع) عرض کرد : ای پدر بزرگوار ، خدا روز بد نصیب شما نفرماید . مگر ما بر حق نیستیم ؟ امام فرمود : بلی ما بر حقیم . عرض کرد : پس ما از مرگ ترسی نداریم چون بر حق هستیم .آنگاه حضرت در حق ایشان دعا کرد. روایت شده که قبل از عاشوار حضرت علی اکبر به همراه سی سوار و بیست پیاده به همراه عموی گرامیش حضرت ابوالفضل(ع) و نافع بن هلال ، دشمن را از کنار فرات راندند و بیست مشک آب برای کاروان آوردند. حضرت سید الشهدا (ع) به اصحاب و اهل بیتش فرمود : از این آب بیاشامید و این آخرین توشه شما از این دنیا است و وضو بگیرید و غسل کنید و جامه های خود را بشوئید که کفن های شما خواهد بود در روز عاشورا پس از شهادت اصحاب با وفای حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) اولین کسی از اهل بیت که اجازه نبرد خواست حضرت علی اکبر بود. امام به او اجازه داد و هنگامی که علی اکبر به سوی میدان حرکت کرد امام مایوسانه به قد و بالای فرزندبرومند خویش نگریست و اشک ریخت ، صورت بر آسمان برداشت و عرض کرد : بارالها ! بر این قوم گواه باش که به جانب ایشان نوجوانی رهسپار است که در صورت و سیرت و گفتار شبیه ترین مردم به پیامبرت محمد (ص) است و ما هرگاه مشتاق دیدار روی پیامبرت بودیم به چهره او می نگریستیم ، خدایا برکات زمین را از اینان بازدار و ایشان را سخت پراکنده و پاره پاره ساز و به راههای گوناگون بیفکن و حاکمان را هرگز از آنان راضی مدار که آنان ما را خواندند تا یاریمان کنند و چون آنها را اجابت کردیم ، دشمنی نمودند و بر روی ما شمشیر کشیدند. سپس خطاب به عمر سعد فرمود : تو را چه می شود؟ خدا نسل ات را قطع کند و سرانجام کارت را نامبارک گرداند و پس از من کسی را بر تو مسلط سازد که تو را در بسترت بکشد ، چنانکه نسب مرا قطع کردی و خویشاوندی مرا با رسول خدا (ص) رعایت نکردی. سپس با صدای بلند و رسا این آیه مبارک را تلاوت فرمود : اِنَ الله اصطَفی آدَمَ و نُوحاً و آلَ ابراهیمَ و آلَ عِمرانَ عَلیَ العالمین دُرِیَهً بَعضُها مِن بَعضٍ و اللهُ سَمیع عَلیم . همانا خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و عمران را بر جهانیان برگزید ، کسانی که برخی از آنها فرزند برخی دیگر هستند و خداوند شنوا و آگاه است. جناب علی اکبر (ع) همچو شیری غران وارد میدان جنگ شد و این رجز را می خواند : اَنَا عَلیُ بنِ الحُسیِن بنِ عَلی نَحنُ وبَیتُ اللهِ اَولی بِالنَبی اَضرِبُکُم بِالسَیفِ حَتی یَنثَنی ضَربُ غلام هاشمی عَلَوی ولا یَزالُ الیَومَ اَحمی عَن اَبی تاللهِ لا یَحکُم فینا ابنُ الدَعی منم علی فرزند حسین فرزند علی به کعبه سوگند که ما سزاوارتر به پیغمبریم آنقدر با شمشیر شما را خواهم زد تا شمشیر خم شود زدن جوان هاشمی که علوی است و امروز پیوسته از پدرم دفاع می کنم به خدا سوگند که زنا زاده بر ما نمی تواند حکومت کند ایشان دلاورانه با کوفیان جنگید بطوری که سپاه دشمن از بسیاری کشتگان به ضجه افتادند ! او با تشنگی که داشت و از آن رنـج می برد و قدرت او را کاهش داده بود یکصد و بیست نفر را به خاک و خون کشید و در حالی که زخمهای بسیار برداشته بود به سوی پدر برگشت و عرض کرد: ای پدر تشنگی و سنگینی اسلحه مرا ناراحت ساخته ، آیا ممکن است مرا به جرعه آبی سیراب سازی تا در مبارزه با دشمنان نیرو گیرم ؟ حضرت با حالت گریه فرمود : فرزندم ! بر محمد و بر علی و بر پدرت سخت است که ایشان را بخوانی و پاسخ ات ندهند و از آنها درخواست کمک نمایی پس کمکت نکنند. پسرم زبانت را بیرون آور. سپس حضرت زبان فرزندش را مکید و انگشتر خود را به او سپرد و فرمود : این انگشتر را در دهانت بگذار و به نبرد با دشمن بازگرد که بزودی جدت با جامی سرشار از نوشیندنی که پس از آن هرگز تشنگی نیابی تو را سیراب خواهد کرد. مثل اینکه حضرت علی اکبر قدرت و نیروی جدیدی بدست آورده باشد ، بی مهابا و با شجاعت به میدان تاخت و در حالی که شمشیر بران خود را برلشکریان دشمن فرود می آورد این رجز را می خواند: الحرب قد بانت لها الحقایق و ظهرت من بعدها مصادق والله رب العرش لا نفارق جموعکم او تغم البـوارق حقایق جنگ آشکار گشت و پس از این نیز گواهی های راستی آن آشکار می گردد. به پرودگار عرش سوگند که از نبرد با سپاهیان انبوه شما فاصله نگیریم تا شمشیرها در غلاف شوند . جمع زیادی از دشمن را که عدد آن را تا دویست گفته اند کشت ، تا آن که مُرَه بن مُنقَذ از کمین بیرون جست و ضربه ای سنگین بر سر مبارک آن حضرت زد . دیگر سربازان دشمن نیز به او حمله کرده و هر یک با شمشیر یا نیزه، بدن شریف ایشان را مجروح ساختند. آن حضرت که دیگر توان جنگیدن نداشــت افســار اسب را رها کرد. اسب ، او را در میان لشگر دشمن از این سو به آن سو می برد و آن سپاه جنایتکار هر کدام زخمی بر پیکر بی جان او وارد می ساخت بطوری که جسم مقدس اش پاره پاره شد و در حالی که آخرین نفس های خود را فرو می برد فریاد زد : سلام بر تو باد ای پدر ، اینک جدم رسول خدا حاضر است و مرا از جام خویش سیراب فرمود و می فرماید: ای حسین در آمدن شتاب کن که جام دیگری برای تو آماده است. امام (ع) بالای سر جوان لاله گونش آمد و صورت بر صورت او نهاد و فرمود : خداوند قاتلان تو را بکشد، ای فرزندم چه چیز آنها را اینقدر گستاخ کرده ، بر خداوند و بر هتک حرمت رسولش ، اشک می ریخت می فرمود : ای فرزند بعد از تو خاک بر دنیا. در این هنگام حضرت زینب (س) از خیمه بیرون آمده و به سوی علی اکبر می دوید و در حالی که بشدت می گریست خود را بر روی جنازه خونین فرزند برادر انداخت. امام (ع) خواهر را از روی جنازه اکبرش بلنـد کرد و بـه خیمه اش بازگرداند و به جوانان بنی هاشم فرمود : برادر خود را بردارید . آنها بدن نازنین علی اکبر(ع) را برداشته و در خمیه ای که در جلو آن جنگ جریان داشت ، قرار دادند. سلام و صلوات خداوند بر تو باد ای اول کشتگان اهل بیت حسین(ع) و لعنت و نفرین بر قومی که خونت را بناحق ریختند و پیکرت را پاره پاره کردند.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392
زندگینامه ی امام حسن
ولادت در نیمه ماه رمضان سوم هجری، اولین فرزند علی علیه‌السلام و فاطمه سلام الله علیها به دنیا آمد. پس از ولادت، نامگذاری از جانب مادر به پدر، و از او به رسول خدا محوّل شد و آن حضرت هم منتظر نامگذاری پروردگار ماند. تا اینکه جبرئیل ،امین وحی، فرود آمد و گفت: « خدایت سلام می‌رساند و می‌گوید چون علی برای تو همانند هارون برای موسی است، نام فرزندش را نام فرزند حضرت هارون علیه السلام یعنی شبّر قرار ده!» رسول خدا فرمود: « زبان من عربی است و شبّر، عبری است.» جبرئیل گفت: « شبّر در زبان عرب به معنای« حسن» است.» به این ترتیب، کودک، حسن نام گرفت. تنها کنیه‌ی آن حضرت « ابو محمد» و مشهورترین القابش« سیّد» و «سبط» و «تقی» است. نقش خاتم و انگشتر امام حسن را « العزه لله» گفته‏اند؛ روز هفتم پس از ولادت، رسول خدا صلّی الله علیه وآله و سلّم مستحبات ولادت را در مورد حسن به جا آوردند و حسن را به« ((ام فضل (لبابه)|ام الفضل))» ،همسر عمویشان، سپردند تا او را از شیری که به خاطر زایمان فرزندش، قثم، در پستان داشت، شیر دهد. بعدها نیز رسول خدا برای امام حسن، ادعیه‌ی عافیت و حرزهای مخصوص چشم‌زخم را خواندند. ذکر امام در قرآن ذکر امام حسن علیه السلام در قرآن : قرآن مجید مشتمل است بر یادکردی از شخصیت‌ها، از خوبان یا از بدان، لیکن این یادکرد گاهی همراه با ذکر نام است(همانند آنچه درباره موسی و فرعون ذکر شده است) و گاه فقط با توصیف، و بدون ذکر نام.( همانند آنچه درباره امام علی علیه‌السلام نازل شده است.) درباره امام حسن علیه السلام نیز آیاتی به صورت توصیف و بدون ذکر نام نازل شده است؛ همانند آیه تطهیر ، آیه ذوی القربی و آیه اولی الامر. رابطه امام حسن علیه السلام و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم : امام حسن علیه السلام بیشتر از هفت سال با رسول خدا زندگی نکرد، ولی در همین مدت به شدت مورد عنایت آن حضرت بود و استفاده‏های علمی و تربیتی فراوانی برد. محبت رسول خدا به امام حسن بسیار فراوان بوده و آن حضرت، گاهی نوه‌اش را در کارهای بزرگی همانند بیعت رضوان و مباهله با نصارای نجران هم شرکت می‌داده است. رسول خدا درباره‌ی او تعریف و تمجیدهای فراوانی نموده است که امام بعدها به مناسبت‌های مختلف، از آنها برای معرفی شخصیت الهی خویش سود جست. امام حسن و فاطمه زهرا سلام الله علیها امام حسن علیه السلام با مادر خود، فاطمه‌ی اطهر، رابطه‏ای عمیق و متعالی داشت. فاطمه گاه با فرزندش بازی‌های کودکانه می‌کرد و گاه با ملاطفت مادرانه او را به عبادات مستحب تشویق می‌نمود. حسن نیز گزارش سخنان رسول خدا را پیش از هر کس، از مسجد به مادر می‌رساند و گاه در عبادت مادر دقت می‌کرد و از آن درس‌ها می‌گرفت. این ارتباط صمیمی در اواخر عمر مادر اوج گرفت؛ تا آنجا که این دو به همراه هم و با تن و قلبی آزرده به زیارت قبر رسول الله و بقیع می‌رفتند و شگفت آن که این رابطه پس از ارتحال مادر نیز باقی ماند؛ به طوری که فاطمه پس از وفات دست‌های مجروح خویش را از کفن بیرون آورد و حسنش را در آغوش کشید. امام حسن نیز سال‌ها بعد در حضور دشمنانی همانند معاویه و مغیره بن شعبه مصیبت مضروب شدن مادر را یادآور شد. امام حسن در دوران پیش از خلافت پدر : از این دوران اطلاع زیادی در دست نیست. فقط این مقدار مسلم است که امام علیه السلام در خدمت پدر بوده است؛ گاه از روی دلسوزی در تأمین رفاه پدر می‌کوشیده و گاه همراه او در برخی فعالیت‌های اجتماعی شرکت می‌کرده است( همانند شرکت در شورای شش نفره‌ ی تعیین خلیفه پس از عمر و شرکت در بدرقه ابوذر به هنگام تبعید)، و گاه پاره‌ای مأموریت‌های مهم را از طرف پدر عهده‌دار بوده است (همانند آبرسانی به منزل عثمان در حال محاصره.) سیاست‌های عملی امام حسن علیه السلام کاملاً هماهنگ با پدر است، لذا همانند او در هیچ‌یک از جنگ‌ها و فتوحات پس از رسول خدا در تمام این دوره‌ی 25 ساله شرکت ننموده است. در دوران خلافت پدر امام حسن علیه السلام با پدر، از آغاز خلافت تا شهادت : امام حسن از آغاز بیعت مردم با حضرت علی علیه السلام تا لحظه شهادت آن حضرت در مقام قوی‏ترین بازوی آن حضرت عمل کرد. در جریان بیعت، حضوری جدی داشت؛ در سه جنگ جمل ، صفین و نهروان حاضر بود. پیش از جنگ جمل هم به همراه عمّار یاسر و قیس بن سعد به کوفه رفت و با سرکوب‌کردن فتنه‌ی ابو موسی اشعری ، مردم را به جنگ با مردم بصره فرا خواند. گهگاه به جای پدر نماز جمعه بر پا داشت. در شب ضربت خوردن پدر قصد داشت همراهی‌اش کند که با منع پدر، منصرف شد. پس از ضربت‌خوردن پدر نیز تمام تلاش خود را برای بهبود و استراحت آن حضرت به کار بست و در پایان به وصایای او گوش سپرد. جانشینی پس از شهادت پدر حضرت علی علیه السلام قبل از شهادت، امام حسن را وصی خود تعیین کرد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز قبل از آن به دو گونه این وصایت را اعلام کرده بودند؛ یکی به صورت تصریح به امامت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام پس از پدرشان، و دوم تصریح به امامت اوصیاء دوازده‌گانه‌ی خود، با ذکر اسامی آنها. امام پس از خلافت امام حسن علیه السلام پس از خلافت و قبل از صلح (دوران کوتاه خلافت ظاهری): دوران کوتاه چند ماهه خلافت ظاهری امام حسن علیه السلام، پر ماجرا سپری شد. بلافاصله پس از شهادت حضرت علی علیه السلام، امام حسن به مسجد آمد و در سخنانی شیوا تلویحاً مردم را به بیعت با خویش فراخواندند. پس از سخنرانی و با تبلیغ نافذابن عباس مردم کوفه با آن حضرتبیعت کردند. امام نیز بیعتشان را براین اساس که از او پیروی کنند و با هر کس جنگید، بجنگند و با هر کس صلح کرد، صلح کنند، پذیرفت؛ و سپس به تحکیم پایه‌های حکومت خویش پرداخت، ابن ملجم ،قاتل پدر، را گردن زد و اکثر فرمانداران مناطق را که به دست پدرش نصب شده بودند، تثبیت نمود و برخی را تغییر داد. جاسوس‌های معاویه را پیدا کرد و گردن زد، نامه‌ی تندی به وی نوشت و او را تهدید به جنگ نمود. نامه‌‌‌نگاری میان حضرت و معاویه ادامه یافت تا اینکه معاویه لشکری عظیم به سوی عراق گسیل داشت و حضرت نیز درصدد تهیه لشکری برای مقابله با او برآمد. صلح امام مهمترین حادثه در زندگی امام حسن علیه‌السلام جریان صلح معاویه با آن حضرت است. تحلیل این حادثه ضروری به نظر می رسد زیرا خود امام صلحش را حجتی بر آیندگان می‌داند؛ یعنی بر اساس عملکرد حضرت، وظیفه انسان نیز در شرایط مشابه با آن زمان، صلح و مصالحه است. بررسی مقدمات و شرایط و عللی که صلح را ایجاب کرد و دقت در کیفیت وقوع صلح و مواد صلحنامه و موشکافی نتایج شیرین صلح برای جناح حق و ضربه‌های سهمگین آن بر جناح باطل به‌خوبی روشن می‌کند که صلح آن حضرت در حقیقت انقلاب سبزی بود که زمینه انقلاب سرخ حسینی را فراهم ساخت و این نرمش قهرمانانه در کنار آن جنبش ظلم‌ستیزانه، پایه‌ریز انقلاب علمی امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام در عصر طلایی خلأ انتقال قدرت از بنی‌امیه به بنی‌عباس گشت و به این ترتیب، اسلام ناب محمدی که در تشیع جلوه‌گر بود، نهال خود را آبیاری نمود و به درخت تنومندی تبدیل کرد. امام پس از صلح تا شهادت تمامی تلاش امام حسن پس از قبول صلح این بود که فواید مورد نظرش را از صلح به نتیجه برساند و بر این اساس در تمام این مدت به حفظ نیروهای کیفی و خالص ، بازسازی نیروهای خسته و وازده و تفسیر صحیح اسلام پرداخت. عملکرد دشمن‌شکن حضرت پس از صلح چنان قدرتمند بود که معاویه را به فکر شهادت آن حضرت انداخت. صورت و شمایل امام امام حسن علیه السلام به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از همه شبیه‌تر بود. زیبایی بی‌نظیری داشت.رنگش سفید بود و اندکی متمایل به سرخ، چشمانش درشت و سیاه، و محاسنش انبوه. جثه‌ای قوی، تنومند و چهارشانه داشت. مویش مجعد (فردار) و قامتش متوسط بود. سیرت و فضائل و مناقب امام : شمارش مناقب هیچ‌یک از اهل بیت عصمت علیهم السلام ممکن نیست. در زیارت جامعه خطاب به آنان می‌گوییم: « سروران من! ستایش شما را شماره نتوانم کرد و به آنچه در شأن شماست نتوانم رسید و به اندازه و قدرتان وصف نتوانم گفت.» امام حسن علیه السلام نه تنها از این خطاب مستثنی نیست بلکه به خصائصی از قبیل« سبط اکبر» بودن نیز برخوردار است. حلم بی‌‌پایان، علم فراوان، جود و عبادت، زهد و بلاغت، تواضع و شجاعت آن حضرت، نه دوست بلکه دشمن را به اعتراف و اعجاب واداشته است؛ و فضیلت و افتخار، آن است که دشمن به آن گواهی دهد. معجزات امام : از معجزات آن حضرت جز اندکی در تاریخ نقل نشده است( همانند اینکه پدر را پس از شهادتش به صورت زنده به گروهی نشان داد.) و نیز نمونه‌هایی از استجابت دعا و نفرین‌های آن حضرت (همانند رطب دادن نخلی خشکیده به دعای او.) ولی اکثر معجزات و کرامات حضرت در اخبار از غیب و پیشگویی‌ها تجلّی کرده است. شهادت امام تلاش موفق امام حسن برای به‌کرسی نشاندن اهداف صلح باعث شد که معاویه طرح قتل حضرت را پیگیری نماید تا بتواند به خواسته دیرین خود یعنی تبدیل خلافت اسلامی به سلطنت موروثی، جامه‌ی عمل بپوشاند. به این ترتیب سمی مهلک تهیه کرد و آن را توسط همسر آن حضرت به او خوراند. حضرت پس از مدتی درد و رنج، در روز 28 ماه صفر سال 50 هجری به لقاء الله شتافت. برادرش امام حسین علیه السلام، جنازه‌ی او را پس از تغسیل و نماز برای دفن به سوی مسجد و روضه پیامبر برد ولی سرانجام بر اثر ممانعت بنی‌امیه در بقیع به خاک سپرد. ثواب عزاداری و گریه بر امام حسن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سال‌ها پیش از شهادت امام حسن فرموده بود : « هر کس بر حسن گریه کند، چشمش روزی که دیده‌ها کور می شوند (روزقیامت)، کور نمی شود و هرکس در مصیبت او اندوهگین شود، روزی که همه دلها اندوهگین است، غم و اندوهی ندارد. زیارت حسن مایه‌ی استواری قدم‌ها در قیامت است.» شاگردان و یاران امام نام بیش از 30 نفر از شاگردان و یاران آن حضرت در تاریخ ثبت شده است. همسران امام بررسی موضوع زنان امام حسن علیه السلام بسیار لازم است زیرا زشت‌ترین تهمتی که به حضرت از طرف دشمنان و دوستان نادان زده شده است، کثرت اغراق‌آمیز ازدواج‌ها و طلاق‌های اوست؛ تا جایی که برخی، تعداد همسران آن حضرت را 400 نفر گفته‌اند. مجموعه زنانی که نام خود و پدرشان در تاریخ ثبت است و به عنوان همسر حضرت ذکر شده‌اند، صحیح یا ناصحیح، به ده نفر نمی‌رسد؛ و در حقیقت بنی‌امیه خواسته‌اند با تهمت لذت‌طلبی مفرط به آن حضرت، صلح او را به صورتی تحریف‌یافته تفسیر کنند. فرزندان امام کمترین عددی که درباره فرزندان حضرت نوشته‌اند 7 نفر و بیشترین عدد 23 نفر است. شیخ مفید ، فرزندان حضرت را 15 نفر می‌داند( هشت پسر و هفت دختر.) از دختران حضرت 4 نفر و از پسرانش نیز 4 نفر صاحب فرزند شده اند. البته دو تن از پسران، فرزند پسر نیاوردند و به همین جهت نسل تمامی سادات حسنی به آن دو پسر دیگر که فرزند پسر آورده اند زید و حسن مثنّی) منتهی می‌گردد. در سلسله سادات حسنی، دانشمندان، سلاطین، محدّثان و انقلابیون متعددی وجود دارد. گزیده سخنان امام علی‌رغم شخصیت منحصر به فرد امام حسن علیه‌السلام، متأسفانه مقدار سخنانی که از حضرتش باقی مانده، اندک است و این به خاطر فشارهای غاصبان خلافت و بنی‌امیه بوده است. سخنانی که از حضرت به دست ما رسیده، در سه قالب اشعار ، احتجاجات واحادیث است که گونه سوم، گاه به صورت سخنرانی و گاه به صورت پاسخ به سؤالی یا جواب نامه‌ای بوده است
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : ایمان ارجمندنیا
تاریخ : جمعه 8 آذر 1392

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد